۱۳۹۰ مرداد ۵, چهارشنبه

تولید فکر التقاطی بجای فکر بکر در جامعه ایرانیان

نگرش هاى التقاطى و در هم آميزى مفاهيمى از عناصر دين و مدرنيته كه حداقل سه نمونه اش را سه نسل ايرانى با پوست و گوشت خود حس كرده اند و ما را به ناكجا آباد گشاند در قالب اعتقادى ضد تجدد جلال آل احمد (غرب زدگى) و دكتر على شريعتى( تفكر توحيدى-سوسياليسم) نمايان شد و عبدالكريم سروش در امتداد همين نگرش التقاطى مشغول نظريه پردازى براى جنبش سبز است. نتيجه ى اين درهم آميزى ها در طول تاريخ ايران سدى در مقابل توليد فكر بكر بوده و به همين دليل و در ادامه آن، مفاهيم و مقوله هاى ارزشى مدرن كه سرچشمه پيشرفت ها در غرب بوده اند در جامعه ايرانيان به منبع الهام معرفت شناسى ، رجاء وثوق نيافت و معرفت شناسى ايرانيان و تفكر نقاد را در جامعه مبهم ساخت و اين در واقع كشتى بر لنگرى از در هم آميزى هاى مفاهيم نامتجانس بود كه به صخره ها مى خورد و درهم مى شكست

انقلاب فلسفى، اجتماعى و سياسى

لازم به ذکر است که این مقاله دنباله مقاله " تهی بودن رواداری و خرد در جهانبینی ایرانیان" می باشد که در آرشیو عصر نو موجود است.

دگرگونی فلسفى، اجتماعى و سياسى مورد خاص و منحصر بفرد است كه غربى ها از دموكراسى يونانى اخذ نمودند و جوامع غرب را به فاز جديدى از انديشيدن راجع به انسان و كل هستى سوق داد.

انقلاب فلسفى به معناى جنبش حركتى انسان به مسير واقعيات زندگى و فرم دادن اين واقعيات و اتخاذ شيوه هاى زندگى بر مبانى روش و معيارهاى عقلى و خارج شدن از هر نوع سيطره و نفوذ قدرت " اسرار غيب" و " لسان الغيب" است.

انقلاب فلسفى كه در غرب به ثمر نشست معنايش اين نبود و نيست كه احساس و باورهاى دينى از جامعه محو گردد،بلكه دين و باورهای دینی را بيشتر دنيوى و احکام آسمانى را زمينى كردن و وفق آنها به برخى اميال هاى طبيعى انسان، بوده است.

از آنجائيكه احکام دين، اهمیت به ارزش هاى اخروى است و از اسرار پشت پرده خارج از جهان هستى سخن مى گويد با ارزشهاى جهان هستى و انسان كه مبنايى حقيقى هستند در تضاد قرار مى گيرد. مبناى حقيقى در جهان هستى و وجود براى انسان شامل ممكناتى است كه از طريق اطلاعات، دانش، آگاهى و عمل انسان ميسر مى شود و مسیر شرایط ممکنات دیگر را می گشاید، و انسان را به مقام دیگر شدن می برد، به مصداق اين گفته " انسان آنچه هست نيست آنچه مى شود است"، به تناسب مهيا شدن ممكنات و شكل گرفتن هستى حقيقى آن انسان در فرايند شدن قرار مى گيرد و اين شدن ها از نفوذ فرامين عالم غيب فارغ است و انسان از فرامين اين جهانى در راستاى تنظيم مناسبات خود از طريق پيمان اجتماعى، و قوانين جاری عرفی محصول عمل و انديشه خود، تبعيت كرده و هنجارهايى را بوجود مى آورد.

كسب اطلاعات، دانش و آگاهى ارزشهايى هستند كه بناى ساختمان زندگى فردى و اجتماعى ما را مى سازند و اينها ارزشهاى وجودى و حقيقى اند كه تفكر و عمل انسان مستقيمأ در آنها دخالت دارند و ممكنات زندگى ما را مى آفرينند، در حاليكه ارزشهاى غير وجود و غير هستى صرفآ جنبه آرزو- آرمانى و آرمان ها ارزشهاى انتزاعى اند. وقتى ارزشهاى آرمانى-انتزاعى يعنى آنچيزى كه تهى از عملكرد تجربى انسان و صرفآ فرمان وحى و انسان مطيع آن باشد، معنايش آنست چيزى موضوعيت نيافته و بر سبك زندگى به تجربه در نیآمده اما بر اميال هاى طبيعى ما نافذ و رفتار ما را در محيط خانواده و جامعه در محاط خود دارد. رنج و مكافات چنين آرمانگرايى اى كه تاريخ بشر در ادوار مختلف متحمل گشت در خاطره تاریخ ثبت است.

انقلاب فلسفى غرب، طبيعت انسان كه انديشيدن به موضوعات خود اهم آن بود، آن را از طريق بنا نهادن ساختار ها ى حقوقى به انسان برگرداند و موجب تکثر اندیشه در جامعه شد و به همان ترتیب موضوعات آرمانگرايى -دينى را از اين ساختار ها بيرون كشيد و به خود شخص بعنوان اعتقادات شخصى او وانهاد و بدينسان به احکام و اصول غیر قابل تغییر(وحى) كه نتيجه عنصر اعتقادى مطلق بود از ساختار حقوقى و سياسى جامعه بیرون کشید.

انقلاب فلسفى دو دستاورد مهم داشت؛ يكم، باور هاى دينى که واقعیت آرمانگرانه است را به خود شخص محول نمود،دوم، بساط سيطره ى ارزشهاى آرمانگرانه- رمانتيسم را از تأثير گذارى بر قوانين جارى و ساختار حقوقى تخطه نمود و انسان و جامعه را از قيد و بندهاى روحانى مأبانه و غير واقعى آزاد كرد.

اين امر تثبيت نمى گرديد اگر به موازات و همراه انقلاب فلسفى، انقلاب اجتماعى( دگرگونى اجتماعى) به منصحه ظهور نمى رسيد و نظام سياسى متناسب با آن شكل نمى گرفت. در واقع عرصه وجود حقوق شهروندى متناظر بر ساختار دولت- ملت از طريق ابن سه عنصر دگرگون شده يعنى انقلاب فلسفى، اجتماعى و سياسى و تثبيت موقعيت حقوقى آنها صورت پذيرفت.

اما در ايران به دليل فقدان چنين انقلاب و دگرگونى در راستاى توليد ارزشهاى كاركردى، ساختار دولت- ملت شكل نگرفت و فرهنگ استبدادى از طريق باز توليد اجتماعى تداوم يافت، از اينرو انقلابات و قيام ها در ايران صرفآ جنبه ستيز خونين داشت تا انقلاب سياسى بر مبانى انقلاب فلسفى و اجتماعى و به همين دليل نورى بر تاريكخانه استبداد پرتو نمى افكند و روند باز توليد اجتماعى به باز توليد سياسى و استمرار نظام بى كفايت سياسى مى انجاميد.

ايرانيان تا مقطع پيروزى انقلاب اسلامى تحت تأثير انديشه هاى مطلق_ ايدئولوژيكى و یا اندیشه های التقاطی ( که اندیشه های بکر نبود)كه آخرين آن انديشه كج و معوج على شريعتى بوده، خو گرفته بودند و پيروزى انقلاب اسلامى هم نتيجه همين انديشه بود و قادر نشد ساختار استبداد را به چالش كشد، اصولأ، از آنجائيكه پديده هاى اجتماعى و سياسى محصول رفتار اجتماعى است و از آن نظام سياسى شكل مى گيرد، رفتار اجتماعى اى كه بتواند فاز جديدى از نظامات پسا استبدادى را براى ايرانيان به ارمغان آورد، كه اين لزومش تحول در انديشه و روند گذار به مناسبات جديد اجتماعى است، به دليل همان پايبندى به اصول و ايدئولوژيك هاى غير ارزشى براى جامعه اى مدرن و پسا استبدادى، مهيا نشد. در واقع حركت هاى اعتراضى و جنبش ها در ايران بر بنايى استوار نبود تا از آن ساختار استبدادى را بطور جدى به چالش طلبد، با ملغمه اى از ارزشهاى " توحيدى" و " سوسياليسم" بعنوان انديشه نو همانى پديد آمد كه سى و اندى سال است كه به حلقوم ايرانى فشار جانفرسا آورد و مى آورد.

نگرش هاى التقاطى و در هم آميزى مفاهيمى از عناصر دين و مدرنيته كه حداقل سه نمونه اش را سه نسل ايرانى با پوست و گوشت خود حس كرده اند و ما را به ناكجا آباد گشاند در قالب اعتقادى ضد تجدد جلال آل احمد (غرب زدگى) و دكتر على شريعتى( تفكر توحيدى-سوسياليسم) نمايان شد و عبدالكريم سروش در امتداد همين نگرش التقاطى مشغول نظريه پردازى براى جنبش سبز است. نتيجه ى اين درهم آميزى ها در طول تاريخ ايران سدى در مقابل توليد فكر بكر بوده و به همين دليل و در ادامه آن، مفاهيم و مقوله هاى ارزشى مدرن كه سرچشمه پيشرفت ها در غرب بوده اند در جامعه ايرانيان به منبع الهام معرفت شناسى ، رجاء وثوق نيافت و معرفت شناسى ايرانيان و تفكر نقاد را در جامعه مبهم ساخت و اين در واقع كشتى بر لنگرى از در هم آميزى هاى مفاهيم نامتجانس بود كه به صخره ها مى خورد و درهم مى شكست

گرچه ايران از دوران باستان و سده ميانه گذر كرده بود و به عصر جديد مغرب زمين در فرايند مناسبات نوين جهانى قرار گرفت اما نظام فكرى و سياسى ايران تا مقطع انقلاب اسلامى، با مناسبات جديد و سرشت آن بيگانه بود و تحولات اجتماعى در سطوحى نبوده كه به انقلاب اجتماعى فراگير فرارويد و تا مانع از بازتوليد اجتماعى گردد. شكست تجدد خواهى ايرانيان در انقلاب مشروطه حاكى از همين ضعف بوده است و بر خلاف انديشه هاى نوين غرب كه از میان انقلاب فلسفى سر برآورده بود و بر مبانى آن دولت -ملت مدرن شكل گرفت، پا در ركاب جهان بينى هاى پيشين و نظام باورى سنت ها گذاشته بود، ايدئولوژى دوران پادشاهى اول و دوم پهلوى ها كه به ايدئولوژى رسمى فرمانروايى پادشاهى درآمده بود، تلفيقى از تفكر عظمت ايران باستان و " شاه سايه خداست" ( گزين گويى دوران اسلامى ) بود، و در نقطه مقابل خود نظريه " توحيدى" - سوسياليستى دكتر على شريعتى را داشت،که به شكست كشيده شد و سى و اندى سال پس از آن، اين نظريه هم از سوى جنبش سبز به چالش كشيده شد و شكست محتوم را برايش رقم زد. بررسى هويت جنبش سبز( كه متأسفانه براى برخى سكولارهاى سياسى هم خوشايند نيست) نشان مى دهد كه تنها عنصر فكری سكولار قادر است جامعه را به سوى آزادى و دموكراسى هدايت كند زيرا آزادى و دموكراسى از طريق فلسفى انديشيدن و پرسشگرى امكان تحقق مى يابد و جنبش سبز بر چنين قابليت هايى همگن است در حاليكه هر دو جهان بینی-دینی ایرانیان ( زرتشت و اسلام) سد سکندری در راه آفرينش انديشه هاى آزاد و حق انتخاب كردن و شدن در انتخابات آزاد، بوده اند یعنی مطلق اندیشی به جای آزاد اندیشی خصیصه هر دو دین ایرانی و سامی بوده است، نظريه پردازى هاى التقاطى هم در ایران به حد فلسفى انديشيدن به مثابه توليد فكربكر عاطف نبودند و قادر نشدند انديشه را از اسارت تاريك انديشى و جزم گرايى برهانند و در نهايت خود به معضلات دین گرفتار آمدند و همين باعث شكست شان شد. بر شالوده چنين منطق و فرمولى از مفاهیم نامتجانس التقاطی و تجربه شکست آنها در تمام ادوار تاریخی ما است كه، بافته هاى آقاى عبدالكريم سروش با يافته هاى مدرنيته غرب جفت و جور نمى شود و نظريه و ايدئولوژيكى بدست نمى دهد كه تبیین هویت جنبش سبز باشد، زيرا جنبش سبز بعنوان جنبش اجتماعى در حال بسط ، هم پرسشگر است و هم مطالبات مدرن آن با عنصر فلسفى انديشيدن پيوند دارد و از آن ساختار دولت- ملت منعطف با حقوق شهروندی فضا سازی می شود.

اما پرسشى كه امروز مطرح است اينست آيا جنبش سبز بعنوان يك جنبش اجتماعى مى تواند به مدلى از ارزشهاى پسا استبدادى براى جامعه ايرانيان فرارويد؟ با تبينى از جنبش اجتماعى پاسخ آن را پى مى جوييم.

جنبش اجتماعى:

جنبش اجتماعى به جنبش هايى گفته مى شود كه كنشگران درون آن از اقشار گوناگون جامعه داراى علايق و اميال مشتركى در راستاى مطالبات مشترك و تحقق آنها گرد هم مى آيند. جنبش هاى اجتماعى كه در نهايت به دگرگونى اجتماعى فرا مى رويد نتيجه تضاد اجتماعى است كه ساختارها و نهادهاى جديد را بر حسب مطالبات خود پى ريزى مى كند در واقع كنشگران داخل در جنبش اجتماعى در پى تحقق و دستيابى به مطالبات، به نتايجى مى رسند كه اين نتايج پايه هايى براى ساختن الگوهاى جديد اجتماعى مى شوند كه اين مرحله را دگرگونى اجتماعى و يا انقلاب اجتماعى گويند.

در جوامع مدرن به دليل چالش ها بر ارزشها و كاركردها، دگرگونى در شكل اصلاح امور مستمر و اجتناب ناپذير است در حاليكه در جوامع پيشا مدرن داراى نظامات سنتى عنصر روند دگرگونى به دليل تصلب نظام اجتماعى موجود باز توليد اجتماعى صورت مى پذيرد. پايدارى هر تحول اجتماعى منوط است به بنيان هايى از نظام سياسى متناسب با خود، ممكن نيست بنياد هاى اجتماعى جامعه اى بر كفه ترازوى نيازمندى هايى باشد كه در كفه ديگر آن پاسخگویی به آن نيازها نباشد، بنابراين تأثير جنبش هاى اجتماعى بر روند سياسى امرى اجتناب ناپذير و متدائم است و متناسب با دگرگونى اجتماعى، نظام سياسى شكل مى گيرد.

نگاهى به درونمايه جنبش سبز نشان مى دهد كه اين جنبش بى ارتباط با بسترسازى هاى فلسفى انديشيدن و تلاش براى راه حل هاى سياسى نيست. براى اينكه اين ارتباط را مشخص كنيم لازم است ابعاد فلسفى انديشيدن ايرانيان پس از شكست آخرين آلترناتيو فكرى-نظرى كه على شريعتى سازنده و مبلغ آن بود و در پيروزى انقلاب اسلامى متبلور گشت، را مرورى كوتاه داشته باشيم.

همانطور كه در آغاز اين مطلب اشاره شد فلسفى انديشيدن يعنى روش عقلى را بدون نفوذ احكام هاى از قبل تعين شده بر سرنوشت انسان ملاك دانستن و قياس موضوعات و مسائل مربوط به انسان و كل هستى بر اين اساس را فلسفى انديشيدن گويند.

