۱۳۹۰ آذر ۲۳, چهارشنبه

تحريم يا انفعال

تحريم يا انفعال
نكاتى ديگر در باره انتخابات استصوابى جمهوری اسلامی
هر اندازه به نهمين دور انتخابات مجلس اسلامى نزديك مى شويم بحث ها حول و حوش آن در ميان محافل گسترده ايرانيان و مخصوصأ اصلاح طلبان دينى (چه درون حكومت و چه بيرون از آن) و سكولارهاى هوادار جدايى دين از دولت بالا مى گيرد و اين بسيار طبيعى و امرى خير است زيرا شالوده اى بر برآمد تكثر نظر است و از آن گفتمان هاى تدبيرى عايد مى شود.
قبل از وارد شدن به مضمون اصلى بحث مورد نظر كه موضوع انتخابات است، بهتر آن است كه معنايى از واژه تحريم كه اساس بحث بر آن معنا استوار است، ارائه شود.
تحريم يعنى حرام دانستن و يا حرام گردانيدن امرى و موضوعى، هر امرى و موضوعى هنگامى نامقبول و در ادامه نسخ مى گردد(حرام مى گردد) كه آن امر و موضوع قابليت ارزشى خود را در زمان معين بعنوان يك الگو از دست بدهد، از اين مى توان نتيجه گرفت كه هر قابليت ارزشى در نهايت يك الگو مى شود پس سرانجام هر هدفى مى تواند دريك الگو برامد كند. اما بطوركلى معناى تحريم به بيان رايج سياسى آن يعنى عدم شركت آگاهانه در امرى و انتخابى كه مانع فرارويى به فاز جديد است.
تحريم مى تواند هم ارتجاعى باشد و هم مترقى، هم مدنى و هم ضد آن اما من در اين بحث تحريم را در مقابل انفعال از امر خير، قرار مى دهم.
انتخابات در جمهورى اسلامى مقصود و هدفى بود كه در روش استصوابى نمود و مرسوم يافت، اگر چه اين روش در طول عمر جمهورى اسلامى و با فراز و نشيب هاى سياسى، داراى شدت و ضعف بوده است اما به هر تقدير مانع بزرگى بر سر راه انتخابات سالم و آزاد بوده است. جنبش سبز روش استصوابى انتخابات را سد عمده اى در راه پيشرفت و ترقى ايران تحليل مى كند و اين سد را مانعى در اتخاذ و حق اختيار شيوه هاى زندگى خود مى پندارد و نيز مانعى در مقابل معيارهاى جديد زندگى، معيارهاى جديد زندگى بدون حق اختيار در انتخاب كردن و شدن محال است از اينرو مردم و نسل جوان ايران ميخواهند الگوى سنتى انتخابات استصوابى را برانداخته و روش هاى انتخابات آزاد را جايگزين و آن را در جامعه عرف سازند. بر اساس اين منطق موضوع انتخابات و تبعات آن  ديگر فقط مربوط به آرايش نيروهاى سياسى درون حكومت نيست (اى چه بسا اين آرايش با فشار مدنى از پايين تغيير يابد) كه سياست انتخاباتى بر آن پايه قرار گيرد بلكه سياست مى بايست بر گرايش و انديشه اى استوار گردد كه مى خواهد سبكى از زندگى اجتماعى را در جامعه هنجارى و نهادينه كند. كسانى كه صرفأ چشم به تحولات در ساخت قدرت دوخته اند و سياست برگزارى انتخابات را بر اساس آن تنظيم مى كنند، طبيعى است كه با دور شدن از انديشه جامعه و گرايشات مبتنى بر آن دور مانده و از تلاش براى سازماندهى مدنى مغفول بمانند.
همه ما بر اين باور هستيم كه براى گذر از انتخابات استصوابى به انتخابات آزاد كارزار مدنى لازم است كه از پى آن قدرت مدنى حاصل مى شود، اين قدرت مدنى است كه حاكمان را به تمكين وا مى دارد، فارغ شدن از تلاش براى تقويت قدرت مدنى جامعه و نگاه به تغيير آرايش سياسى درون حكومت نگاهى منفعلانه است كه در آن خشونت لانه دارد. 
ما مخالفين جمهورى اسلامى هستيم ( در بندى از بيانيه ده ماده اى "اتحاد جمهورى خواهان ايران" اين اتحاد خواهان حكومت سكولار از طريق جدايى دين از دولت است و اين يعنى مخالفت با حكومت از نوع جمهورى اسلامى) و مى خواهيم بعنوان مخالف برسميت شناخته شويم و در انتخابات درون جمهورى اسلامى براى نمايندگان خود آرا كسب كنيم و اين در حالى است كه اصلاح طلبان حكومت موافق جمهورى اسلامى اند و تنها به گرايشى از مديريت سياسى اعتراض دارند، بنابراين مخالفين حكومت دينى در ايران ضمن حمايت از عملگردهاى مثبت اصلاح طلبان، حقيقت وجودى نقاط ضعف آنها بعنوان مثال، " معيارها و ارزشهاى اسلامى" بر جمهور مردم را مى بايست به نقد بگيرند اگر بر ملا نمودن حقيقت شرط دمكرات بودن است.
اصلاح طلبان حكومتى كه خواهان تداوم جمهورى اسلامى با مديريت سياسى متفاوت از آنچه كه اكنون اعمال مى شود، هستند، گرچه تلاش صادقانه براى انطباق سياست با اميال و آرزوهاى نسل جوان مى كنند اما قدر مسلم به سبب الفت با نظام دينى مخالف محسوب نمى شوند به همين خاطر در طراحى برخى كارزارهاى مدنى نظير تحريم از خود محافظه كارى و تعلل نشان مى دهند، در حاليكه، زمانى حكومت به خواسته هاى مردم تمكين نمى كند و به انتخابات آزاد كه مقبول اكثريت مردم ايران است تن نمى دهد و متعاقبأ متوسل به سركوب مى شود كدام روش مبارزه مسالمت جويانه مى تواند به قدرت مدنى تبديل شده و در نهايت حكومت را به عقب نشينى وادارد جز تحريم مدنى؟ تحريم مدنى يعنى فعال بودن و سازماندهى  در امر انتخابات كه ضد انفعال و محافظه كاريست. شرايط نيز براى تحريم مهيا است، وقتى جنبش سبز نتواند در انتخابات كانديداى خود را داشته باشد معنايش اينست كه حكومت مانع انتخابت سالم است، در اينصورت چه بايد كرد تحريم مدنى فعال يا انفعال؟  از انفعال طولانى مدت رفتارى خشونت بروز خواهد كرد در حاليكه تحريم مدنى و به همراه قدرت مدنى،  بازدارندگى خشونت و تمكين حكومت.
تحريم مدنى انتخابات استصوابى بعنوان يك روش مبارزه مدنى براى عرفى شدن انتخابات آزاد است و متأسفانه به ناحق از سوى برخى سياسى هاى تك خطى ما بعنوان خارج از مبارزه سياسى مسالمت آميز تحريف مى شود و در همين راستا هر نوع نقد اصولى به سياست انفعالى اصلاح طلبان در ارتباط با انتخابات استصوابى را محك و تأئيدى بر خارج شدن از مبارزه سياسى مسالمت آميز وانمود مى كنند.
انتخابات متقلبانه رياست جمهور سال ٨٨ منجر به برآمد جنبش سبز شد كه با پرسش "رأى من كو"  هم شاكى تقلب بزرگ انتخاباتى شد و هم نسبت خود را به انتخابات آزاد بطور صريح به نمايش در آورده و انتخابات استصوابى در جمهورى اسلامى را به چالش كشيد. حركت مردم در تظاهرات سكوت جهت كسب آراى خود يك حركت مدنى بود، تداوم اين حركت مدنى عليه انتخابات استصوابى تحريم آن است، در غير اينصورت بايد به انفعال تن داد كه اين مرگ روشهاى مدنى مبارزه بوده و سرخوردگى ناشى از آن قطعأ با خشونت همراه مى شود، وقتى مردم براى احقاق حقوق شهروندى خود بر محور مدنيت سازمان نيابند، طبيعتأ براى پيگيرى امر خود مجبور به اتخاذ روش هايى بيرون از مدنيت مى شوند، انفعال و سرخوردگى چنين روشهايى را ممكن مى سازد.

برحسب قرائن و شواهد، مُهر تحريم انتخابات از آغار رويش جنبش سبز بر انتخابات استصوابى جمهورى اسلامى خورده شد و اگر فضاى انتخابات تحت كنترل و مهندسى شده تا مقطع شروع آن ادامه يابد، انتخابات مجلس نهم با عدم استقبال و شركت مردم، مردمى كه جنبش سبز را موجوديت بخشيدند روبرو خواهد شد اما پرسش اين است كه اين عدم استقبال و شركت نكردن در آن بايد به شكل منفعلانه باشد يا سازمانگرانه؟ تحريم سازمانگرانه است و در حوزه مدنيت مى گنجد( مگر آنكه خلاف آن در ذهن باشد) و از آن قدرت مدنى سر بر مى آورد كه مى توان بواسطه آن با حكومت تعامل نمود و حكومت نيز در مقابل قدرت مدنى چاره اى جز اين ندارد.
اصلاح طلبان حكومتى و دينى و خارج از حكومت به كرات گفته اند كه دليلى ندارد در جو سركوبى ها و بگير و ببندها تنور انتخابات مهندسى شده را گرم كنند اما از تحريم آن هم سخنى به ميان نيآوردند و اگر اوضاع به همين منوال مهندسى شده ادامه يابد، كه از نظر نگارنده قطعأ اينگونه  خواهد بود در اينصورت اصلاح طلبان كدام روش راهبردى مؤثر و مدنى در نفی انتخابات استصوابى را پيشنهاد مى كنند؟ شوراى هماهنگى راه سبز اميد تا كنون فقط پيش شرط هاى يك انتخابات سالم رامطرح كرده است اما تا كنون از نيروى پشتوانه تحقق چنين شرط هايى و روش هاى آن بازمانده است، هر نيروى فشار براى تحقق امرى، ملزم به اتخاذ روشهايى است تا دسترسى به آن امر را تسهيل ببخشد، گروهايى كه مخالف تحريم انتخابات استصوابى اند كدام روش ديگر مدنى و غير منفعلانه را پيشنهاد مى كنند؟
به باور من اپوزيسيون سكولار مى بايست جهت نفى دور باطل روش هاى خشونت، به انفعال انتخاباتى پايان دهد و تحريم مدنى فعال را به رويش جديدى از سازمانگرى و فعال شدن جنبش سبز با هدف تقويت قدرت مدنى در تعامل با حكومت جهت تحميل تمكين به خواست و اراده ملت تبديل كند. تحميل انتخابات آزاد به حكومت تنها از طريق قدرت مدنى كه اين نيز با بكارگيرى انواع روشهاى مدنى منجمله تحريم فعال ممكن مى گردد، ميسر مى شود، روش انفعال از اين چهارچوب خارج است و عاقبت خشونت درپى دارد.