فلسفه به مثابه روش انديشيدن(فلسفیدن خصیصه خاص یونانیان بود) و نه ايمان آوردن،يقينأ از كنجكاوى و كاويدن به و در باره چيز ها صورت مى پذيرد و طبعأ شامل، در باره خود و انديشه خود نيز مى شود و انسان را به تأمل در باره خويشتن خويش وا مى دارد تا از چيستى و كيستى خود با خبر گردد.
"فلسفيدن" يعنى فرايند انديشيدن به جاى دوام محصول آن( كه ايمان آوردن و به اعتقاد رسيدن است)
محصول " فلسفيدن" و انديشيدن در برابر چشمان ما محو و نيست مى گردد هر چند كه در زمان خود حقيقتى بوده باشد.
به نظر مى آيد كارل پوپر از همين منظر به تناسخ چيزها و پديده هاى خلق شده از طريق ذهن انسان، تأكيد مى ورزد تا تأييد صحت چيزها.
در فرهنگ ايرانى به دليل فقدان " فلسفيدن" يا " فلسفى انديشيدن" و يا " سكولاريسم انديشه"، اقناع به جاى استدلال و اجماع به جاى معرفت نشسته است و باورمند شدن و ايمان آوردن در شكل " خرد زرتشتى" و يا " پيامبرى" عنصر اصلى اين فرهنگ را تشكيل مى دهد.

بعد از فروپاشى بلوك " سوسياليسم واقعأ موجود" يعنى شكست ايدئولوژيك كمونيستى و نيز شكست ايدئولوژيك اسلامى بر حكومت، جرقه هاى فلسفى انديشيدن بر ذهن ايرانيان زده شد و بر محافل روشنفكرى و دينورزان كارگر افتاد و پرسشگرى كه تا قبل از آن شمول ارزشى محسوب نمى شد، به ارزشهاى مفهومى و مقولات در پارادايم فكرى نمودار گرديد. اين پارادايم فكرى در نسل جوان و بخصوص در اقشار متوسط جامعه تأثير معينى را بر جا گذاشت و انتخابات آزاد كه در جامعه ى مذهبى و ايدئولوژيك زده محملى نداشت و بعنوان كاركرد دولتين بورژوازى القاء مى شد، جايگاه رفيعی در ميان لايه هاى اجتماعى ايران پيدا نمود، " رأى من كجاست" ميليونها ايرانى در تظاهرات پس از انتخابات رياست جمهورى ٢٢ خرداد مؤيد چنين جايگاهى است.

هم اكنون پرسشگرى و كند و كاو جهت بر ملا شدن دلايل عقب ماندگى، شكست ها و عدم موفقيت ايرانيان از زاويه فلسفى انديشيدن ( در جستجوى حقيقت بودن) و پژوهش ها در زمينه تاريخ ايران نه از زاويه فرمانروايى پادشاهى بلكه بطوركلى تبيين جهان بينى ها به موضوع مشرك محافل ايرانى در آمده گرچه آغاز راه است و بايد مساعى ها و مساعدت ها نمود اما بقول معروف " دير و زود دارد، سوخت و سوز ندارد".

تأثير معين اين پديده و آغازين راه پرسشگرى ايرانيان بر جنبش اجتماعى ايران، جنبش سبز، كه در تمام دوران تاريخى ما منحصر بفرد بوده مشهود و در مطالبات آن پيداست و با فراخور تحول فكرى جهت تغيرات ساختارى، لزومأ به انقلاب اجتماعى فرا مى رويد.

در اين ميان تحول شگرف اندیشه مداراجويانه ناشى از پروسه شكست ايدئولوژيك هاى جزم گرايانه و مفاهيم التقاطى جهان بينى ها در ذهن ايرانى بطور عام و گروهاى سياسى بطور خاص، قابل اغماض نيست، واقعيت اين است در حوزه سياست گذارى ايران چراغ اعتدال و دورى از خشونت به روشنايى گراييد و آينده نظام سياسى و ساختارى ايران را رقم خواهد زد و اين از بركت نفوذ انديشه سكولار بر حوزه سياسى است كه بسيارى از گروها و شخصيت هاى سياسى را در نورديدكه ترجیحأ و تدریجأ با ايدئولوژيك هاى مذهبى و غير مذهبى و التقاطى بر حوزه حكومت و دولت كه بخش مهمى از حوزه سياست محسوب مى شود، وداع مى كنند.

دین یونانی و ایرانی:

دین و خدای یونانی بر خلاف دین ایرانی( در دین ایرانی انسان مخمور و مخدوم به دین و خدا است) مخدوم به انسان است، خدایان یونانی( خدایان اُلمپی) در حماسه ها و منظومه "ایلیاد" و "ادیسه" همانند انسان مرتکب اشتباه شده و مقصر شمرده می شوند و همین نشانه "فلسفیدن" یونانیان بود که درآمیزی آن با سیاست از آن دموکراسی یونان باستان سر بر آورد. در دين ايرانى نبرد بين خير و شر و غلبه نهایی خير بر شر، احكام خير جارى مى شود و ديگر غير خير از گيتى محو خواهد شد و حقيقت متناهى مى گردد و ديگر لزوم انديشيدن براى جستجوى حقيقت منتفى مى گردد زيرا حقيقت با پيروزى و غلبه خير بر شر و يا اهورمزد بر اهريمن بدست آمده، و اين حقيقت بدست آمده، حقيقتى مطلق براى هميشه است. بر همين باورها و حقيقت مطلق بود كه اسلام به مثابه بنده گى انسان براى خدا به جهانبينى ايرانيان مبدل شد و انسان ايرانى بر خلاف يونانى خادم به دين و خدا شد.

پس، اگر در دين ايرانى پس از نبرد اهورمزد و اهريمن، و با غلبه اهورمزد ديگر "ضد" وجود نخواهد داشت با بندگى انسان در دين اسلام به خدا و جارى شدن احكام خدا ديگر اضدادى وجود نخواهند داشت و اين تمايزات آشكار با دين يونانى است كه خادم به انسان است، يعنى تفكر يونانيان، دين و خدايى را آفريد كه قادر مطلق بر انديشيدن انسان نبوده و بر روشهاى عقلى و به تبع عقل نقاد او ممانعتى نباشد.

اگر دین ایرانی بر اساس نبرد بین خیر و شر و ظهور "خردمندی" و یا مانند ادیان سامی "پیامبری" بر سراسر گیتی، موضوع انسان و هستی برای همیشه حل می شود، در دین یونانی چنین نبردی مشاهده نمی شود، بالعکس خدا و انسان به شکل قابل ملموس در کنار هم با زندگی دنیوی اخت گرفته اند و به موازات هم پیش می روند و هر دو مرتکب اشتباه و گناه می شوند، نکته مهم در خدایی یونانیان اینست که در صورت ارتکاب گناه، خدا مقصر اصلی و باید پاسخگو باشد، و این بندگی انسان به خدا را بر خلاف دین ایرانی منتفی می سازد.

خدایان و انسان یونان باستان مداومأ در حال ممارست و معاشرت و مسامحه بودند، پلوتارکس می نویسد که: سولون چون خواست شهر آتن را به جزیره کوچک سالامیس فرمانروا سازد با کاهنه دلفی( معبد دلف) مشورت کرد و کاهنه بدو گفت که اگر می خواهی بر جزیره مسلط شوی نخست خدایان حامی آن را به خویشتن متوجه ساز. سالون نیز با دادن عطایا و تقدیم قربانی ها خدایان را مرهون خود ساخت و جزیره به آسانی تسخیر شد. در منظومه ها و حماسه ها و رویدادهای یونانیان اثری از آثار بندگی انسان به خدا یافت نمی شود و احکامی از پیش تعین شده( همانند خردمندی و پیامبری) که مؤید بر چیدن اضداد و یگانگی مطلق انسان ها در جامعه باشد، یافت نمی شود، بلکه درست برعکس، حماسه ها و رویدادهای واقعی، همه بر بستر تضاد ها و تمایزات جاری می شوند و شیوه های زندگی را می سازند. هیچ احکام یونانی منعطف به نبرد نهایی که پایان تاریخ باشد، نیست. در حالیکه در دین زرتشت نبرد میان خیر و شر و در اسلام تسلط پیامبری بر جهان آخرین نبرد و پایان اضداد در گیتی است و انسان دیگر مجبور به اندیشیدن برای کسب حقیقت نیست زیرا حقیقت مطلق در این آخرین نبرد بدست می آید.

اینچنین تفکر عمیقأ فلسفی یونانیان به مثابه اندیشیدن در باره هستی و انسان، انسان به مسیر یافت حقیقت قرار می گیرد در حالیکه در دین ایرانی ابتدا ایمان آوردن به "خرد" و یا "پیامبری" جهت رستگاری است و بدین صورت غلبه "خرد" و یا " پیامبری" یعنی غلبه ایمان تاریخ دیگر به پایان خود می رسد. تاریخ از پی اندیشیدن و ظهور اندیشه که موجبات رویدادها و عظمت آفرینی ها می شود، به مثابه فرایندی مستمر و نامتناهی جاری و هر دم در شُرف شکل گیریست، در حالیکه ایمان آوردن به "خردمندی" و یا "پیامبری" لزوم اندیشیدن و اندیشه نیست.

بنابراين دو جهان بينى دوران باستان يكى جهان بينى ايرانى و ديگرى يونانى هر يك بر مبانى ماهيت خود موجب ساختارها و نهادهايى شدند كه يكى دستاوردی همچون دموكراسى آتنى را در پى داشت و ديگرى استمرار نطام بى كفايت سياسى در شكل و مضمون استبداد شرقى، مگر غير از اين است كه نظام سياسى هر جامعه اى بر مبناى جهان بينى حاكم بر مردمان همان جامعه شكل مى گيرد، پس اگر چنين هست كه هست، درك چنين تمايزاتى كه موجب دو نظام متمايز از هم شده، نبايست چندان دشوار باشد.

نتیجه: در هم كشيده شدن اين سه جزء يعنى فلسفى انديشيدن، اجتماع و سياست در يك انقلاب همه جانبه تاريخى، مقدمات نظامات دولت- ملت مدرن را فراهم ساخت كه شالوده باستانى آن منحصربفرد يونان است. يعنى نحوه تفكر يونانى را اروپاييان پس از گذر از رنسانس ( پايان تفتيش عقايد) و عصر روشنگرى و تا ساختن بناى ساختمان ساختار دولت- ملت، كسب و تجربه كردند.

پروسه فلسفى انديشيدن و به تناسب آن پارادايم فكرى و نيز روند دگرگونى هاى اجتماعى، نظام بى كفايت سياسى ايران را به چالش كشيده است و بحران كنونى نظام جمهورى اسلامى از همين روند قانونمند هاى ساختارى و تحولات آنها ناشى مى شود كه نظم جديدى از آرايش سياسى در شكل نظام دولت-ملت با برآمدى از حقوق شهروندى را ندا مى دهد.

تهى بودن عنصرخرد و روادارى در جهان بينى ايرانيان(با تآمل به برخی مؤلفه های مفهومی موضوع بحث مقاله را پی می گیریم)

فلسفه: يعنى معرفت شناسى انديشه و نقد پذير كردن آن كه شامل تمامى اصول و احكام دين و غير دين جهت كسب حقيقت مى شود. از اين عبارت به اين نتيجه مى رسيم كه انديشيدن نامتناهى است و حقيقت نيز سيال و در سیلان و نامتناهى و انسان همواره در جستجوى آن، اما هر چقدر ما به حقيقت نزديك مى شويم حقيقت از ما دور مى شود، پس از منظر فلسفه عقلی حقیقت (برخلاف ادیان همچون دین زردتشت که دارای احکام و اصول جاودان به مثابه حقیقت مطلق می باشند)، مانندجویبار رونده است و سکون ندارد، در صورت سکون به مذهب مبدل می شود، مانند زردتشت، که به تباهی و فنا رفتنش در بطن خودش نهفته بود، زیرا احکام زردتشت برای رستگاری بشر و پیشبرد امر انسان می بایست از طریق استفاده از ابزار سیاسی جاری و عملی شود و همین یعنی ادغام دین و سیاست، دولت و حکومت نیز بخش مهم ساختار و نهاد سیاسی هستند پس ادغام آنها یعنی تباهی آنها، ادغام دین و دولت در دوران ساسانی از همین فرمول و ادعای رستگاری بشر از طریق استفاده از ساز و کارهای سیاسی بوده است هر آیین و مکتبی که ادعای رستگاری بشر را داشته باشد برای تحقق آن جز از طریق عمل سیاسی راه و چاره ای دیگر ندارد. در این زمینه بیشتر توضیح خواهم داد

دین: یعنی باورهای به اصول در درآمده و این باورها به شکل اعتقاد در انسان متبلور می شود، اعتقاد داشتن یعنی حقیقت را در انحصار داشتن و این حقیقت برای تمام فصول خواهد بود، پس حقیقت در دین و دین در حقیقت به هم آمیخته می شوند و مجالی برای طرح پرسش باقی نمی گذارد. اندیشیدن یک معتقد دیندار در حد همان چهارچوبه دین صرفأ تصدیق اصول دین است،دين پيام آور رستگارى بشر از طريق پيامبرى يعنى واسطه بين خدا و خلق خدا است. اين رستگارى چگونه بايد متحقق و حقیقی شود جز از طريق ساز و كار هاى سياسى، بنابراين دين بايد جهت اثبات مدعاى رستگارى براى" خلق خدا" با سياست در هم آميزد و از آنجائيكه حكومت و دولت بخش مهمى از نهاد سياسى براى پيشبرد اين امر است در نتيجه بسيار طبيعى بوده است كه پيام زردتشت بعنوان اصول و احكام جهت رستگارى بشر با دولت و حكومت جهت به تحقق رساندن آن آميخته شود، و اين امر در دوره ساسانى صورت گرفت، در قرون وسطاء و دوران اسلامى شدن ما هم، چنين وقايع تلخى روى داد. " سوسياليسم واقعأ موجود" هم بر حسب همين فرمولبندى ادغام دين و دولت( ايدئولوژيك كمونيستى با دولت) هفتاد سال جهنم بر پا داشت در حالیکه معیار فلسفه عقلی و اندیشیدن نه تصدیق چیزها بلکه شک و از نظر کارل پوپر تکذیب آنهاست. زیرا حقیقت مانند اندیشیدن در پروسه شدن و شوند قرار دارد، و این تکذیب است که حقیقت های دیگری را به منُصحه ظهور می رساند، این گفته بزرگمهر " همه چیز را همگان دانند اما همگان هنوز از مادر نزاده اند" مصداق همین امر و استدلال است.

سیاست: ابزارى براى پيشبرد و تحقق امر انسان است.امر انسان از طريق انديشيدن او موضوعيت مى يابد پس پيشبرد سياست بدون انديشه گره زدن بر باد است و ميسر نمی شود. جمهوری افلاطون حکمت بدون سیاست و سیاست بدون حکمت را مردود می شمارد و اسقرار دولت را منوط بر "فضائل" و "مکارم" می داند. حکمت و فضائل نیز از طریق اندیشیدن، نقد و عمل انسان معنا می یابد.

رابطه دين و خرد:خرد قوه تشخيص فاهمه و تميز دادن درستى از نادرستى است خرد اگر در محدوده دين باقى بماند ديگر خرد نيست زيرا خرد سيال و رونده است دين احكامى ثابت و مطلق و غير رونده است و اين دو با همديگر نامتجاس اند. تشخيص درستى و نادرستى از طريق فرايند عقل نقاد صورت مى پذيرد، معقولات نقد نا پذير نمى توانند در مسير تحول قرار گيرند زيرا معايبى بر آنها روا نيست و درستى مطلق اند در حاليكه هيچ چيز در اين جهان هستى مصون از عيب نيست و عيب بايد در فرايند تناسخ شدن قرار گيرد و از آنجائيكه اضداد جاودانه اند عيب نيز جاودانه خواهد بود و تنها با عقل نقاد مى توان در اين فرايندها معايب را نسخ نموده و بر محور درستى به حركت در آمد. جهان بينى ايرانى چه در دوران باستان و چه پس از اسلام به دليل ستيز آشتى ناپذير بين خير و شر و غلبه نهايى خير بر شر ديگر جايى براى عقل نقاد باقى نمى گذارد و چون عقل نقاد نباشد خرد معنايى ندارد زيرا بدون عقل نقاد معايبى بر طرف نمى شود و درستى و راستى معلوم نمى گردد بنابراين خرد در دين زرتشت بوسيله عقل نقاد نمايان نمى شود بلكه بوسيله نبرد آخرين بين خير و شر و پيروزى خير و جهانى بدون اضداد و اين يعنى پايان تكامل تاريخ.

رابطه عّلی میان نفس پیدایش، حکومت و کُشتار دینی:

رابطه عّلی: یعنی رابطه ای که از طریق آن یک وضعیت( معلول) به وسیله وضعیت دیگری( علت) به وجود می آید. تمامی پدیده ها منجمله پدیده دین را می توان بوسیله چنین استدلالی معلوم و تبیین نمود. پیدایش دین معلولی از جهالت بشر که خود علتی بود بر معلول دیگر و آن چنگ اندازی به حوزه سیاسی و حکومت بوده است و به موازات آن کُشتار دینی صورت گرفت و همچنان صورت می گیرد. تلاش دین برای کسب قدرت و مدیریت سیاسی جهت رستگاری بشر و باصطلاح نجات او از گمراهی بوده است. حاکمیت بلا مُنازع دین در قرون وسطی و دوران ساسانی و جمهوری اسلامی معلولی از علت وجودی دین بود. زیرا تحقق وعده رستگاری از سوی بانیان و احکام دین متضمن تصاحب حکومت از طریق حوزه سیاسی جهت پیشبرد آن رستگاری است. بنابراین رابطه بین پیدایش دین و رویش آن تا حکومت دینی در ادوار مختلف تاریخ بشر امری طبیعی و بدیهی در فرایند رابطه علت و معلول بوده است پس نباید آدرس را عوضی داد و کُشتار دینی را در این دوران ها در علت حکومت دینی القاء نمود. حکومت دینی و متعاقبأ کُشتار دینی معلول علت پیدایش وجودی دین است. تنها در عصر روشنگری و پس از آن با نفوذ روز افزون عنصر سکولاریسم از طریق نقد اندیشه و دین و سر برآوردن علم در زمینه های فیزیک وشیمی و ریاضیات و علم طب و پالوده شدن تدریجی ذهن انسان از خرافات دینی، موقعیت دین در حکومت و سیاست شکننده شد و دین را به جایگاه واقعی خود یعنی حوزه جامعه مدنی کشاند، در ایران به دلیل ضعف عنصر سکولاریسم و جهان بینی دینی مسلط بر ذهن ایرانی، شکست دولت دینی ساسانی منجر به رسوخ دین مهاجم عرب بر قامت و بستر فضای دینی ایرانیان شد

روادارى و خردگرايى دولت- ملت:

روادارى در جامعه معنايش روادارى بين ملت و دولت است، پديده دولت- ملت منحصر است به دموكراسى يونانى و نظامات مدرنيته كنونى، جهان بينى ايرانى از دوران باستان تا كنون بر مبانى اعتقادی استوار است نه انديشيدن در پى حقيقت، بر اساس این جهان بینی همه چيز از قبل در قالب درستى و نادرستى انديشيده شده و انسان براى سعادت خود تنها يكى از اين دو را انتخاب مى كند درستى و یا زشتى را و اين ضعف ديگرى است كه در حكم آيين زرتشت موجود است، زيرا انسان تنها انتخاب كننده به نيكى و يا زشتى اي است كه از قبل برايش انديشيده شده يعنى نيكى و زشتى حكمى اثبات و معلوم شده است و نه از منظر فلسفه عقلی رونده به موازات هم، در اینصورت ديگر نياز به انديشيدن انسان جهت کشف آنها نيست و اين معنايش پيامبرى - هدايتگرى و يا شبان- رمگى است، شبان بايد رمه را چون نادان است به سمت و سوی مسیر درست هدايت كند. بنابراين انتخاب در دين زرتشت انتخاب بر چيزى است كه برايش انديشيده شده و نه انتخاب انديشيدن براى انسان.

خرد اين نيست كه انسان از طريق انتخاب به يك حكم ابدى براى هميشه از انديشيدن معزول گردد، خرد به همراه روادارى به عقل نقاد نيازمند است، به كمك عقل نقاد است كه مى توان درستى و نادرستى را از هم تميز داشت، يكى از ويژگى هاى عصر روشنگرى جارى شدن نقد انديشه و احكام ابدى دين بر سرنوشت انسان بوده است و همين باعث بيرون آمدن انسان از نابالغى خود شد و روادارى به مثابه آزادى انديشيدن نه آزادى به چيزى كه براى انسان انديشيده شده، در جامعه رواج يافت. وقتى از انديشيدن و نقد انديشه حرف به ميان باشد معنايش تنوع و تكثر فكر است در حاليكه اختيار انسان بر چيزى كه از قبل برایش انديشيده شده نفى تنوع فكر است و عدم استقلال فکری انسان ،تنوع فكر اين نيست كه انسان صرفأ اختيار انتخاب داشته باشد بلكه اختيار به همراه تأثير گذارى بر روند و پديد آوردن فرايندها بر مفاهيم ارزشى انسانى، در جهان بينى ايرانى مفاهيم ارزشى انسان از قبل در شكل قالب هاى احكام و اصول متعين است و انسان بايد اين قالب ها را جهت رستگارى برگزيند. عصر روشنگرى اروپا به قالب هاى از پيش تعيين شده نقب زد و به روادارى و خرد به مقام شامخى رسيدند، ما ايرانيان با خو گرفتن اين قالب ها، هنوز اندر خم يك كوچه ايم. نظام بی کفایت سیاسی(کاست) از دوران باستان تا به امروز مؤید یکنواختی زندگی اجتماعی که از یکنواختی اندیشیدن و جهان بینی ایرانیان سرچشمه می گیرد حاکی از عدم رخداد انقلاب فلسفی است( بر خلاف غرب که انقلاب فلسفی و علمی اش منجر به انقلاب اجتماعی و شگل گیری نظام شهروندی دولت- ملت شد. )

فقدان رواداری و کُشتار دینی در ایران:

تمام اديان و ايدئولوژيك هابوسيله پيامى كه متضمن رستگارى بشر و روادارى بوده است اعلام موجوديت كردند. حال بايد دانست آيا مضمون آن پيام در شكل اصول و احكام و كلأ نفس احكام و اصول در حقيقت مطلق، مى توانست موجب رستگارى و روادارى باشد؟

علت وجودى پيدايش دين با روادارى و رستگارى هموند نيست، دين بر حسب ذاتش كه احكام و حقيقت مطلق است با روادارى كه آزادانديشى و تحمل مخالف است ميانه ندارد اما دين مى تواند به روادارى تن دهد و آن زمانى است كه سكولاريسم انديشه بعنوان رقيب دست بالايى را در جامعه پيدا كند نمونه مشخص آن روادارى در دموكراسى آتنى و عصر روشنگرى كه منجر به نظامت مدرنيته شده است. مسيحيت در همين دوره كه جامعه در تب و تاب انقلاب بزرگ فكرى و علمى كه مستلزم روادارى در فضاى جامعه بوده است موقعيت خود را بعنوان يگانه حقيقت از حكومت از دست داد و به جامعه مدنى منتقل شد.

با تحول در ساختار حقوقى جامعه به تناسب نضج انديشه روادارانه كه آزادى مخالف اهم آن بوده است، ديگر رويگردانى از دين و يا نقد پذيرى احكام دين نه اينكه جرم محسوب نمى شد بلكه بر بستر درك جديد ناشى از تحولات فكرى و علمى قرائت جديد از مسيحيت آغاز شد و به آنجايى منتهى شد كه ديگر مشروعيت براى حكومت دارى را از دست داد.

در ايران به سبب ضعف جهان بينى ايرانيان و دوگانگى انديشه، توليد فكر بكر نشد و عقل نقاد ظهور نكرد، منازعات و جدل هاى نظرى در حد نهايى به التقات مفاهيم ارزشى نا متجانس انجاميد، پس از اسلامى شدن ايرانيان و حملات شديد امام غزالى و فخر رازى به فلسفه و گسترش عرفان و نيز حمله مغولان در قرن سيزده به ايران، مجال فلسفى انديشيدن را از ايرانيان ربود، اگر تفكر ايرانى تا دوران ساسانى بر ثنويت و دوگانگى انديشه استوار بود پس از اسلام ثنويت ايرانى بگونه اى ديگر يعنى اعتقاد به فراگير شدن زشتى بر پهنه گيتى و ظهور امام غايب براى چيره شدن بر نكبت زشتى كه روز رستگارى انسان خواهد بود تداوم يافت. ايرانيان با چنين جهان بينى اى هزاران سال خو کرده بودند و حكومت اسلامى نيز بر گرده همين جهان بينى نشت. پس آنچه عيان و مسلم است ما هيچ عنصر فكرى كه متضمن مناسبات اجتماعى روادارانه( مناسبات اجتماعی روادارانه مستلزم انقلاب اجتماعی است در حالیکه این در ایران بوقوع نپیوست) در ايران باشد مشاهده نمى كنيم. روادارى منوط است به وجود اضداد و رسميت يافتن مخالف به همراه عقل نقاد و نه نفى اضداد و مخالف و نقد ناپذیری احکام.

اضداد مشخصات درونى هر پديده ايست كه در فرايند فعل و انفعالات و تنازع درونى به پديده ديگرى متكامل مى شوند،حاصل تكامل از تنازع ضدين است، تنازع ميان خداى نيكى و خداى پليدى در دين زرتشت جهت رستگاری بشر مى بايد با تسلط خداى نيكى پايان پذيرد تا جهان سراسر به نيكى گرايد و زشتى و پليدى از دامن بشر زدوده شود، معنای این حرف چیزی نیست جز پايان تاريخ بشر و پایان تكامل زيرا تكامل صرفأ از طريق منازعه اضداد ميسر مى شود وقتى كه خداى نيكى مسلط شود معنايش آنست كه ديگر ضد نيكى وجود ندارد، درنتيجه تكاملى در تاريخ بوجود نخواهد آمد، در حاليكه بر اساس اصل تغيير همه چيز بواسطه نبرد اضداد در حال تغيير و اين تغيير نامتناهى است در نتیجه تنازع اضداد نیز نامتناهی خواهد بود. هگل در كتاب " عقل در تاريخ" با درايت شگفت انگيز ضعف جهان بينى ايرانيان دوران باستان را اينگونه به تصوير مى كشد " در دين ايرانى، تضاد ميان نيكى و بدى يا اهورا و اهريمن به گونه ايست كه دو ضد از يكديگر مستقل اند ( ضمن اينكه منشأ يى زُروان كنارك دارند) در فلسفه در ست بر عكس اين است.

روادارى يا مداراجويى يعنى تحمل كردن ديگران به لحاظ ابراز عقيده و رآى. در تاريخ ايران ما نه تنها با چنين پديده اجتماعى مواجه نيستيم بلكه شلاق خشونت همواره حرف اول و آخر را مى زد و مى زند.

اگر بخواهيم ايران را با اولين دينش يعنى زردتشت با يونان و دموكراسى آتنى مقايسه كنيم مى توانيم به نتايجى برسيم كه واقعيت آن زهر كشنده است.

آیین زردتشت بعنوان دین رسمی، آغاز ستيز و كشتار دينى سرزمين ايران است نمونه برجسته آن كشتار پيروان مانى است و البته كشتار پيروان مكتب هاى ديگر، فضاحت كشار دينى از دوران باستان و تداوم آن تا به دوران ما و ظرفیت آن نیز به حدى است كه هم كيش اصلاح جوى اسلام گرایان نيز از دم تيغ مى گذرند. انقلاب مشروطيت كه قرار بود روادارى در مناسبات ما باشد بدليل ضعف سكولاريسم و سکولاریسم به مفهوم همان روادارى به هر تقدير سترون شد و قانون اساسى اش مورد بى مهرى جامعه و حكومتهاى پهلوى قرار گرفت.

عرصه تاخت و تاز دين و نگاه دينى به امر انسان به حدى بود كه روشنفكر سكولارى نظير ملكم خان آزادى را همان امر به معروف و نهى از منكر تأويل و تفسير مى نمود. در واقع به جاى روادارى در برابر خشونت، مصلحت گرايى پيشه شده بود. به واقع امر، رفتار و خلق و خوى خشونت، و مصلحت گرايى بعنوان افراط و تفريط، تكوين روادارى كه با تكوين سكولاريسم انديشه همگن است، را مانع شد.

اگر دموکراسی آتنی بر حقوق شهروندی و رواداری فکر همراه بود دین و سلطنت مطلقه در ایران همواره دو رکن اساسی استبداد بوده اند و این خود از فقدان فکربکر در بطن جامعه ایران حکایت می کند و وقتی فکربکر غایب باشد معیار های عقلی بر مناسبات مجهول می ماند و دیگر جایی برای اندیشه رواداری باقی نمی ماند و اگر روادارنی همچون قائم مقام فراهانی، امیرکبیر و مصدق به صحنه می آیند در میان دوگانگی اندیشه ایرانیان مورد بی تفاوتی و بی مهری قرار می گیرند.

دين از بدو پيدايش خود با خشونت همراه بود، وقتى موسى با لوح سنگى كه حاوى ده فرمان بود از كوه سينا پايين آمد هنگامى كه ده فرمان را براى مردم قرائت مى كرد ناگهان در ميان مردم طرفداران گوساله زرين مشاهده كرد، در همين روز هزاران نفر كشته شدند در حاليكه يكى از مواد ده فرمان تو نبايد بكشى بوده است.

در ايران ما نيز از زمان پيدايش دين تا كنون كشتار دينى مستمر ادامه داشت. عدم تحمل ديگرى منسوب به مكتب هايى است كه از اصول به مثابه حقيقت مطلق بهره مى جويند.

در غرب به دليل تكوين انديشه هاى سكولار و نقد پذير كردن انديشه، ارزشها نيز در فرايند نقد قرار مى گيرند، در چنين حالتى است كه روادارى يعنى تحمل ديگرى و انديشه هاى ديگر به مثابه جامعه ى چند صدايى به جاى تك صدايى به منصه ظهور مى رسد. و اين توانايى سكولاريسم انديشه است كه دينورزان را به تفسير جديد از دين و مطابقت با انديشه جامعه مى كشاند، پس روادارى به هيچ عنوان با التقاط ارزش های دين و آیین و حتی اگر این التقاط بر وجهی از مفاهيم مدرن در آمیخته شود سازگارى ندارد آنگونه كه روشنفكران صدر مشروطيت و نيز در دوران ما عبدالكريم سروش در اين جهت مساعى مى جويد رواداری مختص به فلسفه عقلی در نقدپذیری اندیشه و اعتدال آن بر محور حقیقت استوار است.

از آنجائيكه وجه غالب انديشه هاى ايرانى در بستر زمان دينى بوده است و سكولاريسم انديشه به مثابه نقد پذيرى انديشه در ضعف، در نتيجه جامعه ايرانيان با ناپرسايى همراه بوده است، روادارى كه معطف به انديشيدن و نه اعتقاد داشتن محض، است نمى توانست در چنين بسترى زايش كند، ادامه كشتار دينى در ايران و خشونت عريان حاكمان اسلامى بقاياى همان طرز تفكر ايرانيان عاطف بر كشتار دينى است که زایش رواداری به مثابه تحمل مخالف را در ایران مسخ و مسدود نموده بود.

بعد از پايان قرون وسطاء و ادامه رنسانس و عصر روشنگرى، غربى ها با نقد پذير كردن دين و انديشه، و از طريق كسب شيوه زندگى شهروندى آتنى " به مقامى رسيدند كه مپرس" ما به اين مقام شامخ نرسيديم.


جهان بینی ایرانیان بر محوريت دين بر تضاد و ستیز آشتی ناپذیر بین خدای نیکی و زشتی استوار بود و پس از اسلام هم این ستیز بگونه ای دیگر ادامه یافت و این می تواند دلیل دیگری بر عدم تولید فكربكر(فلسفه عقلی و یا سکولاریسم اندیشه) در ایران باشد، زیرا ستیز میان درستی و نادرستی متناهی نیست و نامتناهی بودن اصل تضاد جاودانه، بر جهان هستی است که از آن تکامل و تغییر دائمی صورت می گیرد در حالیکه در دین زرتشت و اسلام قرار است درستی بر نادرستی غلبه کند و تضاد این نشان تغییر و تحول از بین برود، انتظار کشیدن روزی که، تا درستی همه جا را فراگیرد و روز موعود رستگاری فرا رسد عامل مهمی بر، بر نخاستن فکربکر در ایران بوده است.