يكى از ترفند هاى رژيم هاى ديكتاتورى جهت بقاى خود كنترل و تسلط بر جامعه مدنى است. انتخابات در اين نوع رژيم ها يا اصلأ وجود ندارد و يا شديدأ كنترل شده هستند، مثلأ در رژيم گذشته انتخابات به معناى حتى نيم بند وجود نداشت آنگونه كه امروز در جمهورى اسلامى بعنوان انتخاب بد  در مقابل بدتر مطرح است.  نه اينكه فضاى انتخاباتى بد و بدتر فضاى خوبى است بلكه اين فضا داراى علامتى است كه بايد بدان توجه كافى مبذول داشت و از آن شروع فرايندى در غايت مفهومى انتخابات آزاد در نظر گرفت.  بنابراين اينكه گفته مى شود در مقابل بدتر، بد را بايد انتخاب كرد درست است و در يك دوره زمانى مى تواند مفيد باشد اما نه هنگامى كه جنبش نيرومند آزاديخواهى و دموكراسى طلبى حكومت دينى را كاملأ از مشروعيت انداخته است، فضاى امروز فضاى گذر از اجبار به گزينش بد و  بدتر است، اين را جنبش سبز به ثبوت رساند. گذر كردن از وضعيت انتخاب بد و بدتر معنايش كنده شدن از فرايند مفهومى انتخابات آزاد نيست بلكه توجه داشتن به ارتقاء آن در سطحى ديگر است كه مى بايست به تناسب آن جنبش سازماندهى شود به باور من ايران در شرايط ميانى فرايند انتخابات آزاد قرار گرفته است در حاليكه نخبگان سياسى در فاز اول آن طرح سياسى مى ريزند. دليل گير كردن در فاز اول نگرانى ها اى بيهوده اى است كه تصور مى شود در صورت گام نهادن جنبش به فاز بالاتر راديكاليسم بر آن غلبه كرده و به خشونت كشيده شود اين در حالى است كه راديكاليسم تحريم مدنى فعال انتخابات استصوابى هيچ ارتباطى با خشونت ندارد بلكه عملى است آگاهانه كه از سوى شهروندان به طروق مسالمت آميز و با كنترل خود شهروندان صورت مى پذيرد، تقويت سازماندهى جنبش به تناسب فاز جديد مبارزه مدنى يعنى تحريم با انگيزه رسيدن به  غايت فرايند انتخابات كه همان انتخابات آزاد است، مى باشد. در فاز نخست هم حكومت دست بالا را به نسبت جنبش داشت و هم جنبش به ساز و كارهاى حكومت در فضاى انتخاباتى بد و بدتر تا حدودى مقيد بود اما در فاز ارتقاء جنبش به سطح ميانه اين فرايند نيازمند ابزارهاى جديد مبارزه مدنى براى تقويت نيروى مدنى با انگيزه تمكين حكومت به انتخابات آزاد، توسل به تحريم فعال مدنى از اهميت به سزايى بر خوردار است و جنبش استقلال مدنى خود را از قدرت حكومت تجربه خواهد كرد و اين ركن اصلى پايه دموكراسى است.
با توجه به خطر جنگ و نیز آبستن بودن تحولات ایران، منطقه و جهان، بدون استحکام سازمان مدنی، معلوم نیست چه بر سر کشورمان آید، از این رو تمام تلاش ها قبل از اینکه ما را در کنار استبداد دینی حاکم قرار دهد، می بایست در تقویت نیروی مدنی جهت تحریم مدنی انتخابات استصوابی و فرارویی به انتخابات آزاد که قدر مسلم تمکین حکومت کم هزینه ترین شکل آن خواهد بود، اهتمام ورزید. تحریم مدنی دو انتخاب پیش رو، با توجه به، حد نیرومندی جنبش سبز، جهان را بار دیگر به اعتراضات مدنی ایران متمرکز کرده و ضریب احتمالی خطر جنگ را پایین می آورد. در یک جمله تمرکز در تحریم گسترده انتخابات وزن جنبش سبز را بالا برده و می تواند توامأ هم مسیر انتخابات آزاد را بگشاید و هم جنگ و هم در کنار استبداد قرار گرفتن را منتفی سازد.

۱۳۹۰ آبان ۲۶, پنجشنبه

" تك عاملى" بودنِ نحوهِ انديشيدن بر ساختار زندگى

" تك عاملى" بودنِ نحوهِ انديشيدن بر ساختار زندگى
تمايز انسان و حيوان در يكتايى معيار عقل انسان است كه ارزشهاى مفهومى را در فرايندهاى متكثر و متنوع بر نحوه هستى ما ملزوم مى سازد در واقع نيازمندى هاى ما كه از انديشيدن ما ناشى مى شود، ارتقاء و رشد را برايمان معنا مى بخشد، اين ارتقاء و رشد و ارزش آفرينى ها مجددآ موجب تحريك ذهن شده و ذهن را تحت تأثير قرار مى دهد در واقع ذهن با خلق ارزشها، خود تحت تأثير آن قرار گرفته و به استمرار توليد ارزشها متكى بر نيازهاى ما توان مي بخشد . ما براى شناخت از هويت خود، اقتصاد خود، سنت ها و آيين هاى خود و اينكه از كجا به كجا رسيديم به " تك عاملى" مراجعه مى كنيم كه به خلق همه اين آثار دخيل اند و اين همان نحوه نگريستن ما به هستى ماست، بعبارت ديگر همه اجزا و عامل هاى ناشى از توليد ارزشها در همين " تك عاملى" و يگانه عاملى شناخت ذهن ميسر مى شود يعنى ذهن در مقام انديشيدن عامل هايى بوجود مى آورد كه شناخت اين عامل ها از طريق خود ذهن انجام مى گيرد مثلأ اقتصاد خود يك عامل است، نظام سياسى يك عامل است و غيره، هريك از اين عامل ها تراوشى از ذهن انسان در مقام سوژه است كه بر بستر نياز و ضرورت بسط مى يابند يعنى عامل هايى كه به يك كليت كه آن عامل ذهن است وصل هستند. بنابراين وقتى ميخواهيم عقب ماندگى اقتصاد و يا نظام سياسى را در طى قرون متمادى در ايران توضيح دهيم بطور طبيعى نحوه انديشيدن ايرانيان در قالب رفتار فرهنگى اش را مورد بررسى و شناخت قرار مى دهيم، مثلأ براى اينكه بفهميم چگونه دموكراسى آتنى و حقوق شهروندى در يونان بوجود آمد و در ايران تا كنون چنين حقوقى تام و كمال رسميت نيافت عامل انتزاعى از يك وجه ارزشى ( مانند رشد اقتصادى) در جامعه شهروندى يونان را مورد بازخوانى قرار نمى دهيم بلكه شيوه انديشيدن آنها در الگوى فرهنگى را ملاك چنين جامعه اى در نظر مى گيریم، عقب ماندگى ايران را مى توان به همين منوال تبيين نمود و اين معنايش "تك عاملى" نگريستن است، " تك عاملى" در مقام سوژه بعنوان موضوع هستى خود، كه هم قادر است ارزشها ی رشد و توسعه را بيافريند و هم آن را مانع شود.
فرايند انديشه در سير تحولى خود موقعيت هايى را فراهم مى كند كه هم مى تواند بازدارنده باشد و هم پيشرونده، هم در قالب اعتقاد نمودار شود( مانند به اعتقاد رسيدن ايرانيان در شكل ايمان) و هم در قالب توليد انديشه( مانند يونانيان و نظامات مدرنيته) بنابراين سير تكاملى انديشه اگر آغازش را پس از تمدن و شروع تاريخ در نظر آريم، همواره در تكاپو براى ارزش آفرينى موقعيت  هستى بوده است، پس انديشيدن و توليد انديشه ملاك اصلى انسان بر موقعيت هستى  خود و ملاك همه ارزشها و عامل هاى آفريده شده است، از اينرو، سنجش امورات از اين طريق عملى مى شود و مى توان دلایل عقب ماندگى ها را نيز بدين صورت توضيح داد. بنابراين وقتى تبيين " فرهنگ دينى" بعنوان اصلى ترين دليل عقب ماندگى حائز اهميت مى شود در واقع توضيح نحوه انديشيدن است كه مى خواهدعقب ماندگى را از اين طريق نشان دهد.
انسان در مقام انديشنده موضوع هستى خود  را بيان كرده و در اين راستا عامل هايى را مى آفريند كه آنها هستى او را نظم مى دهند. به واقع، اين نظم همان خاصيت مقام انديشنده گى اوست، آنچه كه مى توان بدان " تك عاملى" گفت همين مقام و خاصيت است كه بواسطه آن مى توان عامل ها و آفرينش ها را مورد سنجش قرار داد. هر عقب مانده گى اى در رابطه با جامعه، اگر از سر سختى طبيعت و زيست- محيطى آن  كه قطعأ در عقب ماندگى و نحوه انديشيدن ما نقش دارند بگذريم، خود نوع انديشيدن در مقام عامل در استمرار اين عقب ماندگى اصلى ترين نقش را دارا هستند، در واقع و بطور كلى نحوه انديشيدن (چه عاملى براى پيشرفت و چه پسرفت) است كه همواره بواسطه خود انديشه ارزش گذارى مى شود، مثلأ دينى انديشيدن بعنوان يك عامل و قالب هاى زندگى در يك كليت، موجب عقب ماندگى است، بنابراين تبيين ارزشگذارى آن نيز " تك عاملى" است، اين "تك عاملى" در واقع يك كليت است كه ارزشها و عامل ها ى ديگر، عنصر هموند آنند. در اينجا ما با يك علت و معلول روبرو هستيم كه علت همان كليت (نحوه انديشيدن) است و عامل هاى ديگر( نظير اقتصاد، شيوه زيستن، اخلاق، مكاتب و چيزهايى از اين قبيل) معلول اند.
عوامل متعدد در شيوه هستى زندگى ما نقش ايفاء مى كنند، اما در عين تعدد و تكثر عوامل، همه آنها به نحوه انديشيدن ما كه به هستى وجود ما معنا مى بخشند، مربوط مى شود، زيرا از طريق انديشیدن است كه تمايز بين انسان و حيوان مشخص می شود بدين معنا كه ما از طريق انديشيدن، مى سازيم، توليد ميكنم و ارزشهايى بوجود مى آوريم كه بر آنها نامگذارى مى كنيم، پس همه عوامل و ارزشهاى ساخته و آفريده شده و سطوح آن مربوط به "تك عاملى" است در يك كليت انديشيدن، از اينرو با توضيح چگونگى انديشيدن مى توان سطوح ارزشها و عامل ها و قابليت هاى آفريده شده را تبيين نمود ضمن اينكه هر عامل تخصصى، مهندسان خود را دارند و مى توانند بطور انتزاعى به آن پرداخته و نتايج را اعلام نمايند.
انديشيدن مطلق است يعنى همواره خواهيم انديشيد، اما ارزشهايى كه از پس انديشيدن ظاهر مى شوند انتزاعى اند و قطعيت ندارند و دائمأ تحت تأثير ابداع هايى قرار مى گيرند كه نقش قوه انديشيدن در آن بارز است، عصر انفرماتيك نه اينكه هيچ برترى بر انديشيدن و روشنفكر نقاد ندارد بلكه شاخه اى از استمرار تفكر انسان به وجهى از توليد ارزشهاست ، تبيين اين ارزشها، ارزشهايى كه خود نتيجه انديشيدن است تنها از طريق باز انديشيدن ميسر مى شود روش استدلال انتزاعى اگر به استقراء منتهى شود حاصلش تبيين هويت يك كليت خواهد بود، هر كليت ارزشی اگر فى نفسه نباشد بعنوان ارزشهاى توليد شده قابل تغييراند مگر كليت انديشيدن باشد. با اين استدلال به اين نتيجه مى رسيم كه انديشيدن ما " تك عاملى" و قطعيت يافته است و بقيه عامل ها نتيجه آن است.
براستى چگونه بايد دموكراسى آتنى و رعايت حقوق شهروندی در یونان باستان برای آن دسته ای كه شهروند به حساب مى آمدند، را تبيين نمود مگر از طريق  تبيين فرهنگ و نحوه انديشيدن يونانيان؟ از طريق نحوه انديشيدن هر ملتى هستى واقعى اش هويدا مى شود. الگوهاى زندگى اجتماعى و نوع نظام سياسى ايرانيان و يونانيان مربرط به همين نحوه انديشيدن و سطوح آن است كه می تواند از طريق قوه انديشيدن و روش شناخت شناختی در مقام "تك عاملى" تبيين شود.
هر رشته اى از ارزشهاى آفريده شده و مفهوم يافته تجلى فعليت يافته كنش ماست كه انديشيدن در آنها اولين نقش را دارد، از اين مى توان به اين نتيجه رسيد كه " شكل گيرى ايده هاى مدرن و دوران روشنگرى" قطعأ " با محصول تغییرات شرایط و رُشد کشورهای غربی" در ارتباط است، اما این رُشد و پیشرفت فی نفسه عامل و علت نیست ، معلولی از نیاز انسان است که در مفهوم اندیشدن، لزوم ارزشی می یابد.
قوه عقل ما یگانه و "تک عاملی" است که هم ارزش های متکثر می آفریند و به آنها مفهوم می بخشد  و هم تحت تأثیر آن مفاهیم قرار می گیرد و ارزشهای نوین را خلق می کند پس رابطه عقل با مفاهیم رابطه میان "تک عامل" با ارزشهایی است که می توانند بصورت عامل دیگر قابل کارکرد شوند مانند ساختار حقوق قضایی که عاملی می شود برای گسترش عدالت، در اینجا گستره عدالت معلول عملکرد ساختار قضایی بعنوان علت است. و یا " عرصه رقابت فکر" معلول نگرش آزادمنشانه انسان است که شرایط اقتصاد آزاد را فراهم نمود، اقتصاد آزاد بر بستر حیوانیت میسر نمی شود بلکه ارزشهای مفهوم یافته از نیروی اندیشیدن انسان و نیاز اوست که شرایط را برای خلق آنها مهیا می سازد.
پيشرفت و پسرفت هر ملتى به نحوه انديشيدن آن ملت بر هستى اش مربوط مى شود. دينى انديشيدن، منجر به پايه ريزى  و تداوم چنين ارزشهايى در همه اركان مدنى و سياسى جامعه مى شود. بى كفايتى نظام سياسى در قرون متمادى كه به نوع انديشيدن ايرانيان مربوط مى شود گواه بر اين امر است، و اگر يونانيان به كسب حقوق شهروندى نائل آمدند و الگوى آن به نطامات مدرنيته غرب كشيده شد، اين نيز از نحوه انديشيدن كه مبتنى بر سنجش امورات از طريق معيارهاى عقلى بود، قابل فهم است. در هر دو صورت نقش نوع انديشيدن بعنوان " تك عاملى" ،در پيشرفت و پسرفت قابل تبيين است.
 دانش و آگاهى انسان كه منشأ تجربى دارند به ذات نيروى تفكر انسان مربوط مى شود در ميان حيوانات چتين منشأ تجربى وجود ندارد، اگر دانش و آگاهى در رشد و ترقى نقش بارز دارند، مى توان آن را در فرايند اختصاصى خود تبيين انتزاعى نمود اما در تبيين استقراء يى ما به كليتى دست مى يابيم كه "تك عاملى" و آن ذات انديشيدن است، تنها ذاتى كه تغييرناپذير است.
در يك جامعه عقلانى كه همه نهادها و ساختار ها از حيطه الوهيت خارج اند، قطعأ عوامل رشد و ترقى و ارزشهاى توليد شده بر انديشيدن تأثير مى گذارد، يعنى انسان ارزشها را به يارى قواى عقل مى آفريند و همرمان تحت تأثير آن قرار گرفته و مجددأ ارزشهاى جديد خلق مى كند، بنابراين "رقابت فكر" را نبايست ناشى از ويژگى مفاهيم و ارزشهاى تجريدى دانست.
فلسفى انديشيدن يعنى راجع به امورات مربوط به هستى خود پرسش كردن ( همانند جنبش سبز كه "رأى من كو" را پرسش كرد)، اين روش پرسشگرى در وجه آفرينش ارزشها، بر فرايند قالب هاى مفهومى قرار مى گيرد. هر شاخه اى از ارزشها در شكل انتزاعى خود، به دليل وجود جامعه پرسشگر و نقاد قابليت ابطال پذيرى مى يابند و اين همان خاصيت و قابليت نيروى انديشيدن و معيارهاى عقلى است كه بصورت يك "تك عاملى" ابطال پذيرى را ممكن مى سازد، زيرا از همين نيرو و قابليت است كه ارزشهاى  انتزاعى در فرايندهاى گوناگون آفريده مى شوند، پس توان ابطال پذيرى هم دارند. 
دينى انديشيدن نيز يك " تك عاملى" است، بدين معنا كه همه ارزشها در پيوند با الوهيت از قبل آفريده شده اند و ديگر نيازى به ارزش آفرينى انسان نيست. در اين وضعيت فرهنگى نظام سياسى بشدت تحت تأثير دينمداران است، از دولت ساسانى تا جمهورى اسلامى، ايرانيان كم و بيش  با چنين نطاماتى سر كردند. پس درارتباط با پيشرفت و عقب ماندگى جامعه بايد به سطوح انديشيدن كه در رفتار فرهنگى نمودار مى شود بعنوان "تك عامل" نگريست. سطح انديشيدن يونانيان منجر به توليد ارزش حقوقى و شهروندى شد و سطح انديشيدن ايرانيان در دو فرهنگ زردتشتى و اسلامى موجب استمرار نظام بى كفايت سياسى. بنابراين براى تبيين عقب ماندگى و پيشرفت هر جامعه اى بايد نحوه انديشيدن مردم آن جامعه مورد بررسى و شناخت قرار گيرد. 
نیکروز اولاد اعظمی