وقتى صحبت از دين به ميان آيد معنايش قطعيت حقيقت است كه در ابدى بودن احكام و اصول آن جارى مى شود و اين با روادارى و حق اختيار انسان در تضاد قرار می گیرد وانگهى اگر تفاسير ارزشگذارى شده در عباراتى از احكام دين مؤيد جنبه اخلاقى و انسانى آنست، بهترین توصيه این است که به " سوسياليسم از نگاه كمونيسم بپيوندیم كه جنبه بسيار قوى اخلاقی و انسانى در اين عبارت " از هركس به حد توانش و از هر كس به اندازه نيازش" نهفته است و خرد زردتشتى به گرد آن هم نمى رسد.

در راستاى حق اختيار داشتن انسان از منظر دين زردتشت، می بایست این را نیز اضافه کنیم اگر انسان اختيار بد كند مانند دين اسلام به مجازات مى رسد. در پندارهاى زردشتيان "گهنوم" يا "گهينوم"، مكانى است سخت عميق،همچون چاهى تاريك و سخت و متعفن كه در آنجا جانوران موزى به تنبيه بدكاران مشغول هستند،تشنگى،گرسنگى،ميخ چوبين در چشم فرو بردن،زبان بريدن و غيره از انواع شكنجه هاى رايج در دوزخ هستند.آخر اين چه حق اختيارى است كه نتيجه اش شكنجه انسان در دوزخ خواهد بود؟ در جوامع مدرن كسى كه از قانون، اين ساختار حقوقى شكل گرفته از طريق مشاركت همگانى تخطى كند و سلب امنيت ويا آزار ديگرى كند و یا هر گناه دیگر از او سر زند در همين جهان به مجازات (و نه آنگونه مجازات با اعمال شاقه و شكنجه در روز قيامت)، می رسد و انسان را از عقوبت جهان خارج از بعد زمان و مكان نمى هراسانند

اصطلاح "پل صراط" كه در فرهنگ اسلامى ما موجود است و انسان ها بايد در روز رستاخيز از روى آن عبور كنند معرب كلمات "چينوات" يا "چينوت" است

پس آنچه پيداست نبوت(پيامبرى) و معاد ( روز قيامت) که وجه مشخصه دین و منجمله دین زرتشت است، چهره " خرد" دين زردتشت را كدر كرده است زيرا بر اساس اين دو عنصر هدایتگری و دوزخ، انسان بايد براى رستگارى و دوری از ارتکاب گناه تن به احكام ابدى بدهد كه در غير اينصورت به كج راهه رفته و تهديد به شكنجه درروز قيامت درجهان غير واقعى و عبور از "پل صراط" مى شود

نتیجه: آنچه مسلم است در سه دوره مختلف و اگر سوسياليسم واقعأ موجود از نگاه ايدئولوژيك كمونيستى را هم به آن اضافه كنيم يعنى چهار دوره حاكميت بلا منازع دين و ايدئولوژيك كه پيام آور روادارى و بهشت برين براى انسان بودند، مسبب کُشتار دینی و جهنمى را بر فرش زمين پهن كردند و اين دوران عبارتند از زرتشت در دوران ساسانى،مسيحيت اروپا، اسلام جمهورى اسلامى و كمونيست شوروى سابق. (همه ى اين اديان و ایدئولوژیک ها و بنظر من از همه انسانى تر و اخلاقى تر سوسياليسم از نگاه كمونيست حامل پيام خرد و رستگارى بوده اند.نيروى مهاجم عرب با پرچم عدالت اسلام به ايران حمله كردند).بنابراین تعمیم کشتار دینی از دین ایرانی تا ادیان سامی واقعه ایست که رخ داد.

اديان از جمله دين زردتشت نمی تواند عنصر خرد در آنها باشد اگر به مثابه دین، شناخته شده باشند، زیرا خرد با دانایی انسان سر و کار دارد و دانایی اگر محدود به نبوت و معاد گردد به مذهب مبدل می شود و هر سه دین ( زرتشت، مسیحیت و اسلام) که در تاریخ بشر فاجعه کشتار دینی بوجود آوردند، از بدو پیدایش به دلیل پیامبری برای هدایت بشر جهت رستگاری و تهدید انسان به شکنجه در روز قیامت، مذاهبی بودند برای پیشبرد مقاصد سیاسی که سیاست را تباه ساختند. در حالیکه عظمت دموکراسی یونانی بر حسب معیارهای عقلی و سکولاریسم اندیشه و مشارکت شهروندان در امورات مربوط به خود، و الگویی از آن در نظامات مدرنیته کنونی سیاست را به مسیر خردمندی کشاند ضمن اینکه کمبودهایش هر از گاهی در اینجا و آنجا فاجعه می آفریند و از نظر بسیاری هم دور نیست اما " دانه فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه هر دو جانسوزانند، این کجا و آن کجا.

انتخابات آزاد با " قانون اساسى وحى منزل نيست" همخوانى دارد

از سوى آقاى مير حسين موسوى يكى از رهبران نمادين جنبش سبز در دو دوره با فاصله اى كوتاه دو جمله با بار سياسى تاكتيكى يعنى " اجراى بی تنازل قانون اساسى" و " قانون اساسى وحى منزل نيست" مطرح شد. برخى نخبگان سياسى، به خصوص "اجراى بی تنازل" آنرا بسيار جدى گرفتند و برخی دیگر نیز به دلیل اختلاف بر سر تفسیر قانون اساسی از سوی جناح های مختلف حاکمیت اسلامی خواهان کنار نهادن آن و تن دادن به انتخابات آزاد شدند. بنابراین در طيف نخبگان سياسى سكولار ايران دو نوع نگاه و نگرش در باره اجراى بى كم و كاست قانون اساسى و يا بر زمين نهادن قانون اساسى جهت مهيا شدن انتخابات آزاد، از هم قابل تميز اند.

آقاى موسوى ماه هامحبوس و دستش به همه جا كوتاه است و ما نمى دانيم راجع به تبينهاى داراى بار سياسى خود، امروز چگونه مى انديشد، با توجه به اينكه اين دو تبين از جانب ايشان قياس مع الفارغ اند.

براى گواهى به درستى و يا نادرستى اين تبينها و تأثير بخشى آن بر ذهن برخى نخبگان سياسى، قبل از هر چيز برآورد سطوح مطالبات جنبش سبز براى تنظيم و انطباق تاكتيك هاى سياسى اهميت دارد زيرا پيشروى جنبش سبز براى احقاق آزادى منوط به شعارها و اتخاذ سياستى است كه بتواند در انطباق با آن باشد ضمن اينكه نگاه به آرايش سياسى درون هرم حاكميت و پيرامون آن از منظر پيشبرد امر جنبش سبز داراى اهميت است.

جنبش سبز جنبش تحولات اجتماعی جامعه كنونى ايران است. نيرومندى جنبش سبز كه آن را با ساير جنبشها در ايران در يك قرن گذشته متمایز می سازد ويژگى آشكارا سكولار آن است اين ويژگى در تمايلات و تحملات تمايزات درونى يعنى ظرفيت تحمل گوناگونى فكر دردرون خود و همچنين مطالبات مدرن معطف به آن، برآمد نموده است.تصور مى كنم اين ويژگى مقبول همگان باشد و نيازى به توضيح اضافى نيست با توجه به اينكه نشانه هاى مدرن مطالبات اش معرف خاطر همگان است.

جنبش سبز عكس العملى است در برابر شكست حكومت مدارى دينى و شكست دوران اصلاح آن و اين مؤيد آن است كه جنبش از اصلاحات دوران محمد خاتمى عبور كرده است و فاز جديدى را با روشها و ابزارهاى جديد مى آزمايد. عبور از اصلاحات الزامأ به معنى مقابله با آن نيست بلكه با تغيير آرايش سياسى و طريقه تغيير رفتار آن وضعيت جديدى را دامن زده كه روش و ابزار خود را مى طلبد.اين وضعيت جديد و ابزار و روشها فضايى را به وجود آورده كه مى توان از طريق سطوح مطالبات ارتقاء يافته شهروندان و متعاقبأ سازمان يافتگى منبطق با آن، آن را تشخيص و شناسايى نمود.

تقويت شبكه هاى مدنى و مستقل جنبش سبز و تكوين افقى آن هماهنگى با مطالباتى دارند كه تحقق آنها ديگر، از طریق بکارگیری روشهاى سياسى دوران اصلاحات عملی نمى گردد بلكه سياست جديد متناسب با اين سازمان يافتگى جهت فرارويى از دوران اصلاحات، ويژگى امروز جنبش سبز بوده و پاسخ بدان است.

تاكتيك سياسى " اجراى بدون تنازل قانون اساسى" می بایست با تأسی و الهام از فرازها و گستردگى در ابعاد گوناگون جنبش سبز به " قانون اساسى وحى منزل نيست" ارتقاء يابد تا از اين طريق امكان تغييراتی در قانون اساسی برای برگزاری انتخابات آزاد فراهم آيد. امر تغيير قانون اساسى پيوند ناگسستنى با جنبش سبز دارد كه انتخابات آزاد بدون نظارت استصوابى شوراى نگهبان سر لوحه مبارزات اش مى باشد. تغير قانون اساسى و انتخابات آزاد آخرين شانس نظام در تمكين مطالبات ملت و جامعه است. بسنده كردن به " اجراى بدون تنازل...." عقب ماندن از جنبش و آن را به قربانگاه ولى فقيه بردن است زيرا بر اين اساس وبنابر حق اختيار مطلق حوزه رهبری مندرج در قانون اساسى، رهبر قادر است حكم حكومتى صادر كند و از بالاى سر تصميمات هر سه قواى مقننه و مجريه و قضائيه آن تصميمات را لغو نمايد نمونه اش كه به بحران ميان ولى فقيه و مجلس ششم انجاميد، با عقب نشينى و پس گرفتن طرح لايحه مطبوعات از سوى مجلس خاتمه يافت. بر اساس قانون اساسى جمهورى اسلامى سياست كلى نظام را رهبر تعين مى كند، هر تصميم بنابر تشخيص رهبر اگر با سياست كلى خوانايى نداشته باشد با يك حكم حكومتى به مسلخ مى رود و اين مغاير با اهداف جنبش سبز بوده و حق انتخاب كردن و شدن را زايل مى كند از اينرو قانون بايد تغيیر و اصلاح گردد و " قانون اساسی وحى منزل نيست" اين منظور را مى رساند.

بايد متوجه اين امر بود كه اگر جنبش سبز بتواند انتخابات آزاد را به حكومت تحميل كند قدر مسلم اين امر با بازنگرى و تغيیر قانون اساسى همراه خواهد بود بنابراين نظرى هم كه مى گويد همه ى جناح هاى جمهورى اسلامى با قانون اساسى مشكل دارند پس بايد قانون اساسى را موقتآ بايكوت كرد و از وراى آن طلب انتخابات آزاد نمود نيز عقلانى به نظر نمى آيد، زيرا حكومت اگر به خواست انتخابات آزاد تن در دهد معنايش تغيیر و اصلاح قانون اساسى خواهد بود. يعنى پذيرش خواست جنبش سبز و تمکین به آن از سوى جمهورى اسلامى جز كنار نهادن نظارت استصوابى چيز ديگرى نيست و اين الزامأ و ضرورتأ به تغيير در قانون اساسى خواهد انجاميد، پس آمادگى چنين مرحله اى از انتخابات در چهارچوب جمهورى اسلامى، پشتوانه قانونى آن نيز مى بايست فراهم گردد و اين مجلس است كه به هر ترتيب تصميم قانونى و حكم نهايى صادر مى كند اگر باور و تلاش اپوزيسيون بر اين باشد تا انتخابات آزاد را در حاكميت همين جمهورى حى و حاضر پى بگيرد.

هيچ گاه نمى توان به منظور برگزارى انتخابات آزاد و در خواست آن از حكومت ابتدا از او خواست به دليل مسئله دار بودن همه ى جناح هاى حكومت از قانون اساسى، اجراى آنرا در جامعه كنار نهند و آنگاه و هم زمان انتخابات آزاد بر گزار كنند، شریان قلب هر مملکتی از طریق جاری بودن قانون اساسی آن قابل تپیدن است هرچند مشکل زا و یا بحران زا باشد، برای تخفیف و رفع بحران ابتدا باید با آن درگیر شد نه اینکه آن را کنار نهاد.

از منظر اصلاح طلبانه نيز اين موضوع( تعطیلی موقت یا غیر موقت قانون اساسی) هماهنگى لازم با فرايند روش عقلانى اصلاح طلبانه ى انتخابات آزاد را ندارد زيرا وظيفه اپوزيسيون براى در خواست انتخابات آزاد از طريق درك ضرورت آن به وسيله جنبش و فشار آن به حكومت و آمادگى حكومت بدان ميسر مى شود و در اينصورت حكومت نيز براى پاسخ گوىى اجبار مى يابد تا موانع قانونى را از سر راه بر گزارى انتخابات آزاد بر دارد كه اين به تغيير در قانون و " قانون اساسى وحى منزل نيست" مرتبط است. راه حل مشكل زايی و بحران زايى قانون اساسی از طريق فشار جنبش سبز به حكومت جهت تغييراتى در آن براى مطابقت با برخى مطالبات جنبش نظير انتخابات آزاد، ممكن مى شود و اين با " قانون اساسى وحى منزل نيست" همخوان است و نه با " اجرای بدون تنازل...." و يا در پنداشت و انتظار بايكوت كردن قانون اساسى از سوى جناحين حكومت بسر بردن.

شرط برگزاری انتخابات آزاد با بر طرف شدن موانع قانونی آن یعنی تحول در قانون متناسب با مطالبات شهروندان و جامعه میسر می شود.

"مکتب ایرانی" احمدی نژاد- مشایی عبارتی بی نغز و بی مغز

« چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند»
براى آشکار شدن محتوای عبارت "مكتب ايرانى" احمدى نژاد- مشايى ابتدا لازم است جهت فهم زمینه ای آن، سه بُنمایه فکری- فرهنگی یعنی ايرانيت، اسلاميت و مدرنيت به نگاه تیزبینانه قرار گرفته و کنکاش شود تا آنگاه آسانتر بتوان حدود و ثغور نفوذ و نقش عنصر ارزشى مدرنيت در باور اين آقايان در مكتب مذكور را متعین ساخت.

ايرانيت: يعنى باورهاى خالص ايرانى متمايز از ساير باورهاى ملت های جهان و بخصوص تمایز از عرب ريشه تفكر مداحان ايرانيت را تشكيل مى دهد که مملو و مشهود از ملت گرایی افراطی است و ملت گرایی افراطی، ستمگری و تهی از آزادگی است.

باورهاى خالص ايرانى را مى بايست به وسيله دين ايرانى و ایرانیت آغشته به دین بازشناخت و بر آن مکث نمود. و آن دين زردتشت است و زردتشت يعنى مقام پيامبری كه با اهورامزد یعنی خدای دانا مرتبط بوده و برایمان نوید رستگاری پیام آورد . هيچ مرامى بدون پيامبری که پیامبری ستون اصلی دین است، دين محسوب نمى شود. پيامبری يعنى هدايتگرى آمرانه رستاخيز بشر براى رستگارى، اين هدايتگرى از طريق مقبوليت پندار نيك، گفتار نيك و كردار نيك بعنوان امرى استوار و احكامى ثابت اعمال مى شود، غافل ماندن از اين امر و احكام به معناى كجراهه و گمراهى انسان بر رستگارى اش تلقی مى شود.

بنابراين وقتيكه پيامبری بعنوان حامل اصول و خدايى بعنوان خود اصول عاطف بر عامل رستگارى، مقبول واقع شود معنايش چيزى جز مساعی برای نفوذ در امر مديريت سياسى جامعه نيست زيرا احكام دين مدعى رستگارى بشر با وارد شدن به حوزه سياسى است كه بايد تلاش به تحقق مدعاى خود باشند. ادغام دين و دولت در دوران پادشاهى ساسانيان و تباهى هر دو نتيجه منطقى روند ادعایی دين بر رستگارى انسان بوده است كه بطور طبيعى با ساختار قدرت درآميخته شد. پس فلسفه ی اندیشیدن ایرانیان و آنچه بر ایرانیت معطوف است در حد دین رسمی است و باورهای ریز و درشت دیگر بر ایرانیت ما با وجود وزنی از عنصر خیرخواهانه اش توامأ دینی و حاشیه ای است.