۱۳۹۰ آبان ۸, یکشنبه

من اقرار میکنم پس می اندیشم

من اقرار میکنم پس می اندیشم
اقرار به واقعيت هاى داراى جوانب مثبت و يا منفى از فعاليت قوه انديشيدن انسان بر مى خيزد و انديشيدن بيان هستى ماست به مصداق اين گفته " من مى انديشم پس هستم" ملتى كه تقرير نكند يعنى نمى انديشد و وقتى نانديشد يعنى معايب را نمى بيند و وقتى معايب را نبيند، ديگر نمى تواند خودسازندگى و سازندگى كند. ما ايرانيان ملتى هستيم كه تقرير را نشانه ضعف و از آن بدليل شناسنده شدن واقعيت خود كه گويا موجب حقارت و صغارت است مى گريزيم غافل از اينكه نيروى شناسايى ما از واقعيت شخصيت درون ما نشانه والاترين شخصيت است و آنرا به فرايند رشد و ارتقاء سوق مى دهد.
اينكه نمى توانيم در يك آشتى ملى و بخشايش به دور از هر نوع خشونت كلامى به فرايند تعالى خود و فرهنگ مان اهتمام ورزيم، به دليل اينكه در پى شخصيت سازى و نه شخصيت شدن هستيم. در شخصيت سازى، جهل و جعل سكاندار است در شخصيت شدن آگاهى و اراده و كنش هنجارى چند جانبه در همين راستا ايفاء نقش مى كند. جهل و جعل كه از اعتقاد داشتن است در ضديت با انديشيدن است. براى زدودن گرد و غبار جهل و جعل از روح و ذهن مى بايست تقرير به مكتب هايى بكنيم كه آنها سد سكندرى بر انديشيدن ما بوده اند. ما اين مكتب ها را براى تسلاى روح آزرده ناشى از جان سختى آفريديم و خود در آغوشش غلتيديم و اين پيوند همچون چرخ گردون به گردش يكنواخت خود ادامه داد تا اينكه بلاخره كليت خود را در ماه يافتيم و همان را اساس حكومت خود قرار داديم. و اين حقيقت ما بود كه مى بايست به واقعيت مى پيوست. در اين واقعيت شخصيتى نهفته بود كه با معيارهاى عقل يعنى انديشيدن  سازگار نبود.
هر فرد انسانى كه در تعامل با ديگران قرار مى گيرد معنايش اين است كه صاحب كنشى است و اين كنش نوع رفتار او را با ديگران برجسته مى كند و مجموع کنش ها در هجارهای رفتاری و از آن فرهنگ ها شکل می گیرند، براستى در تعامل و كنش رفتارى ما چه منظور و مقصودى نهفته بود كه ما را به شانس " دورگردون گر دو روزى بر مراد ما نگشت.........دائمأ يكسان نباشد حال دوران غم مخور"، سوق مى داد؟
مهمترين منظور كنشگران اجتماعى و فرد انسان در تعامل با ديگران احراز هستى خود است، همان جمله معروف " من مى انديشم پس هستم"، من هستم پس مى خواهم كسى باشم، كسى بودن با شايستگى و لياقت هموند است و در كنش با ديگران برجسته مى شود و شخصيت واقعى هر فرد  در اين شايستگى برآمد مى كند و ارتقاء مى يابد و چون اين شايستگى و شخصيت برآمده از آن منشأ رفتارهاى جمعى و تعاملى دارد، در نتيجه به قابليت هاى فرهنگى اى منجر مى شود كه فرهنگ را از يكنواختى و ايستايى مى رهاند و ارزشهايش همان سطح شايستگى و تشخص افراد هستند که با بالندگی فرهنگی همخوانش می شوند.
فرهنگ ايرانيان سترون است چون فرهنگ سازانش كه افراد انسانى هستند سترون و نانديشنده هستند و نانديشنده گى يعنى جهل و جعل كه دشمن توليد شايستگى ها و لياقت هاست، انسان در جهالت از بر ملا شدن هستى شخصيت خود بيمناك است و آنرا پنهان مى سازد و بدينسان به جعل هويت خود مى پردازد و آنگونه كه نيست خود را مى نماياند. اين جعل كردنها را مى توان از طريق عنصر فرهنگى و توليد مكتب هاى متضاد با انديشيدن به عيان مشاهده نمود، خو گرفتن به اينچنين مكتب هايى آئينه تمام نماى نانديشيدن ماست. وقتى نيروى انديشيدن در ضعف باشد معنايش اين است كه شخصيت و هويت ما از طريق ذهن جهالت زده شكل گرفته است.
نحوه شيوه هستى و روش زندگى در نظامات مدرنيته بعنوان موضوع تفكر جديد است تفكرى كه به هستى انسان و مُشرف شدن به درك واقعيات از طريق تمركز بر افق حقيقت نظر دارد. ما نيز بايد انديشيدن را بياموزيم و شخصيت خود را جهت ارتقاء بر آن هموند سازيم، اين هموندى ما را آنگونه كه هستيم در خود فرو نمى برد بلكه هستى ما را در فرايند حقيقت شدن صيقل بخشيده و واقعيت هاى مفهومى شخصيت ما را پرده بردارى مى كند.
انديشيدن و تقرير به اعمال خود ما را به شناخت از هستى مان سوق مى دهد، و اين شناخت در دگرديسى شخصيت يارى مى رساند.
شخصيت آدمى و نظام فرهنگى  مكمل يكديگرند از مجموع اين دو عنصر هم مى تواند خشونتى هزاران ساله جا خوش كند و هم انديشه اى كه عظمت نظام شهروندى از آن منشأ گيرد. فرهنگ ما چون سترون بود فرهنگ خشونت هم بود، فرهنگ خشونت نازا است يعنى نيروى توليد فكر بكر از آن مسخ شده است، آنچه كه در اوست عناصری از تكرار و مكرارات رفتار ی در يك مدار دايره اى که مدام به دور خود می چرخد، تمام مكتب هاى ريز و درشت در دو فرهنگ زردتشتى و اسلامى ما مانند اجسامى هستند كه به قدرت نيروى گريز از مركز يعنى نظام فرهنگى خشونت و نازا هدايت مى شدند، ما بايد شخصيت فردى مان را در اين نوع نظام فرهنگى بيابيم و بر اين باور به مصداق اين بيت " نمى توان در مرداب بود ولى خيس نشد" برسيم. اگر قادر شويم پايه هستى ايرانى خود را بعنوان يك ذهن غير كنشگر مرتبط با فرهنگ خشونت و سترون در نظر آريم، اولين جرق هاى انديشيدن، ما را به محور افق حقيقت يابى خواهد كشاند در واقع نيروى گريز از مركز ما افقى مى شود كه ما به دنبال آن براى كشف حقيقت هدايت مى شويم، و اين اتفاق نمى افتد مگر اينكه ذهن مان بعنوان موضوع تفكر به جنب وجوش افتد تا از نيروى آن پشتوانه اى جهت شناخت و نقد شخصيت واقعى خود و بتدريج به توان نقد فرهنگى نائل آييم. 