اسلاميت: يعنى عنصر انديشيدن به قد و قواره اسلام، مانند انديشيدن به قامت دين زردتشت و مسيحيت. پس از اسلامى شدن ايرانيان در هدايتگرى پيامبرانه در چهاچوب سبك نگرش ايرانى و فرهنگ خدا محورى آن هيچ چالش و تحولى بوجود نيآمد و ايرانيان قادر نشدند بر محور پروسه تحول فكرى و زايش فكر بكر بعنوان حكمروانى بر خويشتن خويش جهت اراده مستقل بر سرنوشت خود و رستگارى گام نهند و اين وضعيت تا به امروز يعنى عصر مدرنيت استمرار يافت. پس اسلامیت ما نیز با ادعا به رستگاری انسان، بر حسب طبیعت دینی اش یعنی هدایت آمرانه پیامبری و خدایی می بایست با سیاست عجین شود تا به ادعای خود جامه عمل بپوشد، و بدینسان با هزار و چهار صد سال مسبوق فرهنگی سی و دو سال در دولت و قدرت سیاسی، هم خود و هم دولت را تباه ساخت.

مدرنيت: به مثابه عبور از صغارت و نابالغى انسان و پايان دوران حاكميت دين بر ساختار قدرت سياسى و متعاقبأ پایان دوران جهالت در اروپا، که وضعيت نوينى را نويد داد و حاصلش تثبيت ارزش هاى حقوقی در زمینه فرديت به معناى حق و اراده تفكر آزاد براى روش هاى زندگى در حيطه فرد بعنوان خود مستقل و خود مختار بوده است كه خداى آزادگى را زمينى و به خود انسان محول نمود و خدا محورى بر شئونات زندگى جاى خود را به انسان محورى و آزادگى او داد.

با وجودی که می دانیم " مكتب ايرانى" از خدا- پيامبر محورى به انسان - آزاد محورى ارتقاء نيافت، اما تأمل و بازبینی در " مكتب ايرانى" احمدى نژاد- مشايى جهت مشخص نمودن در صد غلظت مدرنیت آن و نیز اهداف پیش روی آنها اهمیت دارد و نیز در لا به لای بحث استدلال خواهم کردکه " مکتب ایرانی" آقایان دارای همان عنصر خدا-پيامبر محوری اما با لفظى و منظوری ديگر است که آن، یعنی برجسته كردن " مکتب ایرانی" در وضعیت حاضر،صرفأ جنبه تبليغات انتخاباتى و کسب آرای آن در نظر است و لاغیر.

هر پديده اجتماعى را می توان با قياس به پديده هاى ديگر اجتماعى هم سنخ، در راستای موقعیت و فرصت های واحد و غیر واحد که قرار گرفته اند سنجید، شناخت و بر آن نامگذارى كرد مثلآ فرهنگ شهروندى يونانيان با فرهنگ قرون وسطاى تفتيش عقايد اروپا و فرهنگ بندگى ايرانيان در نزد خدا از هم قابل تمیز و نامگذاری می شوند،یکی را فرهنگ خردگرا گویندکه خدای آزادی انسان است و دیگری را فرهنگ جهالت گویند که خدای بندگی انسان است. اما پدیده و واژه اى همچون " مكتب ايرانى" كه طبيعأ از عناصر اسلامى و غير آن تشكيل يافته درونمايگى و فرزانگى اش چه است كه براى جلب نسل جوان ايرانى، کسب و ستاندن آراء، به زبان متعارف احمدى نژاد- مشايى در آمده و در حال چرخيدن است؟ آيا بايد ازطريق قياس با مكتب عرب(اسلام) "مكتب ايرانى" را بازشناخت و يا با مكاتب ديگر در سرزمين های ديگر؟

اگر بخواهيم دين ايرانى را با اسلام و مسيحيت قرون وسطاء مقايسه كنيم مى توانيم تمايزاتى را معلوم سازيم در حالیکه كليت و اصل نگاه دينى و قدسى به مسائل اين جهانى در باورمندان به هر سه دين وجه اشتراک وجود دارد و آن اصل پیامبری و معاد( روز قیامت) است، همین دو اصل و باور بدانها شرایط بندگی و ماندن در جهالت را استمرار می بخشد.هر سه دين در طول تاريخ آلوده به كشتار دينى اند( در ايران قبل از اسلام و پس از اسلام و تا کنون)، فاجعه و جنايات اعراب اسلامى در حمله به ايران و اسلامی شدن ایرانیان، تفتيش عقايد قرون وسطاى اروپا، و اين نشان مى دهد(کشتار دینی) از ابتداى زايش ادیان، آنها همواره بعنوان ابزار سياسى و روش پیشبرد مقاصد ظالمانه بکار گرفته می شد اصلأ شکلگیری ادیان برای پیشبرد امر سیاسی بوده است و به دليل جهالت استمرار یافته جامعه بشرى،سرانجام به نظام رفتاری و فرهنگ خشونت منتهی شد.

در ايران مكتب هاى ريز و درشت فراوان روييدند اما هيچكدام به مرحله خردگرايى رويين تن نشده اند. همانطور كه بيان شد قياس و سنجش است كه تمايزات مابين پديده هاى اجتماعى و سطوح آنها را به ما مى نماياند مثلأ شناخت از پديده استبداد و كاركرد آن از طريق شناخت از دموكراسى حاصل مى گردد يعنى دانش و آگاهى از نحوه كاركرد الگوى دموكراسى، كاركرد منفی و زیان بار پديده استبداد شناسايى مى شود و تا وقتی شناخت و باور به دموکراسی و آزادی موجود نباشد استبداد در شکل زندگی یکنواخت تداوم می یابد قدمت هزاران ساله استبداد و کُندی تحولات اجتماعی در ایران به وضوع تأیید این امر و مستدل به این ادعاست. به همين منوال می توان "مكتب ايرانى" را با مكتب هايى نظير معيار يونانى اش كه داراى عنصر حقوق شهروندى است و يا حقوق شهروندى نظامات مدرنيته كه از بطن معيار خوانش فلسفى از هستى و امورات نشأت مى گيرد مورد مقايسه و مداقه قرار داد.

" مكتب ايرانى" همواره دينى بوده است و بر اين اصل عنان اختيار انسان به خدايان واگذار مى شود و انسان از هستى اختيارانه خود با بينش خردگرانه محروم مى شود ( خدایی_ پیامبری یعنی فرامین و احکامی که باید از سوی بندگان برای سعادت و رستگاری به اجرا در آید و بینش خردگرانه یعنی نفی هر نوع احکام و اصول ثابت و اندیشیدن در باره اندیشه به منظور آفرینش اندیشه؛ انسان بر باور اولی اختیار را به عنصر غیر عقل و بی خردی می سپارد و در دومی صاحب اختیار خود و روشهای زندگی خود است). از سوى ديگر طرح بيان " مكتب ايرانى" از سوى احمدى نژاد-مشايى كه معطوف به گردآورى آراى نسل جوان ايرانى است، در وجود خودش توامأ حاكى از بقاياى عرب ستيزانه و كاسه داغتر از آش ايرانيان در اسلامى تر بودن از عرب مسلمان است؛ بدين معنا كه اسلاميت ما جدا از ايرانيت ما نيست پس ما از هر عربى مسلمان تر و اسلامى تريم مگر اينكه گفته شود "مكتب ايرانى" آقايان بدون اسلاميت آن در نظر است. بدينسان با اخذ اسلام از عرب، عرب ستيز مى شويم يعنى " مكتب ايرانى" هم داراى عنصر اسلاميت و هم ضد عرب اسلامى است. اين برترى طلبى ايرانيت و اسلاميت ضد عرب دو عنصر جدايى ناپذير از فرهنگى است كه "مكتب ايرانى" را تشكيل مى دهند يعنى همان مكتبى كه به مثابه مشروعيت ايدئولوژيك كشور پادشاهى ايران منسوب، و عجین است به شکوه و عظمت پادشاه و فره ايزدى كه اين خود برادرى دين و حكومت در ايران در درازنای تاریخ را نشان مى دهد بنابراین ایرانیت ما و "مکتب ایرانی" حتی اگر اسلامیت آنرا برای لحظه ای کنار نهیم آلودگی و آغشتگی اش به دین با هدف رستگاری انسان از طریق قلمرو سیاست آنچنان آشکار است که نتیجه منطقی آن برآمد ادعایی بود که برای رستگاری بشر به روند اذغام دین و دولت و یا هر ایدئولوژیک دیگری اهتمام ورزیده می شد.

اگر با مدعای سه لایه بودن فرهنگ( مکتب ایرانی زاده فرهنگ ایرانی و عنصری از آن است) ایرانی مبنی بر ایرانیت، اسلامیت و مدرنیت از سوی رامین جهانبگلو موافق باشیم، و " مکتب ایرانی" را همانند کلیت فرهنگی ما با اثرات و عجین بودن این سه لایه، باور و بدان وثوق داشته باشیم، " مكتب ايرانى" احمدى نژاد- مشايى عنصر مدرنيت را كم دارد زيرا بر مدرنيت جنبش سبز شمشير از رو بسته اند اگر آنها معتقد به مدرنيت در " مكتب ايرانى" بودند هرگز تظاهرات مسالمت آميز نسلى را كه گفت " رأى من كجاست" به خاك و خون نمى كشيدند. ستيز آشكار آنها با مدرنيت و توسل به دو عنصر هميشگى تشكيل دهنده " مكتب ايرانى" يعنى ارزشهای دين و پادشاه و امروز به جاى پادشاه فقيه و فردا حكومت مطلق نظاميان( با رهبری فقیه و یا غیر آن) نقش رضا خان را در زمان مشروطيت در اذهان تداعی می بخشد( رضا شاه رخت مدرن پوشیده بود اما مدرنیت یعنی مشارکت شهروندان بر امورات خود را بر نتابید). از اينرو جامعه ايران در زمان جمهورى اسلامى به لحاظ قطب بندى سياسى به نوعى مشابه دوران مشروطيت است. اين موضوع را پى مى گيريم.

انقلاب مشروطيت و حضور مشروطه خواهان در صحنه سیاسی کشور به جهت تحقق و تثبيت "عدالتخانه" پرده از رخ آرايش نيروهاى سياسى كنار زد. سه نيروى سياسى يعنى حكومت قاجار، مشروطه خواهان و نيرويى كه بعدها سكاندار احياسلطنت مطلقه در ايران شدند، از جمله آرايش سياسى دوران مشروطه را تشکیل می داد. نيروى سياسى اى كه مديريت سياسى كشور را هدايت مى نمود( حكومت قاجار) آنچنان بى لياقت و بى اعتبار در نزد مردم بود كه با رويش انقلاب مشروطه و به دليل متزلزل بودن پايه هايش در نتيجه شكست جنگ با روسيه تن به امضاء مشروطه داد. اما عدم تحقق ايجاد "عدالتخانه " ( شعار مشروطه خواهان) و قانونگرايى عرفى در جامعه، به دليل نقش مخرب روحانيت كه از ناحيه رسوخ و نفوذ افكار جديد و مدرن در جامعه ايران احساس نگرانى و خطر مى كردند و نيز بى سوادى با ضريب بالا كه بطور طبيعى به برقرارى التزام با روحانيت مى انجاميد و همچنين بى لياقتى سيستم حكومتى قاجار در اداره سياسى كشور، موقعيت را به حدى پيچيده مى كرد كه نه مشروطه خواهان توانايى و شانس اعمال قدرت نفوذ در ساخت حکومت را مى يافتند و نه دستگاه قاجار مى توانست به شيوه سابق ادامه حكومت دهد. در چنين موقعيتى از ضعف آرايش نيروهاى سياسى و حكومت مدارى بود كه سردار سپه با ايدئولوژيك ناسيوناليسم ايرانى وارد صحنه شد و كودتاى ١٢٩٩ را سازمان و به سامان رساند.

سردار سپه بر خلاف لاف جمهوريخواهى اش مأموريت اجراى قانون اساسى مشروطه را تحت لواى سلطنت مطلقه بر عهده مى گيرد و عيب كار همين جاست كه ايجاد سلطنت مطلقه با اجراى قانون اساسى مشروطه هم خوانش مى شود در حاليكه سلطنت مطلقه يعني ديكتاتورى، و مشروط بودن سلطنت به قانون اساسى یعنی مشروطه، يعنى جامعه اى كه در آن شهروندان بر سرنوشت خود مستقيمأ دخالت مى جويند. آنچه كه باعث احياى حكومت مستبد در اين دوره بوده است جهالت توده ها، نقش مخرب روحانيت( حتى آندسته از روحانيونى كه با مشروطه بوده اند انديشه ها و افكار جديد را بر نمى تابيدند و روشنفكران سكولار همين دوره اجبار به تفسير دين به قرائت جديد داشتند و از طريق همين قرائت جديد نقش دين را در سياست برجسته نمودند) در بازدارندگى جامعه به پشتوانه سنت نيرومند دينى كه تجدد را بر حسب قرائت هاى دينى مى خواستند و نيز فقدان عنصر جامعه مدنى به مصداق حقوق شهروندى، نقش درجه اول در احياى سلطنت مطلقه و شكست اجراى قانون اساسى مشروطه داشت و بدينسان استبداد در ايران احیا و تداوم يافت.

جنبش ملى شدن نفت و انقلاب اسلامى ايران را نيز به هر حال ياراى توان براى استقرار آزادى و دموكراسى نبود، اما نسل دیگری كه پس از استقرار جمهوری اسلامی و پس از شکست انواع طرح های سیاسی و مدیریتی تا مقطع ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی پا به عرصه زندگى گذاشت، رشد کرد و بالغ شد و به تفكر مذهبى و ايدئولوژيك براى كسب حقوق شهروندى وقهى ننهاد و با آن فاصله گرفت، برآمد نهال جنبش سبز با خواستگاه مدرن و به پشتوانه شبكه هاى اجتماعى جامعه مدنى شكست برنامه و طرح هاى جمهورى اسلامى را به عيان نشان داد و مشروعيت آنرا به چالش كشيد و بدینسان باور ادغام دین و دولت در ساختار قدرت را بی ارزش و بی کفایت ساخت. اكنون ما همانند دوران مشروطيت بطوركلى با سه نوع آرايش سياسى مواجه ايم كه به اين لحاظ مشابهتى است اما با يك تفاوت، مشابهت را مى توان اينگونه توضيح داد كه حكومت مشروعيت خود را در ادامه مديريت سياسى از دست داده است( حكومت و دولت بى كفايت شده و كارآرايى براى مديريت مدرن و پيشبرد حقوق شهروندى را ندارد)، برآمد جنبش سبز آرايش سياسى جديد و آلترناتيو است ( همانند انقلابيون مشروطه خواه)، همزمان آرايش سياسى جديد حول و حوش احمدى نژاد-مشايى( سردار سپه) با شعار "مكتب ايرانى" بعنوانه دستمايه ايدئولوژيكى و با توجه به بى كفايتى حكومت وارد عرصه سياسى شدند. اما تفاوت عصر ما با دوران مشروطيت كه احتمال قريب به يقين زمينه سازان نظامى- مكتب ايرانى را به شكست خواهد كشاند تحولات عظيمى است كه هم در اجتماع ايرانيان رخ داده و هم جهان و منطقه عرصه اى تنگ براى حكومت هاى ديكتاتورى در آمده است. اما مهمتر از همه، ادبيات و زبان جنبش سبز همان چيزى نيست كه انقلابيون مشروطه داشتند، انقلابيون مشروطه اگر چه "عدالتخانه" مى جستند اما به زمينه هاى مدنى آن به مفهوم و درك امروزى بى بهره بودند و "عدالتخانه" را بطور ناآگاهانه از طریق در هم پیچی تار عنکبوتی ادغام ارزشهای دین و سیاست پی جستند و همو لاجرم دلیل شکست قطعی اش شد.

با بیان عبارت پر طمطراق همچون " مكتب ايرانى" نمى توان اقشار متوسط جامعه كه هسته اصلى دموكراسى خواهى جنبش سبز ايرانیان را تشكيل مى دهند به سود امیال خود جلب و جذب نمود زيرا دموكراسى با هيچ انديشه ايرانى در گذشته سازگارى ندارد. دموكراسى يعنى حقوق شهروندى، يعنى فرديت و مسئوليت، يعنى آزادى بيان و برابرى حقوق مابين زنان و مردان، كدام " مكتب ايرانى" در گذشته را سراغ داریم كه با اين ارزشها سر خصومت و نزاع نداشته باشد؟

مستمسك جستن به چنين باورهايى قادر نخواهد بود تا بحران كارآمدى و بحران مشروعيت حكومت را تخفيف ببخشد. اگر رضا خان توانست با كودتاى ١٢٩٩ موقتآ بر بى كفايتى دستگاه حكومتى قاجار فائق آيد اما به هر جهت با احیاء سلطنت مطلقه و فرامين آمرانه قادر به ادامه حيات نبود و نمى توانست با دموكراسى بعنوان مشاركت شهروندان بر سرنوشت خود سازگار شود و اين در حالى است كه جنبش سبز از بستر عنصر مدنى جامعه پا به عرصه براى حقوق شهروندى و فرديت خود گذاشت، آگاهى و دانش شهروندان به اين امر به هيچ عنوان با دوران مشروطه قابل قياس نيست و از بركت همين آگاهى و دانش بود كه تلاش كودتاچيان انتخاباتى با شكست مفتضحانه روبرو شد و نزديك به دو سال است كه در خلع و يد جنبش سبز نه تنها عاجز ماندند بلكه به حركت افقى جنبش سبز نتوانستند خلل و خدشه وارد كنند.

بنابراين اگر رضا خان توانست از ناكارآمدى سياسى دستگاه قاجار و بى رمقى و فقدان فكر بكر مشروطه خواهان سكان سلطنت مطلقه را بدست گيرد و به محمد رضا تفويض نمايد، جنبش سبز به دليل خصلت سكولار (به معنای باور و مساعی شهروندان در کسب مسئولیت سرنوشت خود به دست خود)كه حكومت قريب به دو سال با تمام شگرد هاى سركوبگرانه نه اينكه قادر به خاموشى اش نشد بلكه فراگيرى آن روز افزون شده و احمدى نژاد-مشايى با مانور "مكتب ايرانى" نخواهند توانست همان نقش رضا خان را در مشروطيت، بگونه اى ديگر براى امروز ايران ايفاء نمايند و تلاش بیهوده برای چنین امری گره بر باد زدن است. اگر آرايش سياسى در حكومت و جامعه امروز ایران اين همانى دوران مشروطه است آگاهى و دانش و سكولاريسم جنبش سبز قابل قياس با انديشه انقلاب مشروطه نيست و اين همان نكته قوت جنبش سبز است كه همچنان مقاوم در برابر هر نوع مكتب سازى هاى صورى ايستاده است و با فضيلت اين نوع آلترناتيوها را فريب دانسته و آنها را بر نمى تابد.

جريان فكرى-سياسى كه مدت ها قبل ناظر بر ناخشنودى عميق مردم نسبت به سياست خانمانسوز حاكم بر كشور به مدت سى و دو سال، مى خواهد القا كند به مسائل ايران از طريق رجوع به "مكتب ايرانى" راه حلى امروزى دارد، يك دروغ و فريبكارى بيش نيست. بنياد هاى ارزشى "مكتب ايرانى" آنگونه که بطور موجز بر شمردیم قادر نیست تا به آمال ها و آرزوهاى شهروندان ايرانى پاسخگو باشد. آنچه امروز پشتوانه فكرى-سياسى جنبش سبز است اصالت حقوق بشر و حقوق شهروندى درر امتزاج با انديشه مدرن و فلسفى انديشيدن يعنى سكولاريسم مربوط است. "مكتب" هاى "ايرانى" در گذشته از چنين اصالت خردمندانه اى برخوردار نبودند. جنبش سبز مردم ايران از اين نوع "مكتب" هاى خالص ايرانى داراى فقدان تفكر بكر و يا انديشه دينى بر روش هاى زندگى و مناسبات اجتماعى در حال عبور و به سوى خردمندى وافر كه آنهم فلسفى انديشيدن است، رهنمون شده است. انديشه حاكم و آگاهى هاى فزاينده نسبت به مناسبات زندگى توامأ با فلسفى انديشيدن خود را در مطالبات مدرن كه داراى ارزشهاى دنيوى اند نماياند و مى رود تا خود را از هر نوع "مكتب" كبيرى-صغيرى و فقيه - امت رها سازد.

جنبش سبز با آزاد ساختن اراده، قابليت هاى تشخص فردى را نمايان ساخت وفرد بعنوان سوژه مختار عمل آزاد خود است. اين يعنى " من"هستم و وجود دارم وبه تعبير كانت من مى انديشم پس هستم. اين مسئله موجب خود شناختى مى شود و انسان را از قيد و بندهايى كه موجب بى هويتى او ست مى رهاند. يگانه تبعيت انسان التزام به قانون است كه از طريق مشاركت عمومی و در فضاى خارج از نفوذ نيروى سلطه گر بخصوص ارزشهای شرعی، به شكل عرف در مى آيد و احكام سنت ها و قدسى از ساختار حقوقى به كنار نهاده مى شود. بدين طريق، گسترش و بسط جنبش سبز در نهايت به خشكاندن ريشه نظام فاسد اخلاقى كه از طريق زر و زور و تزوير تلاش مى کند تا دروغگويى، تملق جستن و گدا پروری را در پهنه ذهن جامعه و انسان جا بياندازد، منجر خواهد شد. زيرا پيدايش جنبش سبز ناشى از همين روند رواج دروغگويى و چاپلوسى بر سرسراى بيت روحانى قديسانه بوده كه تداوم آن را بر نمى تابد.

وقتى اراده ملتى مصمم براى تغيير اوضاع و احوال نابكار باشد معنايش كشف حقيقت های زندگى و كسب آن است و روند مهیا شدن تغییر از طریق وصلت و امتزاج اميال و آمال با حقیقت کشف شده ممکن می گردد، در واقع پيوند اراده و حقيقت و درآميزى ذهن و عين است كه موقعیت ها و مناسبات انسانها رقم مى خورد. نقش "مكتب" هاى "ايرانى" در اعصار حاوى مناسبات انسان از طريق اعمال نفوذ فرد- اراده در جامعه نبوده بلكه همواره خدا- اراده و خدا محور بوده است و اين اصلى ترين مسئله تداوم استبداد و عقب ماندگى ما بوده است.

كپه اى از ارتباط شبه منطقى و واژگان لعاب كارى شده با علائم پر طمطراق "مكتب ايرانى" كه طنين حزين تبليغات انتخاباتى را به صدا در مى آورد، جرح و تعديل مى شود تا خوانشى از "ايرانيت" را در بازار رقابت با مدرنیت جنبش سبز جهت كسب آراى نسل جوان ايرانى به خود اختصاص دهد.اما اتكاى جنبش سبز به شهروندان آگاه و خودباور نقشه احمدى نژاد- مشايى كه متكى بر نظاميان و تلاش برای جا انداختن "مكتب ايرانى" منهاى مدرنيت آن اند، نقش بر آب خواهد ساخت و نقشه شوم این همانی کردن کودتای نظامیان پاسدار با كودتاى ١٢٩٩ سردار سپه را خنثى كرده و بر هر نوع استبداد چه نعلین باشد چه غیر آن خط بطلان می کشند.

در راستاى شناخت از پديده ها از جمله پديده هاى اجتماعى، گزينش از اهميت شايان توجهى بر خوردار است. گزينش يعنى تجديد قوا و كنش متقابل، پديده اجتماعى مشروطه را در نظر آريم؛ از آن زمان تا كنون و در دوره پديدارى پديده اجتماعى جنبش سبز، تحولات اجتماعى و پيدايش طبقات جديد در جامعه ايران فرايندى تكاملى داشته است يعنى آنچه دنباله مشروطه نضج يافت و پرورده شد، تكامل طبقات اجتماعى و فرايند انباشت مطالبات و تجديد قواى متناسب با آن بوده است و كنش متقابل همان نسخه هاى وضعيت اجتماعى و سير تكامل بوده كه بسيارى از اين نسخه ها به دليل غير كاركردى اش از گردونه اجتماع در حال خارج شدن است و نسخه هاى ديگر بعنوان مثال؛ پروسه مسئوليت پذيرى، قانونگرايى به مثابه مشاركت مستقيم و غير مستقيم در ميان اقشار بيشترى از شهروندان بر سرنوشت خود در شُرف تکوین و بسط قرار گرفته است.

فلسفه تكامل اجتماعى، ما را با تمثيل ها و تظاهرهايى مواجه مى كند كه آنها مظهرى از واقعيت هاى اجتماعى اند. تمثيل ها و تظاهرها از دوران مشروطه به بعد و تا حركت هاى اعتراضى جنبش سبز بر بستر واقعيت هاى اجتماعى به نيروى تجديد قوا براى كنش متقابل يعنى نفى غير كاركردى و زائده هاى موجود در وضعيت جنبش هاى اجتماعى و سياسى و همزمان پيدايش كاركردهاى جديد متناسب با تغيير و تكامل پديده هاى اجتماعى در وضعيت موجود قابل تبيين است. جنبش سبز تمثيل واقعى از انباشت مطالبات سرريز شده محصول فرايند تكاملى اميال و اخلاق دوران مشروطه تا زمان حاضر است كه با پيشرفت ها و تكامل پديديده هاى اجتماعى جامعه تناسب دارد.

بر حسب اين واقعيت تركيب عنصر اجتماعى "مكتب ايرانى" را مى توان بوسيله ايرانيت، اسلاميت و مدرنيت شناسايى نمود. "مكتب ايرانى" بدون مدرنيت يعنى خشونت، استبداد، ارزش دينى بر اريكه قدرت سياسى و مديریت جامعه بدين منوال و فقدان و ضعف مشاركت شهروندان در قدرت اجتماعى، اين چيزى است كه احمدى نژاد و مشايى براى يك دست كردن حكومت در پى اش هستند. ايرانيت و اسلاميت منهاى مدرنيت و مدرنيت يعنى پيشرفت ها در وضعيت پديده هاى اجتماعى و تغيير و تحول آن در راستاى بوجود آمدن مشاركت عمومى و مسئوليت پذيرى شهروندان، در نگرش " مكتب ايرانى" احمدى نژاد- مشايى اهميت و منزلتی ندارند، کینه و ستیز با جنبش سبز مطالباتى شهروندان ایران از سوی این آقایان گواهی بر این امر است.

نتیجه: اگر سردار سپه با ايدئولوژيك ناسيوناليسم بعنوان جريان سوم ميان دستگاه حكومت بى لياقت قاجار در مديريت سياسى و ضعف مشروطه خواهان، كار هر دو را يكسره كرد اما نتوانست ريشه درخت مشروطيت را بخشكاند، اين ريشه از قالب نرم خاك نهال شد و درخت خميده از نو جان گرفت و با پشت سر نهادن جنبش ملی شدن نفت و انقلاب اسلامی و پس از پيچش هاى بسيار به درخت تنومند جنبش سبز درآمد، جنبشى كه از درون تحولات اجتماعى و ظهور طبقات جديد و همزمان آغاز پروسه فلسفى انديشيدن ايرانيان( اين جهانى انديشيدن و دورى جستن از هر نوع ايدئولوژيك و مكتب جزمى) وضعيت اجتماعى شايسته اى را براى تحقق آزادى و دموكراسى بوجود آورد كه احمدى- نژاد- مشايى با هيچ توجيه مكتب گونه قادر به مقابله با آن نيستند، استمرار و پيشرفت افقى جنبش سبز در اين مدت مقابله آنها با اين جنبش را خنثى كرده و اين امر نشان مى دهد كه اين درخت تنومند تر از آن است كه بخواهند آن را از جا بر اندازند.

فرايند دموكراسى، جامعه مدنى بدون خشونت

 ايران جز از طريق دموكراسى و غير از عدالت اجتماعى، با رويه ديگرى اصلاح و اداره نمى شود" محمد مصدق

دموکراسی:

دموكراسى پارادایمی از آرایش و نظام سياسى است كه موقعيت شهروندان را در امر مشاركت سياسى و انتخاب كردن و انتخاب شدن تضمين مى نمايد. الگوى اجتماعى و سبك زندگى اى است كه تابع هنجارهاى اخلاقى-مدنى و این هنجارها معطوف به تكثرگراىی می باشند. شايسته سالارى،تواضع اخلاقى و آتش احسان را در دل برافروختن و شعله آز را خاموش كردن، اهم ویژه آن هستند. نظام اخلاقى و رفتار سياسى-اجتماعى اين نوع الگو و سبك زندگى تابع هنجارهايى است كه در درون خود مكانيسم توليد ارزشهاى نو متناسب با دستاوردهاى فكرى و عملى را دارا است بعبارت ديگر انسان كه صاحب توليد انديشه است شيوه زندگى خود را در این الگو بر مى گزيند و ضمن تأثير گذاری بر آن از آن متأثر نیز می شود. و این ظرفیت برآمد نیرویی است که با خرد گرایی انسان نوین پیوند ناگسستنی دارد و بواسطه همین پیوند بستر دموکراتیک شدن دموکراسی* مهیا و از ایستایی آن ممانعت بعمل می آید.

جامعه مدنى:

بنيان جامعه مدنى بدون خشونت را منطق گفتگو تشكيل مى دهد و شرط پيشروى به سوى دموكراسى التزام به اين منطق به مثابه خرد جمعى و رابطه هنجارى بين كنشگران است. مبانی منطق گفتگوی جامعه مدنی، نفی فراگفتمانی سنتی_دینی است.

جامعه مدنى در عين حال قلمرو استقلال و مسئوالیت شخصى فراى اتوريته هرمى به مفهوم سنتى آن است و با رشد و نضج بورژوازى و داد و ستد هاى اقتصادى و تحولات اجتماعى ناشى از آن وسعت فراگير پيدا كرد كه نقش و تأثير انقلاب تكنولوژى-ديجيتالى عصر كنونى در شتاب گيرى اين فرايند برای کشورهای دارای جامعه مدنی ضعیف تعيين كننده شد است. ارتباط شهروندان از طریق شبکه های مرتبط به تکنولوژی های پیشرفته متعارف کنونی، کمک مؤثری به تسریع گفتمان ها در زمینه های گوناگون نموده است.

ويژه گى برجسته فرايند تحولى جامعه مدنى خارج شدن تدريجى مسؤليت اجتماعى شهروندان از حيطه نفوذ حكومت و دین و مهيا شدن فضا براى مشاركت سياسى كه به تحديدمديريت سياسى سنتى و مشروعيت زدايى آن مى انجامد، امكان شكلگيرى نهاد دولت بر مبانى ارزشها و نيازهاى جامعه مدنى را قوت می بخشید.

تسلط تمام عيار و كنترل حكومت بر ساختار جامعه مدنى در نظامات ماقبل سرمايه دارى همان اصل شهروندان بى مسؤال و بى حقوقى است كه بقاياى آن همچنان در جامعه ما عمل مى كند ضمن اينكه تداوم آن با قشربندى هاى جديد اجتماعى سست شده است، در واقع نوعى تنازع بر سر كسب مسؤليت شهروندى از سوى شهروندان و يا ادامه كنترل دستگاه قدرت بر آن مابين نهاد حكومت و ملت همچنان در جريان است. برآمد جنبش سبز از همين نزاع حكايت دارد.

خشونت:

خشونت يعنى اعمال قدرت نفوذ بوسيله ابزارهاي خشنونت كه باعث رنج فيزيكى انسان شده و آسايش او را سلب كند نظير شكنجه جسمى و آزرده كردن روح انسان، بطور كلى خشونت در دو وجه قابل توضيح است خشونت فيزيكى و روحى، خشونت كلامى، توهين و افترا به مخالفان نظرى از جمله مصداق خشونت كلامى است و از فقدان ظرفيت تحمل ديگرانديشان سرچشمه مى گيرد.