ذهن متناظر بر كيفيت هاى هستى يافته و در شٌرف هستى قادر است قابليت ها را مورد سنجش و وارسى قرار دهد و آنها را از درون روند افق حقيقت رديابى كند. ذهن در مقام آفريننده(سوبژه)  خود موضوع قابليت هاست بعبارت ديگر قابليت آفرينندگى ذهن است كه هستى كيفيت و قابليت ها را محقق مى سازد تفاوت ذهن انسان و حيوان در همين نكته است كه حيوان چنين قابليت آفرينندگى را ندارد و امر طبيعت بر او غلبه دارد.
كيفيت زندگى و قابليت ها در جامعه مقطعى و موقتى اند زيرا انسان از قوه ذهن و تفكر كيفيت ها را شناسايى كرده و از آن قابليت ها را با باطل كردن و نقض آن بازتوليد مى كند. شخصيت آدمى و هويت در گرداگرد اين باطل شدن ها و نقض كردن ها است كه ساخته شده و فرم مخصوص به خود مى گيرد، يك موزيسين و يا نقاش با خلق آثار خود بطور سيستماتيك شخصيت خود را بر روند ذهن متحرك قرار مى دهد، و در مقام آفريننده برآمد مى كند، و اين در حالى است كه انسان بيگانه از خود به دليل ناتوانى قوه انديشيدن به الگوها و روش هايى تن مى دهد كه از قبل برايش مهيا شده  و به دنبال هويت و شخصيت مصنوعی و خودى از خود نشان دادن متمایل می شود،  بقول معروف بدون پشتوانه عنصر شخصیتی در حال شَوَند، گُنده گويى مى كند، و عليرغم ميل به بكارگيرى ابزار مدرن، انديشيدنش در چهاچوب بقاياى فرهنگ نطام ماقبل مدرن است.
تفاوت عظيم بين انديشيدن و ناندیشیدن در این است که در فرایند اندیشیدن انسان از نقد خود آغاز می کند و در ناندیشیدن ضمن بى عيب و نقض نشان دادن خود دیگران را نه نقد منصفانه بلکه او را به صُلابه می کشد. در اندیشیدن به مثابه ارزش آفریدن ها انسان صاحب شخصيت و هويت فردی و اجتماعی خود مى شود و در نانديشيدن انسان تن به الگوها و روش هايى  مى سپارد كه خود در آنها كمترين نقش  را داشته است و در واقع چون در اينگونه الگوها و سبك ها نقش نداشته و یا نقشش برجسته نبوده، بر كشيدن آنها به حد تقدس برايش جلوه مى كنند و چون نقدى را بر آنها روا نمى داند در نتيجه  از شكلگيرى شخصيت و هويت خود در بطن انديشيدن و رویدادها باز مانده و از خود بيگانه مى شود و از عظمت رويدادهاى شگفت آور بشر كه نتيجه تفكر كردن است تنها برخى ابزارهايش را مورد استفاده قرار مى دهد.
اين نوع شخصيت ها از زمان حال و رويدادهايش غافل اند زيرا گذشته الگوها و روشها بر او استيلا دارند، در واقع از زمان حال كاملأ كنده شده و گذشته رفتار حماسى آرمانگرانه الگويش مى شود و چون اينگونه مى شود در نتيجه خلاقيت و ابتكار عمل از او ربوده مى شود و هرچه از گذشته به او رسيده است را ملاك سنجش قرار مى دهد.
در حاليكه انسان عصر جديد كه از درون رنٌسانس و عصر روشنگرى برخاسته است خود را در مقام سوبژه يعنى آفريننده قرار مى دهد و به ابژه يعنى عين شكل بخشیده و آنها را به خدمت خود متناسب می کند.
در اين فرايند آفريننده گى است كه هستی گذشته اش به معرض نقد قرار می گیرد و فرم آینده شخصيت اش  زمینه چینی می شود، و در اين فرايند مفهومى توليد ارزشهاست كه انديشه اش مورد بازانديشى قرار مى گيرد و  از، " از خود بيگانگى" خود مى رهد.
" از خود بيگانه" يعنى اينكه؛ هرگاه انسان در جهان هستى زندگى اجتماعى خود، نتواند خود را بيابد و بشناسد. از خود بیگانه می شود و بی اراده از پروسه شَوَند شخصیتی خود باز می ماند. این نوع شخصیت های تهی از اراده خیلی سریع به سمت لُمپنیسم کشیده شده و آلت دست دیگران می شوند و بقول معروف از هر سو باد بیاید به همان سو کشیده می شوند.
نتیجه: کسی که رفتار و عمل خود را بطور مداوم  مورد بازبینی قرار ندهد نمی تواند اجزاء شر رفتار و عمل خود را کشف کند به همین خاطر قادر نمی شود خیر و شر را در اعمال خود از هم متمایز کند. و این یعنی اقرار نکردن به اشتباهات و در نتیجه ناندیشیدن در حالیکه اقرار به اشتباهات یعنی اندیشیدن و از پس آن موضوعی را تبیین نمودن، اقرار کردن نه اینکه ننگ نیست،بلکه انسان از آن به مرتبه ای نائل می آید که انسان عصر روشنگری و پس از آن بدان نائل آمده و بر نابالغی خود خط بٌطلان کشید.
نیکروز اولاد اعظمی

۱۳۹۰ مهر ۸, جمعه

" فرديت" و " مسئوليت" در جامعه

" فرديت" و " مسئوليت" در جامعه
يگانه فرايندسازمانگرانه اى كه مى تواند در آفرينش ارزشهای عاتف بر هويت فردى و اجتماعى نقش شايسته اى ايفا كند، قدرت فرد گرانه مدرنيته است. در مفهوم ارزشى مدرنيته آموزه نقد جايگاه ويژه اى دارد. همين مفهوم توانايى نقد است كه آدمى به درون خود مراجعه كرده و با پى بردن به حقيقت درون هويت فردى خود را می سازد. پس ساخت و ساز هويت فردی و اجتماعی در درون نظامات مدرنيته ركن مهم آن به فرايند نقد و به امکان ظرفیت وجود حقوق " فرديت" در جامعه وابسته است. و اينجاست كه آدمى از زير سلطه و نفوذ ارزشهاى خارج از بُعد زمان و مكان و گرو هاى ويژه اجتماعى و دینی رهايى يافته و استقلال خود را مى يابد. معنای اين استقلال اين نيست كه او از جامعه کنده شده است( برعکس، با خلاقیت ها و ابتکارات فردی و آفرینش سوژه ها که جنبه گزینشی هستندخدماتی را به جامعه ارائه می دهد) بلكه اعطاى استقلال از سوى جامعه به فرد معنايش ارتباط ناگسستنى فرايند مفهومى ميان اذهان و نهادها و ساختارهاست که از آنهاجامعه شالوده ریزی می شود. انسان موجودى اجتماعى و سازنده جامعه است و هم او بر جامعه و هم جامعه بر او تأثير مى گذارد.

انديشه های بدون انگيزه و هدف و  فقدان روش ها و راه كارهاى مدرن یعنی راه حل هاى پدر سالارانه به مسائل و موضوعات مربوط به امر انسان که طبعأ انگیزش جنبشی بر ذهن انسان جهت سازندگی بوجود نمی آورند در واقع ذهنیت بدون هدف نه خود در مقام سوژه قرار می گیرد و نه قادر است سوژه بیآفریند، در حاليكه دو وجه " فرديت" و مسئوليت" در گروهاى كار اجتماعى و كنش هاى جمعى بنيان مكانيسم آفرینش سوژه ها در نظام مدرنيته را تشكيل داده و اذهان بر جایگاه سوژه مدام سوژه می آفرینند.

بدون احراز مسئولیت فردی، عملی و فعالیتی اساسی که از خلاقیت ها و شایستگی های افراد مجزا برآمد کند، صورت نمی گیرد و تنوع و تکثر نظر در مجموعه ی فعالیت های جمعی بروز پیدا نمی کند و این همان نکته ایست که فعالیت های مشرک جمعی را به سوی تمرکز قدرت و نهایتأ به استبداد تشکیلاتی و در سطح کلان  استبداد در جامعه می کشاند. تشکیلات های مقید به "سانترالیسم دموکراتیک" نمونه ای از استبداد تشکیلاتی اند که در آن اعضاء، مهمترین وظیفه شان حمایت بی کم و کاست از تمرکز قدرت در کادر رهبری است. در صورت زمزمه انتقاد در چنین مجموعه هایی، مخالف لقب گرفتن انگی مجرمانه محسوب می گردد، خلیل ملکی نمونه برجسته ای از انگ مخالف خوردن است در حالیکه در تشکیلات های مدرن دفاع از مخالف اساس بحث های نظری و گوناگونی آن است. وجود مخالف موجب روشمند شدن نقد و در امتداد آن عنصر رفتار مدارا جویانه نسبت به مخالف نظری تقویت می شود و حقیقت از انحصار افراد ویژه بیرون می آید. بی مخالف نقدی صورت نمی گیرد و حقیقتی بر ملا نمی شود، به همین سبب در تشکیلات های استبدادی- سنتی حقیقت یکی و معمولأ در انحصار کادر مرکزی است. اصولأ اندیشه که به اعتقاد مبدل شود، دیگر نقدی بر آن اعتقاد جایز شمرده نمی شود زیرا اعتقاد یعنی قطعیت در باور و حقیقت مطلق برای تمام فصول، و وقتی عنصر نقد و نقادی نباشد از پی آن خلاقیت فردی و شایستگی بروز نمی کند و در نتیجه "فردیت" و "مسئولیت" در فراگرد حقیقت مطلق گیر کرده و آچمز می شود.

جان لاك بر اين باور بود كه فرد بر جامعه مقدم است. آنتونى آربلاستر نيز فرد را واقعى تر از جامعه مى داند. اولريش بك مى گويد "فردگرايى جديد نه تاچريسم است، نه فردگرايى بازار و نه اتمى شدن. برعكس، فردگرايى جديد به معناى " فردگرايى نهادى شده" است. براى مثال ، بيشتر حقوق و امتيازات دولت رفاه براى افراد در نظر گرفته شده اند نه براى خانواده ها." از نظر اولريش بك اين شرايط مردم را تشويق مى كند كه خود را به عنوان افراد در نظر بگيرند: يعنى خود را بعنوان افراد طرح، درك و مشخص كنند. حسن قاضى مرادى در كتاب " پيرامون خودمدارى ايرانيان" راجع به تقسيم كار، از جنبه اجتماعى آن مى نويسد: توضيح وظايف و مسئوليت ها بين افراد بر مبناى توانايى ها و شايستگى هاى واقعى آنها و نه تعلق خانوادگى و يا قشرى، زمينه ساز تحقق و اعتلاى هويت فردى شد. او مى افزايد " فردگرايى با ناديده گرفتن همبستگى و مشاركت اجتماعى در تحقق هويت فردى، فرد را بعنوان هستى خود سازمان ده و هدف در خود شناخت. به همين دليل عليه هر نوع فشار اجتماعى كه آن را در راستاى يكسان سازى انسان ها بوسيله تقسيم كار مؤثر مى دانست، موضع گرفت." پايان نقل قول

بطور كلى " فرديت" و "فردگرايى " پايان بخشيدن به سنت ها و رسوم است كه با تحول ساختارهاى حقوق قضايى در جامعه بر بنیان ارجحیت فرد از جمع و دفاع از حقوق فرد، سبك زندگى مُشايى در نطامات سنت ها را به چالش كشيده است. از آنجائيكه فردگرايى و خودپرستى داراى مفهومى متجانس نيستند در نتيجه نگرانى براى احتمال خدشه وارد شدن به همبستگى بيهوده است. همبستگى و مشارکت اجتماعی وجود خواهند داشت تا زمانيكه اجتماع انسانى وجود دارد منتها سبك و روشهاى همبستگى مدام به همراه تحولات اجتماعى متغير اند. ديگر نمى توان انسجام اجتماعى را بدون وجود " من مستقل" بوجود آورد، افراد بعنوان " من مستقل" يعنى "من مسئول" خدماتى را به جامعه ارئه مى كنند كه بدينوسيله انسجام اجتماعى و همبستگى به شكل جدید به منصه ظهور می رسند. بنابراين "مسئوليت" در جامعه و  "فرديت" در "من مستقل" تعهد متقابل است كه روش جديدى از همبستگى اجتماعى را در جامعه نهادينه كرده و انسان را بر سرنوشت خود فعال و متعهد مى سازد. در واقع نفوذ گروهاى ويژه اجتماعى تقدس مأب كه خود تابع نفوذ احكام ابدى اند، بر سرنوشت فرد منقطع و خودشكوفايى و شكوفايى ظرفيت ها و توانايى هاى بالقوه، بالفعل مى شوند.
در فردگرايى فرد از جامعه منفك نمى گردد بلكه تأثير متقابل فرد و جامعه منجر به مناسبات جديدى مى شود كه فرد انسان در آن سالار خود است و نهادها و ساختارهاى موجود در خدمت او، شكل گيرى " هويت فردى" و فردگرايى محصول گسترش مناسبات بورژوازى بوده و با پيدايش دموكراسى ها به نقطه اوج رسيد. فرد با احراز مقام فردى و تشخص يكتا هر آنچه در توان دارد را در خدمت بسترسازى شيوه و نظم زندگى خود بكار مى بندد و چون از طريق عنصر جامعه اين بسترسازى حمایت و محقق مى گردد در نتيجه فرد و جامعه دائمأ در كنش متقابل خدماتى را عرضه مى دارند كه هم جامعه را به سطوحى بالاتر سوق مى دهد و هم ذهن فرد را نسبت به امورات خود و جامعه تشحيذ مى كند.

جامعه اى كه در آن حقوق شهروندى رعايت مى شود و فردگرايى به مثابه "من" فاعل و مسئول بر روشهاى زندگى خود هستى گزيند فرد با بيان شايستگى هاى خود و مسئوليت در قبال آنها ارزشهايى را مى آفريند كه موجب غناى نهادها و ساختارهاى جامعه مى شود. در نظامات سنت ها مسئوليت هاى فردى در تمركز قدرت حكومت حل مى شوند؛ يعنى حكومت هم مسئوليت اداره سياسى جامعه و هم جامعه مدنى را يكجا بر عهده دارد. سراسر دوران حكومت شاهنشاهى در ايران و جمهورى اسلامى ما با پديده جامعه مدنى مستقل و جدا از حكومت و دولت مواجه نيستيم.

ادعاى انتزاع فرد از جامعه در جوامع با نظامات مدرنيته ادعايى صحيح است اما از منظر توزيع و نوع مسئوليت ها نمى توان بر حسب چنين ادعايى فرد و يا جامعه را برتر از ديگرى دانست در حاليكه اين دو متأثر از يكديگرند  و اين تأثير متقابل هم فرد و هم جامعه را با ارزشهاى جديد دمخور و همراه مى سازد و بر بستر آن هم نهاد هاى دولت و هم جامعه مدنى با توانمندى هاى بيشتر اداره سياسى و سازمان اجتماعى جامعه را هدايت خواهند کرد.

مهمترين مسئله ى كشورهاى در حال گذار از سنت به مدرنيته(تجدد) پروسه رها شدن و گسستن از قيد و بندهاى مانع پيشرفت انسان و جامعه و پايان بخشيدن به سلطه احكام غيرقابل تغيير به جهت نقش آفرينى مستقل بر مبانى معيارهاى عقل بر سرنوشت خود به سبك و الگوى "فرديت" و " مسئوليت" است. تحقق چنين امرى كه از طريق امكان پروسه نضج فرهنگ دموكراتيك ميسر مى شود ساختار نظام سياسى را نيز دموكراتيك مى كند.

مكتب آنارشى و مسئوليت دولت:
در مكتب آنارشى از آنجائيكه دولت مفهوم خود را بعنوان مديريت سياسى از دست مى دهد، معلوم نيست كدام یک از نهادها چنين مديريتى را برعهده مى گيرند. مسئوليت دولت نتيجه كنش اجتماعى انسان است كه موجب هنجارها در جامعه مى شوند، نظريه محو دولت معنايش پايان بخشيدن به اين مسئوليت است و اين ناممكن است؛ زيرا بسط تمدن انسان بدون سياست و هنجارى شدن جامعه معنايش بى كنشى انسان و ضديت با اجتماعى شدن است، هيج اجتماعى و هيج تمدنى بدون سياست وجود نخواهد داشت.

ويژگى ها و ارزشهاى كاركرد مدیریتی دولت از طريق نوع و سطوح مسئوليت هاى شهروندان و جامعه مدنى معلوم مى گردد؛ مثلأ جنبش سبز در بطن خود داراى ارزشهايى است كه مديريت سياسى را به انطباق با آن ارزشها فرا مى خواند و در صورت تحقق انطباق، الگویی از یک نظام سياسى بوجود می آید. از اينرو نظريه آنارشى مبنى بر محو دولت در جامعه امرى غير عقلائى است و مديريت سياسى و جامعه مدنى مستقل لازم و ملزوم هم اند.
كثرت گرايى نظامات مدرنيته در جوامع، جوامعى كه "آنتونى گيدنز" آن را " جوامع كارشناسانه" لقب مى دهد، فرد با احراز مسئوليت فردى هم به خود و هم به جامعه هويت مى دهد كه اين هويت توامأ عنصر اخلاقى و سازندگى و هر دو و تطابق آنها، بر مدار انسان مُدارا مى چرخد. وقتيكه انسان به چنين سطحى از مسئوليت پذيرى برسد قطعأ به جنبه هاى ديگرى از زندگى و محيط زيست به ديده عقلانى مى نگرد، تدبيرها و راهكارها براى ممانعت از تخريب محيط زيست، هم اكنون در دستور كار جوامع پيشرفته قرار گرفته است يعنى هم جامعه مدنى و هم دولت ها در قبال آن مسئوليت به عهده ميگيرند. بنابراين هر جا مسئوليت و "فرديت" باشد، افراد جامعه قادر خواهند بود با تكيه بر ارزشهاى عرفى كه خود مى آفرينند و نيز با كسب اطلاعات و آموزشها نسبت به همه ى جنبه هاى زندگى و كل كره خاكى مان به معيار انسانى- اخلاقى رفتار كنند و اين همان معيارهاى
عقلى است كه "فرديت" و "مسئوليت" از آن منشأ مى گيرد. فردگرایی مدرنیته شکل جدیدی از همبستگی اجتماعی با حقوق و هویت فردی است هویتی که در نظام سنت ها مجال عرض اندام نداشت و بگونه ای در زندگی مُشایی قبیله و ایلی اکسیر شده بود.

قابل ذكر است كه اين مقاله صرفأ جنبه مقايسه اى در زمينه "فرديت" و "مسئوليت" در دو نظام سنت ها و مدرنيته بوده است وگرنه بر جامعه ى فردگرا نيز در اين اواخر نقدهايى در زمينه مصرف گرايى بى حد و مرز و يا مكانيسم فردگرايى معطوف به جامعه اى " اول من" وارد شده است كه البته موضوع بحث اين مقاله نبود اما به هر تقدير به باور نگارنده ظرفيت و توانمندى بالاى عقلانيت در نظام مدرنيته قادر است تا جنبه هاى منفى و احتمالأ تخريبى برآمدها و پيامدهاى فردگرايى و اضرار آن بر فرد و جامعه را تدبير كند.
نیکروز اولاد اعظمی
niki_olad@hotmail.com