جمهورى اسلامى نمادى از خشونت در وجه آزار فيزيكى و كلامى در حق مخالفان خود است. تزوير و ريا، تملق و چاپلوسى بر سرسراى حاكمان كه امروزه رواج دارد از زائده هاى اعمال خشونت فيزيكى و كلامى است و نيز براى تداوم زندگى مادى، تن دادن به چنين خفت و خوارى و مطامع حاكمان در جمهورى اسلامى به رسمى معمول و عریان در آمده است. در ايران بسيارى در قبال پاداش حكومتى به اجيرشدگان حكومت مبدل شده و نقش سركوبگرانه اى در قبال هموطنان خود ايفا مى كنند، در حاليكه در جوامع مدرن قدرت ابزار خشونت در جهت تأمين امنيت عمومى شهروندان قرار دارد.

با توضیح مختصر در باره این سه ویژه گی یعنی روش خشونت عاطف بر نظامات استبدادی مشروعیت یافته از ایدئولوژیک جزمی و معیار دینی بر مناسبات حوزه عمومی، و جامعه مدنی غیر خشونت و عرفی و همچنین دموکراسی، موضوع سطور را رقم می زنیم.

فرايند دموكراسى بنابر ذاتش متكى به جامعه مدنى غير خشونت است در واقع جامعه مدنى ركن ركين دموكراسى است، بنابراين دموكراسى در ساختار جامعه مدنى غير خشونت و شهروندان داراى اخلاق و رفتارمدنی عرفی قابل حصول است و با نظام باورها كه تجلى روح جامعه مدنى اند بوسيله كنشگران آن در شكل رفتارى و در سطوح ارزشى خاص و معين كه بر شالوده هاى آن نظام سياسى استوار مى گردد، هماهنگى دارد.

دموكراسى بر اصل مشاركت شهروندان در سیر فضای سياسى تكيه دارد و به قدرت محدود گروهاى اجتماعى و خرده فرهنگ ها كه به حساب نمى آمدند فضاى عرض اندام مى بخشد.

فرايند دموكراسى بدون توافقات و سازشهاى گروهاى متخاصم سياسى(آشتی ملی) در چشم انداز دور و نزديك ناممكن است تمام دموكراسى هاى موجود داراى چنين فرايندهايى از سازشها و توافقات بوده اند نمونه هاى فراوانى از كشورها را مى توان يافت كه مشمول چنين فرايندهايى واقع شدند و راه دموكراسى را برگزيده اند: آفريقاى جنوبى، توافق ضمنى حكومت و مخالفين در برزيل، مذكرات نيروهاى درگير در لهستان و چكسلواكى و يا توافق بر سر قانون اساسى جديد و شركت نيروهاى مختلف در مجلس مؤسسان در اسپانيا و غيره نمونه هاى روشن توافقات و سازشهاى نيروهاى درگير سياسى بوده است كه راه دموكراسى را در اين كشورهاهموار ساخت.

دموكراسى وقتى نهادينه مى شود كه هنجارها و ساختارهاى دموكراتيك مورد مقبوليت عمومى واقع شوند و اين به معناى كليت جامعه مدنى از پويندگى نهادها و سازمانها و تشكيلات در راستاى فعال شدن شهروندان در امورات مربوط به خود است. بافت پر قوام جامعه مدنى هنگامى چهره بر مى تابد كه شهروندان در قبال سرنوشت خود، مستقيمأ مسؤليت پذيرفته و در اين زمينه ايفاى نقش كنند و به جاى اجراى تكاليف ديكته شده از سوى مستبدان در پى کسب حق باشند.

ابعاد ارزشمند دموكراسى در سير تطور و تكامل، بُعد دموكراتيك آن است و اين بُعد همان فرهنگ مداراجویی و تكثر ديدگاه ها یی است كه بر آرمان های جاودانه بشر يعنى آزادى و عدالت اجتماعى استوار است. اين آرمان بر همبستگى اجتماعى ای نظر دارد که مضمون آن، انسان دارای حق نه صرفأ مکلف می باشد، بر خلاف سيستم سياسى و نظام فكرى-دینی ای كه صرف مكلف بودن انسان،بی پرسشگری و چشم پوشی از حق شهروندی را عین همبستگی می انگاراند

دموكراسى شركت خردمندانه همه ى شهروندان در سرنوشت خود جهت كسب آزادى هاى فردى و نهادينه شدن فرديت در جامعه است، اراده سياسى جامعه در نظام هاى دموكراتيك به دليل وجود فرهنگ غير خشونت و زبان سازش و مصالحه در عين تنوعات فكرى و ديدگاه ها، از مشروعيت عمومى با هدف تحقق يابى به اميال ها و آرزوهاى انسان برخوردار است. در سيستم دموكراتيك شهروندان جهت عزل و نصب نمايندگان خود داراى حيطه گسترده اى از مانور می باشند در حاليكه در حكومت هاى مستبد و ديكتاتورى اين عزل و نصب ها بواسطه اميال هاى مطامع گرانه و منافع اقليت حاكمان صورت مى پذيرد.

پاسخ گويى و شفاف سازى:

پاسخ گويى و شفاف سازى وجه جداناپذير و مصداق بر نظامات دموكراتيك است. نظامى كه بواسطه قدرت جامعه مدنى مدارا جو پايه ريزى شود هم داراى مشروعيت است و هم پاسخگو به جامعه مدنى.

ارشهاى مدنى دموكراسى، اخلاق مسالمت جو و فضيلت اخلاقى و بی باوری بر حقارت و صغارت انسان است. شاخص بر جسته دموكراسى ها خصلت دگرديسى و پالايش به منظور پويش نگرش براى فراهم شدن اصلاحات دائمى در جامعه است از اينرو مكانيسم پويايى دموكراسى در تحرك بلا فصل آن است، اين تحرك داراى تأثيرات متقابل است يعنى هم شعور انسان از آن متأثر است و هم انسان امكان هر چه بيشتر دموكراتيك كردن دموكراسى را مى يابد.

اگرچه دموكراسى هاى موجود بعنوان نوعى از الگوى اجتماعى و سیاسی با برخى بحران هاى ارزشى در زمينه هايى مواجه شده اند ( كه بحث اين نوشته نيست) اما بهر حال همچنان داراى پتانسيل نيرومند درونى جهت پالايش خود است و اين از عقلانيت تحول پذیری آن سرچشمه مى گيرد. برابرى حقوق مدنى و سياسى از هر گروه اجتماعى و اقوام و خورده فرهنگ هاى موجود شرايط را براى پارادايم هاى فکری و گفتگويى به جهت گفتمان هاى جديد مهيا مى سازد و اين همان توان برجسته دموكراسى است كه موجب تعميق گفتگو ها به جاى متوصل شدن به خشونت ناشى از ايدئولوژيك هاى جزمى و مذهبى در جامعه مى شود.

موانع و مشكلات روند دموكراسى در ايران:

موانع و مشكلات، تاريخى و عديده اند و ريشه فرهنگى، تاريخى و اقتصادی دارند. اقتصاد ايران عليرغم برخى شكوفايى ها دردورانى از تاريخ اين كشور در مجموع اقتصادى كاملأ بيمار بوده است. مى دانيم كه اقتصاد سرمايه دارى در غرب پس از نضج خود مفاهيم و مصداق هاى جديدى را براى انسان به دنبال داشته است، نظام سرمايه دارى براى رشد و تكامل خود نيازمند به مناسبات جديد اجتماعى و حقوقى در شكل حقوق فردى و "فرديت" بوده است اين مناسبات جديد با ظهور نظام شهروندى به اوج تكاملى خود رسيد و موجب ساختار حقوقى جديد شد و در جامعه بسط پيدا كرد از اين تاريخ به بعد مسئوليت پذيرى شهروندى در اروپا و غرب متداول گشت و همه ى ابعاد جامعه را در بر گرفت. چنين مناسباتى از سرمايه دارى در ايران بوجود نيآمد و به تبع نمى توانست مفاهيم و مصداق هايى كه گواه بر شرايط جديد زندگى و تفكيك مسئوليت نهاد دولت و ملت باشد، بوجود آيد. بنابراين با تداوم و استمرار نظامات پيشين، بى كفايتى نظام سياسى مستحكم و سايه ابر سياه مانع تابش آفتاب آرامش بر زمین ایران شد و بدینسان آسايش جسم و روح ايرانيان سائیده شد.

فرهنگ كه نوع رفتارها و سطح آنست مانند وضعيت اقتصادى در ایران شكوفا و تعالى نيافت. اين فرهنگ به حد پرسشگرى و روش گفتگو روان نشد تا ديدگاه ها و پارادايم ها به نقطه ى گفتمانى رسند.

اگر بپذيريم كه فرهنگ(رفتارها، هنجارها، باورها، آيين ها....) بیان كننده نوع رفتارى و گویای سطح كنش اجتماعى است در اينصورت طبيعى بود كه نظام بى كفايت سياسى ایران بر همین فرهنگی تداوم يابد که بی کفایتی ذات آن بود، یعنی قائم به ذات.

دشوارى هاى اقتصادى تاریخی ایران، و امروزه که با اقتصاد تك محصولى و آثار مخرب آن دست و پنجه نرم می كنيم موجب فراهم شدن فضا و عنصر فرهنگی ای شد که با معیارهای عرفی عقل عمل فاصله دوری داشت،بنابراين بر چنين بسترى نمى توانست تحولات ساختارى به مثابه شكل دهى جامعه مدنى به عنوان ركن ركين دموكراسى پا بگيرد.از اينرو شمشير داموكلس مناسبات خشونت فيزيكى و كلامى بر فرق سر ایران به مشروعيت خود ادامه داد و هم اكنون ما شاهد و ناظر بر بقاياى آن هستيم. انقلاب مشروطيت، جنبش ملى شدن صنعت نفت و انقلاب ٥٧ ضمن اينكه بيان حق و حقوق فردى و اجتماعى ما بوده است اما در پستو خانه اش خشونت نهان و نهادینه شده تاریخی وجود داشت زيرا استخوان بندى جامعه مدنى به مثابه تغيير رفتار مدنی و عبور از خشونت در این سه دوره ممتد محكم نشده بود و شکست هر سه آنها بر اصل رفتار خشونت ممکن گشت.

اما در عين حال و با وجود مصائب تاريخى قسمأ بر شمرده شده، جامعه ايران اندك اندك پا در ركاب تحولات ساختارى گذاشت كه مى توان به نيروى انسانى و ضرورت شرايط بازسازى آن، پیدایش و وجودطبقه متوسط، ضريب بالاى در صد باسوادى، روند تعديل فكرى و متعاقب آن مراجعه و مقبوليت به روش عقل نقاد در عين نفى ايدئولوژيك هاى جزمگرا، در جستجو و تلاش براى دسيابى به حق و دور شدن از مكلف به اجراى دستورات و فرامين اقليتى قدرت مدار و دينى، كه همه اين مفاهيم و مصاديق منجر به تقويت جامعه مدنى اعتدال مدار در تقويت عنصر دموكراسى در جامعه شده، اشاره نمود. و این فضاى نوينى را ايجاد نمود كه جنبش سبز از آن متولد يافت. آينده دموكراسى ايران بر همين مفاهيم و مصاديق جنبش سبز رقم خواهد خورد و به نزاع تاریخی مابین تجدد و سنت در کارکرد خشونت آن نقطه پایان خواهد بخشید.

*این واژه را گیدنز در اندیشه راه سوم با اشاره به برخی نارسایی های دموکراسی های موجود و بحران ارزشی سوسیال دموکراسی مطرح نمود.

سه مؤلفه مفهومی - ارزشی سكولار در منشور جنبش سبز و آشتى ملى

قابل ذكر است؛ در مقاله پيشين تحت عنوان"كنفوسيوس گفت: اى مردم بدانيد كه حكومت ستمگر از ببر هم درنده تر است" اشاراتى به سه مفهوم ارزشى جنبش سبز ١- رأى من كجاست٢- ايران براى همه ايرانيان٣- برابرى زنان و مردان در همه ى ابعاد حقوق اجتماعى و قضايى و ...... داشته ام، اكنون با انتشار منشور جنبش سبز به امضاء آقايان ميرحسين موسوى و مهدى كروبى بعنوان رهبران نمادين اين جنبش، اين سه مفهوم با صراحت تمام در اين منشور مندرج بوده و مرورى به آنها با پيوست به برخى نكات منشور به صرافت افتادم. باشد تا با بحثى خلاقانه در اين امر مهم و حياتى جهت شناخت و آگاهى هر چه بيشتر از مضمون جنبش سبز، شرایط وجود استراتژى سياسى بر مبانى حقيقت آن به اکمل آید.

نكاتى از اين منشور كه به آن سه مفهوم مطرح مرتبط است عبارت است از:

- جنبش سبز برآمده از مردم و مولد يك نهضت ملى است حركتى در تلاش مردم ايران براى دستيابى به آزادى، عدالت اجتماعى و تحقق حاكميت ملى است.

- جنبش سبز يك حركت اجتماعى است كه هرگز خود را مبرا از خطا نمى انگارد و با نفى قاذفاته هرگونه مطلق نگرى، بر گسترش فضاى نقد و گفتگو در درون و بيرون جنبش، پاى مى فشرد......

- جنبش سبز موافق به رسميت شناختن تعدد و تنوع و مخالف انحصارطلبى است....

- ما، به هر باور و ايمان دينى كه بدان معتقديم، به هر قوم و قبيله و تيره و مرامى كه تعلق داريم و با هر سليقه و سبكى كه با آن زندگى مى كنيم، همه ايرانى هستيم و ايران متعلق به همه ى ماست.....

- جنبش سبز تلاش هاى خود را براى صيانت آراى مردم تا زمان استقرار نظام انتخاباتى آزاد، رقابتى، غير گزينشى......

- رأى و خواست مردم منشأ مشروعيت قدرت سياسى است.....

- جنبش سبز يك جنبش مدنى اسن كه پرهيز از خشونت و حركت در چهارچوب موازين فعاليت مدنى را سر لوحه خويش قرار داده است......

- قوانين كشورى و از جمله قانون اساسى، متونى هميشگى و تغييرناپذير نيستند، مردم در هر زمانى اين حق را دارند كه با بازخوانى تجربه خود و تصحيح مسير حركت خويش، به اصلاح قوانين جارى اقدام كند.

- .... بر همين اساس جنبش سبز بر حمايت از حقوق زنان نفى هر گونه تبعيض جنسيتى و احترام به حقوق

اقوام و مذاهب مختلف ايرانى تأكيد ويژه دارد.......

اين موارد در بر گيرنده و شامل حقوقى است كه تنها در ساختار الگویی دولت-ملت مدرن قابل پذیرش و نهادینه شدن است و همانگونه كه در متن منشور بر " حفظ استقلال نهادهای دینی و روحانی از حکومت" تأکید شده، خود از جهش و فراروییدن به چنین ساختار الگو یی در جامعه ایران حکایت می کند.

تاریخ ایران و نگرش ایرانیان همواره بر اساس اقتدار روحانی و شهریار بوده است در واقع این دو، دو رکن اساسی استبداد در ایران بوده اند، وقتی آخرین شاه ایران خود را "سایه خدا" می پنداشت این نشانگر نفوذ سیاسی روحانیت بود گرچه روحانیت در این دوره در حکومت نقش برجسته نداشت اما همان نفوذ،نهایتأ اقتدار سیاسی در حکومت را برایش به ارمغان آورد. اما همانطور که ادغام اقتدار روحانی و شهریاری در دستگاه حکومت ساسانی منجر به ناخرسندی مردم و ضعف آن و حمله اعراب به ایران شد در عصر ما اقتدار روحانی بر حکومت و قوای سه گانه کشور به مدت سی و دو سال شکست قطعی در امر مدیریت سیاسی کشور را موجب گشت و همین امر پدیده جنبش سبز را بوجود آورد که در منشورش از "حفظ استقلال نهادهای دینی و روحانی از حکومت" تأکید می شود.