۱۳۹۰ مرداد ۲۴, دوشنبه

تحریم مدنی فعال انتخابات استصوابی، رویش توان اجتماعی انتخابات آزاد است

تحریم مدنی فعال انتخابات استصوابی، رویش توان اجتماعی انتخابات آزاد است
در مقدمه این مطلب مایلم به پارادوکس یک نگرش در رابطه با تخمین یا حد مشخص فرضی، در صد شرکت کنندگان در انتخابات و تبعات پس از آن اشاره ای داشته باشم که در برخی محافل ایرانی به نحو موازی در آستانه برگزاری انتخابات جمهوری اسلامی مطرح می شود.
یک واقعیت اسفبار در انتخابات ایران که حکومت اسلامی مسبب اصلی آن است، نامعلوم بودن در صد واقعی شرکت کنندگان در آن و نیز نامشخص بودن در صد واقعی آرای ریخته شده به صندوق ها برای هر کاندیداتور است. به همین خاطر اغلب تحلیلگران سیاسی، صاحبان اندیشه، خبرنگاران و روزنامه نگاران در این زمینه با معضل روبرو هستند و فقط به اطلاعات برخی محافل و ملجأ و نیز حدس و گمانه زنی اکتفاء می کنند و این قطعأ با واقعیت آنچه گذشت و می گذرد منافات دارد و به فضای نامناسب و بدون تأمل دامن زده و از پی آن مفتریانی به صحنه حاظر می شوند.
نگرش پارادوکس مربوط به وقایع پیش و پس از برگزاری انتخابات، آنجایی عیان می شود وقتی، اظهار نظربر سر  تعداد آراء تقلب شده در انتخابات بعنوان تخمین فرضی، موجب اعتراض می شود اما تأکید بر همین نوع تخمین فرضی که می گوید حکومت مابین 50 تا 60 در صد واجدین شرایط حق رای را به پای صندوق ها خواهد کشاند، ایرادی به آن نمی بیند. اگر تخمین فرضی تعداد و یا در صد تقلب انتخاباتی  از سوی شهروندان میلیونی رأی دهنده شایع و دامن زده می شود، تخمین فرضی در صد شرکنندگان در انتخابات، مداومأ از سوی برخی تحلیگران سیاسی، خبرنگاران و روزنامه نگاران در آستانه برگزاری انتخابات، معلوم نیست به چه دلیل و به پشتوانه کدام اطلاعات موثق بر بیان در صد احتمالی رأی دهندگان تأکید می شود؟ و معلوم نیست چرا اینهمه تأکید و چه لزوم بر تأکید چیزی که درستی آن به تجربه محک در نیآمده؟ چرا وقتی از تقلب چند میلیونی در انتخابات ریاست جمهوری 22 خرداد 88 سخن به میان می آید به سبب دقیق نبودن آن معترض می شویم اما همزمان حدس و گمانه زنی خود مبنی بر شرکت 50 تا 60 درصد از واجدین حق رأی در انتخابات مجلس را    حتمی جلوه می دهیم و بر آن تأکید می ورزیم؟
پس از برگزاری انتخابات متقلبانه-جنجالی 22 خرداد ریاست جمهوری از سوی حکومت و اعتراض میلیونی شهروندان ایرانی از پی آن که تنها " رأی من کو" را پرسش کرده بودند، شهروندان مورد خشم و غضب و خشونت افسارگسیخته حکومت اسلامی قرار گرفتند. در واقع خشونت بکار گرفته شده بر اصل دینی- اسلامی ای استوار بود که بر این باور است، حکومت تنها حق مشروع روحانیون از سوی خداست که به آنها وانهاده شده و آنها نیازمند کسب آراء مردم نیستند. بیان صریح ادعای دارا بودن چنین "حق مشروع" از سوی برخی سردمداران حکومت اسلامی بر تعییناتی نهفته است که حقیقت را مطلق شمرده و آن را منحصر به روحانیت وانمود می کنند و اگر شهروندان این حق انحصاری را مورد پرسش قرار دهند، مستحق مجازات حکومت بااصطلاح خدایی مستوجب می شوند.
فضای سیاسی پس از رخدادهای انتخاب ریاست جمهوری 22 خرداد 88 و تبعات آن، تغییر فضای سیاسی به سود اقتدارگرایان رقم خورد و با غلبه و تسلط بر قوای سه گانه کشور، سرکوبی ها نیز تشدید گردید اما همزمان از فراگرد تقلب انتخاباتی که عواقب شداد و غلاظ بگیر و ببندها بر فضای سیاسی را در پی داشت، حکومت موفق نشد تا در جامعه سکوت قبرستانی حاکم کند، بالعکس رویش جوانه سبز امید بسیار سریع به درخت تنومندی برآمد نمود که بکلی مشروعیت حکومت دینی-اسلامی را به چالش کشید و با وجود همه اعدام های سیاسی و حبس های طولانی مدت برای کنشگران سیاسی، صاحبان فکر و اندیشه،روزنامه نگاران و بالاخره جوانان از سوی حکومت، جنبش سبز بقای خود را به شکل افقی در پهنه وسیعی از شبکه های اجتماعی ضمانت نمود.
در این میان نحله ای از باور به "ایرانیت" و "اسلامیت" منهای "مدرنیت" تحت عنوان " مکتب ایرانی" به سبب چالش مشروعیت حکومت از سوی جنبش سبز در اذهان تداعی شد که این در واقع نیاز ایدئولوژیکی احمدی نژاد- مشایی بر مشروعیت نظام سیاسی مورد نظر خود جهت کسب آراء از اکثریت ناراضیان جامعه بوده است. این نحله مکتبی که از درون دولت نظامی-امنیتی محفل زد، با آگاهی از ناخشنودی گسترده مردم  نسبت به عملگردهای روحانیون در تمام دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی که پیامد تخریبی آن در همه زمینه های امورات جامعه مشهود شد، با بیان و دامن زدن "مکتب ایرانی" به تحریک نسل جوان از طریق وارد شدن به "ایرانیت" و "عرق ملی" به منظور کسب آراء در انتخابات آتی وارد میدان عمل سیاسی شد.
اما در گام بعدی حلقه ارتباطی این نحله مکتبی در دستگاه حکومت و دولت با وجود همه بذل و بخشش های مالی به برکت درآمد بالای نفت به برخی روحانیون و نظامیان و شخصیت های دیگر، با حمایت بی دریغ سران سپاه پاسداران( که پنداشته می شد از احمدی نژاد حمایت می کنند) از علی خامنه ای از هم پاره شد و رشته های مرئی و نامرئی مقاصد احمدی نژاد- مشایی تا حدودی پنبه شد و بر خلاف انتظار آنها سپاه نه به گرد احمدی نژاد که به بیت رهبری حلقه زدند و عملأ با بیت او بیعت کردند.
از یک سو، این نحله مکتبی به دلیل "ایرانیت" و "اسلامیت" منهای مدرنیت اش مقبول جنبش سبز نبوده و آگاهى هاى اين جنبش و وجه قالب مدرنیت آن ممانعت از اجرای نقشه هايى است كه زمينه سازى هاى ايدئولوژيكى  احمدىنژاد- مشايى مبتنى بر " مكتب ايرانى" قصد ايفاء آن را دارند و البته اين ممانعت بر مى گردد به توان درونى جنبش سبز كه بر خلاف جنبش مشروطه ایران بر آستان يك انقلاب همه جانبه اجتماعى قرار گرفته است. از سوى ديگر حمايت نظاميان هم از این نحله مكتبى، از آنها پس زده شد.بنابراين مى توان مدعى شد كه اين نوع مكتب بازى ها عليه جنبش سبز به دو دليل يكى آگاهى هاى اين جنبش و ديگرى جارى بودن اين جنبش بر روند انقلاب اجتماعى، تا حد زيادى خنثى شده است.
شكل گيرى جنبش سبز و تعميم آن به ميان نسل جوان ايرانيان و روند مقبوليت آن در نزد اقشار و افكار مختلف جامعه، حكومت اسلامى و "ارزشها و معيارهاى" دينى- اسلامى بر ساختارهاى قدرت را از مشروعيت انداخت، در نقطه مقابل حكومت نيز به شدت به جنبش سبز چنگ و دندان نشان مى دهد و عزم را جزم كرده تا از روند رو به گسترش توانمندى هاى آن جلوگيرى كند و همزمان مُصّر بر حكومتمدارى به شكل سنتى سابق است. جنبش سبز هم بعنوان جنبش مدنى سبك ها و الگوهاى جديد زندگى اجتماعى و فردى كه همزاد با نظام ارزشى سياسى جديد باشد را مناسب و منطبق با آمال و آماج خود مى پندارد، از آنجائيكه جنبش سبز نشان داد كه در راستاى پرهيز از خشونت گام بر مى دارد، در نتيجه كنش هايش هر چه بيشتر با نحوه مدنى مبارزه جفت و جور مى شود. حركت هاى مدنى جنبش سبز ممكن است رنگ ديگرى به خود گيرد اما قطعأ در راه مبارزه مدنى پرهيز از خشونت مجرب شده و تا ساخته شدن نظام معطف به ارزشهاى حقوق شهروندى، احتمال قريب به يقين به همين روشها بسنده خواهد كرد.
به پشتوانه همين مبارزه پرهيز از خشونت جنبش سبز، و تكيه بر ارزشها و آماج هاى تجدد خواهانه، مى توان اعتراضات مدنى را در يك موقعيت و شرايط مناسب نظير روزهاى انتخاباتى، تدارك و سازماندهى نمود. از آنجائيكه تا كنون نمود ها و نشانه هايى دال بر تمكين حكومت به جنبش سبز مشاهده نشده، بر عكس عليه آن شمشير از رو بسته و توان سركوب دارد، خود گوياى اين است كه آرايش نيروهاى سياسى و مدنى مقيد به عنصر آزادى و دموكراسى در برابر حكومت دچار ضعف و كمبودهايى است، اين كمبودها را مى توان از پى سازمان دادن حركت هاى مدنى عليه انتخابات استصوابى تا حدودى جبران نمود. يكى از راهكارهاى عملى حركت مدنى مى تواند از اعتراضات شبانه در طول زمان مانده به موعد مقرر و روز انتخابات با شعارهاى معين و مشخص عليه نظارت استصوابى شوراى نگهبان باشد كه در واقع سيماى عملى تحريم گسترده مدنى را عيان مى سازد و در تداوم خود بر توان نيروى مدنى افزوده و توازن قوا را به نفع انتخابات آزاد ضمانت عملی می کند و اين به تقویت پروسه خط بطلان بر دور باطل خشونت در ایران نیز کمک شایانی خواهد کرد. بايد به خاطر داشت، هنگامى كه توانايى قدرت مدنى از طروق مختلف روشهاى مبارزه مدنى به بوته آزمايش در نيايد و محك نخورد  و توان سازماندهى مدنى ضعيف باشد، مردم به جان آمده و كارد به اسخوان رسيده مى توانند عكس العمل ديگرى خارج از چهارچوب های کنش مدنی، از خود نشان دهند. دعوت مردم به خشونت پرهيزى تنها از طريق سازماندهى قدرت مدنى ميسر مى شود.
و بالاخره اينكه، عاقبت انتظار كشيدن از براى حوادث و رخدادى، با تصور به اينكه فضايى مناسب برای کنشگران سیاسی و مدنی ايجاد شود، در بهترين حالت بى تفاوتى و در بدترين حالت سرخوردگى و آنگاه عكس العملى منفى در پى خواهد داشت. انفعال و سرخوردگى مرگ جنبش سبز و روشهاى، مبارزه پرهيز از خشونت است در حاليكه  روحيه مشاركت در امر مبارزه و تلاش هاى مدنى قطعأ موجب توانمندى هاى جنبش خواهد شد و آرايش قدرت مدنى در مقابل سياست هاى سركوب گرانه حكومت واكسينه شده و بدينسان مهار خشونت در سطوح مختلف جامعه از طريق مانورهاى مدنى شهروندان تضمين مى گردد.
نتیجتأ اینکه سازماندهی و تقویت جنبش مدنی سبز و راهکارهای عملی آن( نظیر اعتراضات و تحریم های مدنی فعال انتخابات استصوابی)، تنها مواردی قابل اتکا برای دور شدن از بی تفاوتی و سرخوردگی است. سرخوردگی یعنی نا امیدی از همه سو و از همه چیز و از همه کس، و در بطن آن خشونت نهفته است. ابتکار و تدارک راهکارهای عملی مدنی همچون اعتراضات مدنی گسترده نسبت به نظارت استصوابی شورای نگهبان در روزهای انتخاباتی رهایی از سرخوردگی و بی تفاوتی را ضمانت و قادر است خشونت حکومتی که هم اکنون در حق کنشگران سیاسی و مدنی اعمال می گردد را مهار سازد.
نیکروز اولاد اعضمی

۱۳۹۰ مرداد ۲۰, پنجشنبه

اين غريبه سعه صدر بر "مصالح ملى" ما ندارد

اين غريبه سعه صدر بر "مصالح ملى" ما ندارد
" مصالح ملى" در برگيرنده ارزش هاى ملتى است كه دريك كشور با مرزهاى رسمى شناخته شده، در سازمان اجتماعى جامعه گرد هم آمده باشند. اين ارزش ها شامل فرهنگ، اجتماع، اقتصاد و نظام سياسى است. حفظ اين ارزشها را تنها دولت برآمده از مشاركت و آراء مردم مى تواند بطور نسبى ضمانت كند.
دولت برآمده از رأى ملت و مجموع تركيب ارزشى اين دو (در عين تمايزات از نظر نوع و روش كارى) ، يعنى نظام سياسى دولت-ملت، قادر است مصلحت ارزشهاى ملى را در تطبيق با ارزشهاى بيرونى دنبال نمايد و از آسيب پذيرى آن جلوگيرى كند.
از آنجائيكه در جمهورى اسلامى يك فرد فراى قانون و دولت، براى قاطبه مردم تصميم مى گيرد، خود حاكى از آن است كه ظلم با بكارگيرى ابزار خشونت بر آحاد جامعه اعمال مى گردد و دولت به مفهوم سيسم كاركردى ارزشهاى ملت و جامعه در سايه قرار دارد و اين نشان مى دهد حفظ " مصالح ملى" در ايران، مبتنى بر دولت برآمده از ملت نيست، و ساختار توانمند دولت بعنوان مجرى برنامه ها و طرح ها و مديريت سياسى جامعه در ضعف است ، زيرا يك فرد بعنوان قيم مردم و به مانند شمشير داموكلس بر بالا سر نهاد دولت، ارزشهاى متحجرانه خود را كه شهروندان بيگانه از آنند، تحميل مى كند.
و همين اساس كارى است كه "مصالح ملى" ما را به معرض تهديد قرار داده، حكومتى كه اكثريت قاطع مردم از آن ناخشنود اند و حكومتى كه مردم خود را دوست ندارد( كه اگر دوست مى داشت برگزيده آنها را به جاى احراز مسئوليت رئيس جمهورى در خانه محبوس نمى كرد)، حكومتى كه حرف از دوستى ملت ايران با ملت اسرائيل را عملى مجرمانه مى شمرد و خواهان نابودى يك كشور عضو سازمان ملل است، حكومتى كه رهبرش رستاخيز مردم سوريه عليه ديكتاتورى بشار اسد را انحراف مى خواند و عملأ بر كشتار مردم سوريه صحه مى گذارد، حكومتى كه با سياست خارجى " ايران بر باد ده" كشور ما را در انزوا كامل قرار داده و هر آن  با سياست نابخردانه خود،خطر تهاجم خارجى را بر ميهن ما افزوده، سياستى كه حتى كشورهاى كوچك منطقه هم برايش تره خورد نمى كنند، نمى تواند دوست مردم ايران و ساير ملت ها باشد، جمهورى اسلامى هم بر ملت ما و هم بر ملت هاى جهان غريبه است و اين غريبه سعه صدر بر "مصالح ملى" ما ندارد

۱۳۹۰ مرداد ۵, چهارشنبه

تولید فکر التقاطی بجای فکر بکر در جامعه ایرانیان

نگرش هاى التقاطى و در هم آميزى مفاهيمى از عناصر دين و مدرنيته كه حداقل سه نمونه اش را سه نسل ايرانى با پوست و گوشت خود حس كرده اند و ما را به ناكجا آباد گشاند در قالب اعتقادى ضد تجدد جلال آل احمد (غرب زدگى) و دكتر على شريعتى( تفكر توحيدى-سوسياليسم) نمايان شد و عبدالكريم سروش در امتداد همين نگرش التقاطى مشغول نظريه پردازى براى جنبش سبز است. نتيجه ى اين درهم آميزى ها در طول تاريخ ايران سدى در مقابل توليد فكر بكر بوده و به همين دليل و در ادامه آن، مفاهيم و مقوله هاى ارزشى مدرن كه سرچشمه پيشرفت ها در غرب بوده اند در جامعه ايرانيان به منبع الهام معرفت شناسى ، رجاء وثوق نيافت و معرفت شناسى ايرانيان و تفكر نقاد را در جامعه مبهم ساخت و اين در واقع كشتى بر لنگرى از در هم آميزى هاى مفاهيم نامتجانس بود كه به صخره ها مى خورد و درهم مى شكست

انقلاب فلسفى، اجتماعى و سياسى

لازم به ذکر است که این مقاله دنباله مقاله " تهی بودن رواداری و خرد در جهانبینی ایرانیان" می باشد که در آرشیو عصر نو موجود است.

دگرگونی فلسفى، اجتماعى و سياسى مورد خاص و منحصر بفرد است كه غربى ها از دموكراسى يونانى اخذ نمودند و جوامع غرب را به فاز جديدى از انديشيدن راجع به انسان و كل هستى سوق داد.

انقلاب فلسفى به معناى جنبش حركتى انسان به مسير واقعيات زندگى و فرم دادن اين واقعيات و اتخاذ شيوه هاى زندگى بر مبانى روش و معيارهاى عقلى و خارج شدن از هر نوع سيطره و نفوذ قدرت " اسرار غيب" و " لسان الغيب" است.

انقلاب فلسفى كه در غرب به ثمر نشست معنايش اين نبود و نيست كه احساس و باورهاى دينى از جامعه محو گردد،بلكه دين و باورهای دینی را بيشتر دنيوى و احکام آسمانى را زمينى كردن و وفق آنها به برخى اميال هاى طبيعى انسان، بوده است.

از آنجائيكه احکام دين، اهمیت به ارزش هاى اخروى است و از اسرار پشت پرده خارج از جهان هستى سخن مى گويد با ارزشهاى جهان هستى و انسان كه مبنايى حقيقى هستند در تضاد قرار مى گيرد. مبناى حقيقى در جهان هستى و وجود براى انسان شامل ممكناتى است كه از طريق اطلاعات، دانش، آگاهى و عمل انسان ميسر مى شود و مسیر شرایط ممکنات دیگر را می گشاید، و انسان را به مقام دیگر شدن می برد، به مصداق اين گفته " انسان آنچه هست نيست آنچه مى شود است"، به تناسب مهيا شدن ممكنات و شكل گرفتن هستى حقيقى آن انسان در فرايند شدن قرار مى گيرد و اين شدن ها از نفوذ فرامين عالم غيب فارغ است و انسان از فرامين اين جهانى در راستاى تنظيم مناسبات خود از طريق پيمان اجتماعى، و قوانين جاری عرفی محصول عمل و انديشه خود، تبعيت كرده و هنجارهايى را بوجود مى آورد.

كسب اطلاعات، دانش و آگاهى ارزشهايى هستند كه بناى ساختمان زندگى فردى و اجتماعى ما را مى سازند و اينها ارزشهاى وجودى و حقيقى اند كه تفكر و عمل انسان مستقيمأ در آنها دخالت دارند و ممكنات زندگى ما را مى آفرينند، در حاليكه ارزشهاى غير وجود و غير هستى صرفآ جنبه آرزو- آرمانى و آرمان ها ارزشهاى انتزاعى اند. وقتى ارزشهاى آرمانى-انتزاعى يعنى آنچيزى كه تهى از عملكرد تجربى انسان و صرفآ فرمان وحى و انسان مطيع آن باشد، معنايش آنست چيزى موضوعيت نيافته و بر سبك زندگى به تجربه در نیآمده اما بر اميال هاى طبيعى ما نافذ و رفتار ما را در محيط خانواده و جامعه در محاط خود دارد. رنج و مكافات چنين آرمانگرايى اى كه تاريخ بشر در ادوار مختلف متحمل گشت در خاطره تاریخ ثبت است.

انقلاب فلسفى غرب، طبيعت انسان كه انديشيدن به موضوعات خود اهم آن بود، آن را از طريق بنا نهادن ساختار ها ى حقوقى به انسان برگرداند و موجب تکثر اندیشه در جامعه شد و به همان ترتیب موضوعات آرمانگرايى -دينى را از اين ساختار ها بيرون كشيد و به خود شخص بعنوان اعتقادات شخصى او وانهاد و بدينسان به احکام و اصول غیر قابل تغییر(وحى) كه نتيجه عنصر اعتقادى مطلق بود از ساختار حقوقى و سياسى جامعه بیرون کشید.

انقلاب فلسفى دو دستاورد مهم داشت؛ يكم، باور هاى دينى که واقعیت آرمانگرانه است را به خود شخص محول نمود،دوم، بساط سيطره ى ارزشهاى آرمانگرانه- رمانتيسم را از تأثير گذارى بر قوانين جارى و ساختار حقوقى تخطه نمود و انسان و جامعه را از قيد و بندهاى روحانى مأبانه و غير واقعى آزاد كرد.

اين امر تثبيت نمى گرديد اگر به موازات و همراه انقلاب فلسفى، انقلاب اجتماعى( دگرگونى اجتماعى) به منصحه ظهور نمى رسيد و نظام سياسى متناسب با آن شكل نمى گرفت. در واقع عرصه وجود حقوق شهروندى متناظر بر ساختار دولت- ملت از طريق ابن سه عنصر دگرگون شده يعنى انقلاب فلسفى، اجتماعى و سياسى و تثبيت موقعيت حقوقى آنها صورت پذيرفت.

اما در ايران به دليل فقدان چنين انقلاب و دگرگونى در راستاى توليد ارزشهاى كاركردى، ساختار دولت- ملت شكل نگرفت و فرهنگ استبدادى از طريق باز توليد اجتماعى تداوم يافت، از اينرو انقلابات و قيام ها در ايران صرفآ جنبه ستيز خونين داشت تا انقلاب سياسى بر مبانى انقلاب فلسفى و اجتماعى و به همين دليل نورى بر تاريكخانه استبداد پرتو نمى افكند و روند باز توليد اجتماعى به باز توليد سياسى و استمرار نظام بى كفايت سياسى مى انجاميد.

ايرانيان تا مقطع پيروزى انقلاب اسلامى تحت تأثير انديشه هاى مطلق_ ايدئولوژيكى و یا اندیشه های التقاطی ( که اندیشه های بکر نبود)كه آخرين آن انديشه كج و معوج على شريعتى بوده، خو گرفته بودند و پيروزى انقلاب اسلامى هم نتيجه همين انديشه بود و قادر نشد ساختار استبداد را به چالش كشد، اصولأ، از آنجائيكه پديده هاى اجتماعى و سياسى محصول رفتار اجتماعى است و از آن نظام سياسى شكل مى گيرد، رفتار اجتماعى اى كه بتواند فاز جديدى از نظامات پسا استبدادى را براى ايرانيان به ارمغان آورد، كه اين لزومش تحول در انديشه و روند گذار به مناسبات جديد اجتماعى است، به دليل همان پايبندى به اصول و ايدئولوژيك هاى غير ارزشى براى جامعه اى مدرن و پسا استبدادى، مهيا نشد. در واقع حركت هاى اعتراضى و جنبش ها در ايران بر بنايى استوار نبود تا از آن ساختار استبدادى را بطور جدى به چالش طلبد، با ملغمه اى از ارزشهاى " توحيدى" و " سوسياليسم" بعنوان انديشه نو همانى پديد آمد كه سى و اندى سال است كه به حلقوم ايرانى فشار جانفرسا آورد و مى آورد.

نگرش هاى التقاطى و در هم آميزى مفاهيمى از عناصر دين و مدرنيته كه حداقل سه نمونه اش را سه نسل ايرانى با پوست و گوشت خود حس كرده اند و ما را به ناكجا آباد گشاند در قالب اعتقادى ضد تجدد جلال آل احمد (غرب زدگى) و دكتر على شريعتى( تفكر توحيدى-سوسياليسم) نمايان شد و عبدالكريم سروش در امتداد همين نگرش التقاطى مشغول نظريه پردازى براى جنبش سبز است. نتيجه ى اين درهم آميزى ها در طول تاريخ ايران سدى در مقابل توليد فكر بكر بوده و به همين دليل و در ادامه آن، مفاهيم و مقوله هاى ارزشى مدرن كه سرچشمه پيشرفت ها در غرب بوده اند در جامعه ايرانيان به منبع الهام معرفت شناسى ، رجاء وثوق نيافت و معرفت شناسى ايرانيان و تفكر نقاد را در جامعه مبهم ساخت و اين در واقع كشتى بر لنگرى از در هم آميزى هاى مفاهيم نامتجانس بود كه به صخره ها مى خورد و درهم مى شكست

گرچه ايران از دوران باستان و سده ميانه گذر كرده بود و به عصر جديد مغرب زمين در فرايند مناسبات نوين جهانى قرار گرفت اما نظام فكرى و سياسى ايران تا مقطع انقلاب اسلامى، با مناسبات جديد و سرشت آن بيگانه بود و تحولات اجتماعى در سطوحى نبوده كه به انقلاب اجتماعى فراگير فرارويد و تا مانع از بازتوليد اجتماعى گردد. شكست تجدد خواهى ايرانيان در انقلاب مشروطه حاكى از همين ضعف بوده است و بر خلاف انديشه هاى نوين غرب كه از میان انقلاب فلسفى سر برآورده بود و بر مبانى آن دولت -ملت مدرن شكل گرفت، پا در ركاب جهان بينى هاى پيشين و نظام باورى سنت ها گذاشته بود، ايدئولوژى دوران پادشاهى اول و دوم پهلوى ها كه به ايدئولوژى رسمى فرمانروايى پادشاهى درآمده بود، تلفيقى از تفكر عظمت ايران باستان و " شاه سايه خداست" ( گزين گويى دوران اسلامى ) بود، و در نقطه مقابل خود نظريه " توحيدى" - سوسياليستى دكتر على شريعتى را داشت،که به شكست كشيده شد و سى و اندى سال پس از آن، اين نظريه هم از سوى جنبش سبز به چالش كشيده شد و شكست محتوم را برايش رقم زد. بررسى هويت جنبش سبز( كه متأسفانه براى برخى سكولارهاى سياسى هم خوشايند نيست) نشان مى دهد كه تنها عنصر فكری سكولار قادر است جامعه را به سوى آزادى و دموكراسى هدايت كند زيرا آزادى و دموكراسى از طريق فلسفى انديشيدن و پرسشگرى امكان تحقق مى يابد و جنبش سبز بر چنين قابليت هايى همگن است در حاليكه هر دو جهان بینی-دینی ایرانیان ( زرتشت و اسلام) سد سکندری در راه آفرينش انديشه هاى آزاد و حق انتخاب كردن و شدن در انتخابات آزاد، بوده اند یعنی مطلق اندیشی به جای آزاد اندیشی خصیصه هر دو دین ایرانی و سامی بوده است، نظريه پردازى هاى التقاطى هم در ایران به حد فلسفى انديشيدن به مثابه توليد فكربكر عاطف نبودند و قادر نشدند انديشه را از اسارت تاريك انديشى و جزم گرايى برهانند و در نهايت خود به معضلات دین گرفتار آمدند و همين باعث شكست شان شد. بر شالوده چنين منطق و فرمولى از مفاهیم نامتجانس التقاطی و تجربه شکست آنها در تمام ادوار تاریخی ما است كه، بافته هاى آقاى عبدالكريم سروش با يافته هاى مدرنيته غرب جفت و جور نمى شود و نظريه و ايدئولوژيكى بدست نمى دهد كه تبیین هویت جنبش سبز باشد، زيرا جنبش سبز بعنوان جنبش اجتماعى در حال بسط ، هم پرسشگر است و هم مطالبات مدرن آن با عنصر فلسفى انديشيدن پيوند دارد و از آن ساختار دولت- ملت منعطف با حقوق شهروندی فضا سازی می شود.

اما پرسشى كه امروز مطرح است اينست آيا جنبش سبز بعنوان يك جنبش اجتماعى مى تواند به مدلى از ارزشهاى پسا استبدادى براى جامعه ايرانيان فرارويد؟ با تبينى از جنبش اجتماعى پاسخ آن را پى مى جوييم.

جنبش اجتماعى:

جنبش اجتماعى به جنبش هايى گفته مى شود كه كنشگران درون آن از اقشار گوناگون جامعه داراى علايق و اميال مشتركى در راستاى مطالبات مشترك و تحقق آنها گرد هم مى آيند. جنبش هاى اجتماعى كه در نهايت به دگرگونى اجتماعى فرا مى رويد نتيجه تضاد اجتماعى است كه ساختارها و نهادهاى جديد را بر حسب مطالبات خود پى ريزى مى كند در واقع كنشگران داخل در جنبش اجتماعى در پى تحقق و دستيابى به مطالبات، به نتايجى مى رسند كه اين نتايج پايه هايى براى ساختن الگوهاى جديد اجتماعى مى شوند كه اين مرحله را دگرگونى اجتماعى و يا انقلاب اجتماعى گويند.

در جوامع مدرن به دليل چالش ها بر ارزشها و كاركردها، دگرگونى در شكل اصلاح امور مستمر و اجتناب ناپذير است در حاليكه در جوامع پيشا مدرن داراى نظامات سنتى عنصر روند دگرگونى به دليل تصلب نظام اجتماعى موجود باز توليد اجتماعى صورت مى پذيرد. پايدارى هر تحول اجتماعى منوط است به بنيان هايى از نظام سياسى متناسب با خود، ممكن نيست بنياد هاى اجتماعى جامعه اى بر كفه ترازوى نيازمندى هايى باشد كه در كفه ديگر آن پاسخگویی به آن نيازها نباشد، بنابراين تأثير جنبش هاى اجتماعى بر روند سياسى امرى اجتناب ناپذير و متدائم است و متناسب با دگرگونى اجتماعى، نظام سياسى شكل مى گيرد.

نگاهى به درونمايه جنبش سبز نشان مى دهد كه اين جنبش بى ارتباط با بسترسازى هاى فلسفى انديشيدن و تلاش براى راه حل هاى سياسى نيست. براى اينكه اين ارتباط را مشخص كنيم لازم است ابعاد فلسفى انديشيدن ايرانيان پس از شكست آخرين آلترناتيو فكرى-نظرى كه على شريعتى سازنده و مبلغ آن بود و در پيروزى انقلاب اسلامى متبلور گشت، را مرورى كوتاه داشته باشيم.

همانطور كه در آغاز اين مطلب اشاره شد فلسفى انديشيدن يعنى روش عقلى را بدون نفوذ احكام هاى از قبل تعين شده بر سرنوشت انسان ملاك دانستن و قياس موضوعات و مسائل مربوط به انسان و كل هستى بر اين اساس را فلسفى انديشيدن گويند.

فلسفه به مثابه روش انديشيدن(فلسفیدن خصیصه خاص یونانیان بود) و نه ايمان آوردن،يقينأ از كنجكاوى و كاويدن به و در باره چيز ها صورت مى پذيرد و طبعأ شامل، در باره خود و انديشه خود نيز مى شود و انسان را به تأمل در باره خويشتن خويش وا مى دارد تا از چيستى و كيستى خود با خبر گردد.
"فلسفيدن" يعنى فرايند انديشيدن به جاى دوام محصول آن( كه ايمان آوردن و به اعتقاد رسيدن است)
محصول " فلسفيدن" و انديشيدن در برابر چشمان ما محو و نيست مى گردد هر چند كه در زمان خود حقيقتى بوده باشد.
به نظر مى آيد كارل پوپر از همين منظر به تناسخ چيزها و پديده هاى خلق شده از طريق ذهن انسان، تأكيد مى ورزد تا تأييد صحت چيزها.
در فرهنگ ايرانى به دليل فقدان " فلسفيدن" يا " فلسفى انديشيدن" و يا " سكولاريسم انديشه"، اقناع به جاى استدلال و اجماع به جاى معرفت نشسته است و باورمند شدن و ايمان آوردن در شكل " خرد زرتشتى" و يا " پيامبرى" عنصر اصلى اين فرهنگ را تشكيل مى دهد.

بعد از فروپاشى بلوك " سوسياليسم واقعأ موجود" يعنى شكست ايدئولوژيك كمونيستى و نيز شكست ايدئولوژيك اسلامى بر حكومت، جرقه هاى فلسفى انديشيدن بر ذهن ايرانيان زده شد و بر محافل روشنفكرى و دينورزان كارگر افتاد و پرسشگرى كه تا قبل از آن شمول ارزشى محسوب نمى شد، به ارزشهاى مفهومى و مقولات در پارادايم فكرى نمودار گرديد. اين پارادايم فكرى در نسل جوان و بخصوص در اقشار متوسط جامعه تأثير معينى را بر جا گذاشت و انتخابات آزاد كه در جامعه ى مذهبى و ايدئولوژيك زده محملى نداشت و بعنوان كاركرد دولتين بورژوازى القاء مى شد، جايگاه رفيعی در ميان لايه هاى اجتماعى ايران پيدا نمود، " رأى من كجاست" ميليونها ايرانى در تظاهرات پس از انتخابات رياست جمهورى ٢٢ خرداد مؤيد چنين جايگاهى است.

هم اكنون پرسشگرى و كند و كاو جهت بر ملا شدن دلايل عقب ماندگى، شكست ها و عدم موفقيت ايرانيان از زاويه فلسفى انديشيدن ( در جستجوى حقيقت بودن) و پژوهش ها در زمينه تاريخ ايران نه از زاويه فرمانروايى پادشاهى بلكه بطوركلى تبيين جهان بينى ها به موضوع مشرك محافل ايرانى در آمده گرچه آغاز راه است و بايد مساعى ها و مساعدت ها نمود اما بقول معروف " دير و زود دارد، سوخت و سوز ندارد".

تأثير معين اين پديده و آغازين راه پرسشگرى ايرانيان بر جنبش اجتماعى ايران، جنبش سبز، كه در تمام دوران تاريخى ما منحصر بفرد بوده مشهود و در مطالبات آن پيداست و با فراخور تحول فكرى جهت تغيرات ساختارى، لزومأ به انقلاب اجتماعى فرا مى رويد.

در اين ميان تحول شگرف اندیشه مداراجويانه ناشى از پروسه شكست ايدئولوژيك هاى جزم گرايانه و مفاهيم التقاطى جهان بينى ها در ذهن ايرانى بطور عام و گروهاى سياسى بطور خاص، قابل اغماض نيست، واقعيت اين است در حوزه سياست گذارى ايران چراغ اعتدال و دورى از خشونت به روشنايى گراييد و آينده نظام سياسى و ساختارى ايران را رقم خواهد زد و اين از بركت نفوذ انديشه سكولار بر حوزه سياسى است كه بسيارى از گروها و شخصيت هاى سياسى را در نورديدكه ترجیحأ و تدریجأ با ايدئولوژيك هاى مذهبى و غير مذهبى و التقاطى بر حوزه حكومت و دولت كه بخش مهمى از حوزه سياست محسوب مى شود، وداع مى كنند.

دین یونانی و ایرانی:

دین و خدای یونانی بر خلاف دین ایرانی( در دین ایرانی انسان مخمور و مخدوم به دین و خدا است) مخدوم به انسان است، خدایان یونانی( خدایان اُلمپی) در حماسه ها و منظومه "ایلیاد" و "ادیسه" همانند انسان مرتکب اشتباه شده و مقصر شمرده می شوند و همین نشانه "فلسفیدن" یونانیان بود که درآمیزی آن با سیاست از آن دموکراسی یونان باستان سر بر آورد. در دين ايرانى نبرد بين خير و شر و غلبه نهایی خير بر شر، احكام خير جارى مى شود و ديگر غير خير از گيتى محو خواهد شد و حقيقت متناهى مى گردد و ديگر لزوم انديشيدن براى جستجوى حقيقت منتفى مى گردد زيرا حقيقت با پيروزى و غلبه خير بر شر و يا اهورمزد بر اهريمن بدست آمده، و اين حقيقت بدست آمده، حقيقتى مطلق براى هميشه است. بر همين باورها و حقيقت مطلق بود كه اسلام به مثابه بنده گى انسان براى خدا به جهانبينى ايرانيان مبدل شد و انسان ايرانى بر خلاف يونانى خادم به دين و خدا شد.

پس، اگر در دين ايرانى پس از نبرد اهورمزد و اهريمن، و با غلبه اهورمزد ديگر "ضد" وجود نخواهد داشت با بندگى انسان در دين اسلام به خدا و جارى شدن احكام خدا ديگر اضدادى وجود نخواهند داشت و اين تمايزات آشكار با دين يونانى است كه خادم به انسان است، يعنى تفكر يونانيان، دين و خدايى را آفريد كه قادر مطلق بر انديشيدن انسان نبوده و بر روشهاى عقلى و به تبع عقل نقاد او ممانعتى نباشد.

اگر دین ایرانی بر اساس نبرد بین خیر و شر و ظهور "خردمندی" و یا مانند ادیان سامی "پیامبری" بر سراسر گیتی، موضوع انسان و هستی برای همیشه حل می شود، در دین یونانی چنین نبردی مشاهده نمی شود، بالعکس خدا و انسان به شکل قابل ملموس در کنار هم با زندگی دنیوی اخت گرفته اند و به موازات هم پیش می روند و هر دو مرتکب اشتباه و گناه می شوند، نکته مهم در خدایی یونانیان اینست که در صورت ارتکاب گناه، خدا مقصر اصلی و باید پاسخگو باشد، و این بندگی انسان به خدا را بر خلاف دین ایرانی منتفی می سازد.

خدایان و انسان یونان باستان مداومأ در حال ممارست و معاشرت و مسامحه بودند، پلوتارکس می نویسد که: سولون چون خواست شهر آتن را به جزیره کوچک سالامیس فرمانروا سازد با کاهنه دلفی( معبد دلف) مشورت کرد و کاهنه بدو گفت که اگر می خواهی بر جزیره مسلط شوی نخست خدایان حامی آن را به خویشتن متوجه ساز. سالون نیز با دادن عطایا و تقدیم قربانی ها خدایان را مرهون خود ساخت و جزیره به آسانی تسخیر شد. در منظومه ها و حماسه ها و رویدادهای یونانیان اثری از آثار بندگی انسان به خدا یافت نمی شود و احکامی از پیش تعین شده( همانند خردمندی و پیامبری) که مؤید بر چیدن اضداد و یگانگی مطلق انسان ها در جامعه باشد، یافت نمی شود، بلکه درست برعکس، حماسه ها و رویدادهای واقعی، همه بر بستر تضاد ها و تمایزات جاری می شوند و شیوه های زندگی را می سازند. هیچ احکام یونانی منعطف به نبرد نهایی که پایان تاریخ باشد، نیست. در حالیکه در دین زرتشت نبرد میان خیر و شر و در اسلام تسلط پیامبری بر جهان آخرین نبرد و پایان اضداد در گیتی است و انسان دیگر مجبور به اندیشیدن برای کسب حقیقت نیست زیرا حقیقت مطلق در این آخرین نبرد بدست می آید.

اینچنین تفکر عمیقأ فلسفی یونانیان به مثابه اندیشیدن در باره هستی و انسان، انسان به مسیر یافت حقیقت قرار می گیرد در حالیکه در دین ایرانی ابتدا ایمان آوردن به "خرد" و یا "پیامبری" جهت رستگاری است و بدین صورت غلبه "خرد" و یا " پیامبری" یعنی غلبه ایمان تاریخ دیگر به پایان خود می رسد. تاریخ از پی اندیشیدن و ظهور اندیشه که موجبات رویدادها و عظمت آفرینی ها می شود، به مثابه فرایندی مستمر و نامتناهی جاری و هر دم در شُرف شکل گیریست، در حالیکه ایمان آوردن به "خردمندی" و یا "پیامبری" لزوم اندیشیدن و اندیشه نیست.

بنابراين دو جهان بينى دوران باستان يكى جهان بينى ايرانى و ديگرى يونانى هر يك بر مبانى ماهيت خود موجب ساختارها و نهادهايى شدند كه يكى دستاوردی همچون دموكراسى آتنى را در پى داشت و ديگرى استمرار نطام بى كفايت سياسى در شكل و مضمون استبداد شرقى، مگر غير از اين است كه نظام سياسى هر جامعه اى بر مبناى جهان بينى حاكم بر مردمان همان جامعه شكل مى گيرد، پس اگر چنين هست كه هست، درك چنين تمايزاتى كه موجب دو نظام متمايز از هم شده، نبايست چندان دشوار باشد.

نتیجه: در هم كشيده شدن اين سه جزء يعنى فلسفى انديشيدن، اجتماع و سياست در يك انقلاب همه جانبه تاريخى، مقدمات نظامات دولت- ملت مدرن را فراهم ساخت كه شالوده باستانى آن منحصربفرد يونان است. يعنى نحوه تفكر يونانى را اروپاييان پس از گذر از رنسانس ( پايان تفتيش عقايد) و عصر روشنگرى و تا ساختن بناى ساختمان ساختار دولت- ملت، كسب و تجربه كردند.

پروسه فلسفى انديشيدن و به تناسب آن پارادايم فكرى و نيز روند دگرگونى هاى اجتماعى، نظام بى كفايت سياسى ايران را به چالش كشيده است و بحران كنونى نظام جمهورى اسلامى از همين روند قانونمند هاى ساختارى و تحولات آنها ناشى مى شود كه نظم جديدى از آرايش سياسى در شكل نظام دولت-ملت با برآمدى از حقوق شهروندى را ندا مى دهد.