جنبش سبز به دليل خصلت آزاديخواهانه اش جنبشى سكولار است. آزادى و آزادمنشى طبع انسان است و انسان بر اساس چنين طبعى آزادى اختيار روش ها و شيوه هاى زندگى خود را مى يابد. بيان اين طبع منظور ما از سكولار كه بر حسب آن نه الله- قانونگذار بل انسان-قانونگذار است را بخوبى روشن مى كند. بنابراین بحث من از نقطه نظر و برداشت از سکولاریسم در خصوص ارزشهای فلسفه عقلی که آزادمنشی ،حقیقت جویی، معرفت شناختی وبازاندیشی انسان به امورات وجه مشخصه آنست مربوط می شود.

اما سه مفهوم و مؤلفه جنبش سبز كه مبین ويژگى آزاديخواهانه اند:

١- "رأى من كجاست" جنبش سبز، مشمول ذهنيت و خصلت پرسشگرانه می شود كه متمایل به فلسفى انديشيدن است. در هيچ يك از اديان پرسشگرى به مفهوم عقلى-فلسفى وجود ندارد زيرا اديان براى راهنمايى و سعادت بشر داراى احكام قطعيت يافته و براى تمام فصول هستند، و پرسش در آنها از قبل معدوم شده است. "رأى من كجاست" در كلام پرسشگرانه مفهومى فلسفى است پس آزاديخواهانه است.فلسفه به دليل فرارويى به سوى كشف حقيقت مفهومى آزادمنشانه است و اين به ارزشهای مفهومی انسان-قانونگذار سواى احکام دين که خدا-قانونگذار است پیوند دارد، پس از اين حيث مى توان جنبش سبز را جنبشى با مفهوم سكولار برآورد نمود.

جنبش سبز قوانين موجود را "وحى منزل" نمى داند و بر تغيير در قانون به تناسب شرايط زمانى صحه مى گذارد و اين دليل ديگرى بر سكولاريسم جنبش سبز است زيرا نيروى تغيير در قانون نيروى عقل انسان است كه در پى متناسب ساختن نظم زندگى با روند تحول ساختار حقوقى است. پس از این حیث جنبش سبز پیوند به نیروی انسان- قانونگذار دارد و این یعنی رهایی از قدرت نفوذ فرامین و اصول از قبل تعیین شده و آزادمنشی.

٢- شعار جنبش سبز "ایران برای همه ایرانیان" در بتن خود دارای مفهوم سکولار است زیرا نشان آزادیخواهی در آن مشهود است بدین معنی که همه ی ایرانیان از هر قوم و مذهب و دسته و گروه و باورها ی فکری بگونه ی آزاد در ساختن و شکوفایی و پیشرفت آن احساس و دغدغه مشترک دارند، دلیل دیگر ما برای مضمون آزاد منشی این شعار عنصر بسیار نیرومند آشتی ملی آن است و این یعنی احترام متقابل طرفین و برابری انسان در حقوق مدنی و قانون، برابری شهروندان در حقوق مدنی و قانون یعنی جامعه ای که در آن ارزشهای انسانی_عقلانی جاری و پیش می رود و این عین آزادمنشی است که به فلسفی اندیشیدن مربوط می شود. پس از این منظر هم جنبش سبز جنبشی سکولار است.

3- برابری حقوق اجتماعی و قضایی و غیره مابین زنان و مردان ایران؛بر حسب توضیح ما از مفهوم 1 و 2 یعنی "رأی من کجاست" و "ایران برای همه ایرانیان" این برابری در ظرفیت کامل جنبش سبز می گنجد. اصلأ هسته اصلی و مکانیسم عنصر مفهومی جنبش سبز بر مبانی تمایلات و گرایشات واقعی برابرحقوق صرفنظر از جنسیت استوار است. باید متذکر شد که نقش زنان در جنبش سبز در پی جویی خواست خود به برابری مدنی در جامعه سرآمد است. پس از این جنبه هم جنبش سبز جنبش آزادیخواهانه- سکولار است، ارزشهای عقلی_ انسانی حقوق مدنی که از طریق قوانین هر دم متحول در مناسبات بین انسان نقش درجه اول را دارا است، تنها در چهارچوب فلسفی اندیشدن می گنجد. اینچنین برابری حقوقی بین زنان و مردان تنها معطوف به جوامعی است که روشهای عقلی تحول حقوق اجتماعی در آن بدون اعمال نفوذ ارزشهای قطعیت یافته در جریان است و این یعنی سکولاریسم حقوق اجتماعی.

این سه مفهوم ارزشی_ سکولار جنبش سبز مرتبط با طبع آزادیخواهی انسان و به دلیل خصلت عقلانی_معرفتی بودنش پیوند تنگاتنگ با رفتار سیاسی مشروط بر عدم خشونت جهت تحقق و تثبیت خود دارد، و این یعنی آشتی ملی.

فلسفه سياسی، منوط به فراهم نمودن ظهور ممكنات جهت سازشها در امر رستگارى و سعادت انسان و جامعه است. يكى از مهمترين سازشها جهت يابى به سمت و سوی آشتى ملى است بدين معنا كه؛ تاريخ ما ايرانيان پيوسته آشتى ناپذيرى میان حكومت و ملت بوده است، فاصله بين اين دو ساختار همانند دره عميقى است كه بدون پر شدن اين دره از طريق اعتدال و ارزشهای عقلانى_دنیوی فكر و انديشه در محدوده آشتى ملى، موضوع نزاع خشونت بار در جامعه حل و فصل نخواهد شد. نفس آشتى ملى نفى اين فاصله زيانبار تاريخى است كه اين زيان هزاران بار زهرش كشنده تر از زيانى است كه طرح آشتى ملى بخواهد در محدوده اپوزيسيون بوجود آورد، آنگونه که برخی نخبگان سیاسی از نگرانی "فاجعه" و "انشقاق" در میان اپوزیسیون به دلیل اعلام آشتی ملی، دم زدند، غافل از اینکه خشت اول آشتی ملی بواسطه روند تثبیت تکثر نظر و روش سیاسی غیر خشونت جنبش سبز نهاده شده است. مبارزه سیاسی غیر خشونت یعنی دعوت به صلح و این معنایش آشتی ملی است.

آن بزرگوارانى كه بر بزرگوار ديگر خورده گرفتند، حرف شان اين نبود كه ترويج آشتى ملى در جامعه، " سياست و مشى زيانبار" ی است بلكه تأكيد بر آن دارند كه حاضر نيستند در كنار فردى قرار گيرند كه آنها را در جنايات رهبر شريك مى داند و یا در مجادله سياسى اين مشى را زود هنگام ارزيابى مى كنند. بنابراين كسانى كه نفس آشتى ملى و ترویج چنین امری را زير سؤال مى برند بايد حداقل يك خط استدلال كنند كه آيا منظور شان از "زيانبار" بر محدوده اپوزيسيون است يا بر كليت جامعه و جنبش سبز؟ اگر كاهش نزاع خشونت بار بين ملت و حكومت بجز راه و سياست آشتى ملى راه و سياست ديگرى موجود است در اينصورت بايد بار مسؤليت اتخاذ سیاسی آن را پذيرفته و آن را تبيين نمود.

هسته اصلى نيروى آشتى ملى را همان سه مفهومی تشكيل مى دهد که تبلور آن در جنبش سبز و منشور ش مشهود شد ( آشتی ملی از این روشنتر که می گوید: ایران برای همه ایرانیان) و بر جامعه ايرانيان در روند شكوفاىى و بارورى قرار گرفته است اين مسأله هم باعث شفاف سازى سياسى در ميان اپوزيسيون و تکثر و تنوع آن و هم ترويج مبارزه عدم خشونت براى راهيافت بر محور اصيل ترين و واقعى ترين گوهر زندگى انسان که سعادت و خوشبختی است مى گردد.

با این توصیف از مفهوم جنبش سبز و مشخص نمودن حدی از ارزش های هویتی آن، نتیجه این حاصل است که هیچ جنبش آزادیخواهانه دیگر خارج از جنبش سبز وجود ندارد( آنگونه که برخی در نوشته ها و مصاحبه های خود جنبش آزادیخواهی ایرانیان را محدود به جنبش سبز ندانستند)مگر اینکه خود این جنبش به فاز دیگری از آزادیخواهی تکامل و ارتقاء یابد و اگر مفاهیم و روشهای دیگری از تلاش برای برابری حقوق مدنی متناسب با انسان-قانونگذار بغیر از طریقت جنبش سبز در حال حاظر مد نظر باشد طبعأ باید ویژگی های آن را بر شمرد و تبیین نمود.

کنفوسیوس گفت: ای مردم بدانیدحكومت ستمگر از ببر هم درنده تر است

يك روز كنفوسيوس از دامنه كوهى مى گذشت ناگه زنى را دید که بر سر گورى زاری می کند نزيك شد و گفت اى زن اينگونه كه تو زارى مى كنى معلوم است كه غمى بر غمت افزوده شده حكايت چيست؟ زن گفت آرى چنين است چند روز پيش ببر شوهرم را دريد و بعد برادرم را و اكنون پسرم را دريد، كنفوسيوس گفت اى زن پس چرا اينجا ماندى، زن با تعجب گفت مگر اينجا حكومت ستمگرى است كه من نتوانم بمانم، آنگاه كنفوسيوس خطاب به مردم گفت اى مردم بدانيد كه حكومت ستمگر از ببر هم درنده تر است.
به دو نمونه از اين درنده گى در جمهورى اسلامى نظر مى افكنيم:

۱-دادگاهاى جمهورى اسلامى و کُشتن اندیشه:

دادگاهی که هزاران سال پیش در آتن برای محاکمه سقراط برپا شده بود بگونه ای پیش می رفت که هم مالتوس شاکی سقراط و هم هیئت قضاوت کننده و تصمیم گیرنده منتظر کلمه و جمله ای از سقراط در آخرین دفاعیات او بودند تا با تفسیر و با استناد به آن سقراط را از محکومیت و مجازات به مرگ برهانند، گرچه هنگامی که سقراط پی به مقاصد دادگاه برد خطاب به دادگاه گفت در حق سقراط بر حسب قانون عمل کنید اما بهر جهت نمی توان عذاب وجدان دادگاه با آگاهی به بی گناهی سقراط، جنبه اخلاقی_انسانی تلاش برای رهایی او از مجازات مرگ را نادیده انگاشت. اما پس هزاران سال از آن دادگاه و در هزاره سوم سقوط رفتار اخلاقی_انسانی در زمینه حقوق قضایی متهم و انصاف و دادگری در جمهوری اسلامی به درجه ای رسیده است که هیچ مسئولیت و عذاب وجدان به جهت احتمال بی گناهی و تبرئه فرد وجود ندارد.
دادگاه هاى جمهورى اسلامى متهم را در دادگاه مسخ شده می خواهند تا در صحن دادگاه زبان به تقریر به عملی ناکرده بگشاید كافى است چنین منظره خوفی را در دادگاه صدها نفرى افرادى كه بعد از كودتاى انتخاباتى دستگير شدند از نظر بگذرانیم تا ماهیت دادگاهای تفتیش عقاید اسلامی که ماهیتأ 32 سال به کُشتن اندیشه می پردازند پی برده شود. فرد در طی مدت زندان بعد از سپری کردن شکنجه های هولناک روحی و جسمی ( بنا به اعتراف بسیاری پس از آزادی از زندان) ّبه امیال های غیر انسانی مشتی روان بیمار و روان پریش در حد اعتراف به عمل مرتکب نشده تن داده و مضحک آنکه بر حسب همان شرایط اعتراف گیری یعنی شکنجه های طاقت فرسای روحی و جسمی غیر قابل تحمل انسان، واژه ها و جملات بر زبان جاری شده بعنوان اعتراف متهم او را محکوم می کنند، چه بسیار بی گناهانی که به همین منوال و متد اعتراف گیری از بیدادگاه های تفتیش عقاید جمهوری اسلامی حکم مرگ دریافت کردند و به سزایی متهم شدند که الحق سزاوار آن نبودند. دهشتناکتر از همه این باور مسلط برتمامی زیر مجموعه های نهاد قضاوت مبنی بر اینکه اگر شخص بیگناه اعدام شود در دنیای اخروی وارد بهشت و تا ابد زندگی بهشتی خواهد داشت. سی و دو سال بدین منوال به کُشتن اندیشه پرداختند اما در میان قلع و زنجیر و شمشیر آخته به زهر و سرمای زمستان نهال اندیشه رویید و خود را بطور عمده در سه مفهوم " ایران برای همه ایرانیان"(آشتی ملی)، "رأی من کجاست" ( حق انتخاب کردن و انتخاب شدن)، و تلاش نیمی از شهروندان کشور یعنی زنان برای تحقق برابری حقوق مدنی با مردان(حقوق شهروندی) نمایاند و با توجه به دوران گذار از ایدئولوژیک های مزموم و احکام دین بر دولت و حکومت به اندیشه های رهایبخش و متکثر، بساط حصر کننده گان و قاتلان به اندیشه که قائلان به احکام شیطانی اند برچیده می شود.

۲- رفتار "حکومت ستمگر درنده تر از ببر" جمهوری اسلامی را می توان در آخرین نمونه ضرب و شتم تظاهرات آرام جوانان
به پشتیبانی از مبارزه مردم مصر و تونس علیه استبداد و دیکتاتوری و کُشتار و دستگیری ها به عیان مشاهده نمود. حکومتی که خود از زبان ولی فقیه اش داعیه حمایت از مردم مصر را داشت اینچنین بی رحمانه مردم خود را به خاک و خون می کشد و زشت تر از هر چیز رفتار لمپنیستی نمایندگان منتخب شورای نگهبان و ولی فقیه در مجلس اسلامی که به گونه ای هیستریک با مشت های گره زده در صحن مجلس با شعار مرگ بر خاتمی کروبی و موسوی ماهیت خود را به بی بضاعت بودن مقام نمایندگی از طریق صدور شفاهی حکم مرگ برای رهبران جنبش سبز که در واقع پیگیر مرگ جنبش سبزاند به نمایش در آوردند. آنها با چنین حکم مرگ بر ای رهبران نمادین جنبش سبز در واقع حکم مرگ اندیشه جنبش سبز در قامت همان سه مفهومی که متذکر شدم را در مخیله خود می پرورند.
نمايندگان منتخب مقبول رهبری و شورای نگهبان به جاى تصويت لوايح و قانون در جهت رفاه و امنيت و شنيدن صداى اعتراض مردم و مطالبات آنها، از يك راهپيمايى تاب نيآورده و از درون مجلس اما در جايگاه قوه قضائيه حكم مرگ صادر مى كنند و ایران را جولانگاه قدرت دیکتاتوری و منافع حقیر خود می پندارند و اين به روشنى نشان مى دهد كه درآميزى سه قوه در جمهورى ظلم اسلامى تابع يك منشأ تصميم گيرى بوده كه از اين منشأ به نام الله و دين ستم برحق مردم روا داشته مى شود. رفتار مستهجن نمايندگان مجلس در صحن مجلس با سردادن شعار مرگ بر رهبران جنبش سبز در واقع تاب نيآوردن انديشه دیگر در جامعه و آرزوی محو اندیشه جنبش سبزاست كه برای انتخابات آزاد بدون نظارت استصوابى پای می کوبد. اين عمل خشونت کلامی آنها نشان داد كه آنها قبل از هر چيز عربده کشان قداربند منتخب شوراى نگهبان و بيت رهبرى اند تا نمايندگان واقعى مردم.
اين مجموعه موضعگيرى هاى خشن و شعار هاى مرگ بر اين و آن از سوى نمايندگان جيره خوار بيت رهبرى و خشونت نيروهاى نظامى بر تظاهرات عظيم سبز پوشها و همزمان سیمای بی سیمای تلویزیون اسلامی و کیهان شریتمداری در پوشش خبری ای که تظاهر کننده گان معترض تعداد اندکی ارازل و اوباش و فریب خورده خارجی بودند و به میدان آمدن چاقوکشان و قداره بندان شعبان بی مخ های زمان نظیر الله کرم در تشیع جنازه شهید سبز ۲۵ بهمن ماه صانع ژاله و محاصره دانشجویان در دانشگاه و ضرب و شتم آنها و نیز محاصره منازل مسکونی رهبران جنبش سبز و سخنان تحریک آمیز امثال احمد خاتمی این "دایناسور عهد عتیق" گرچه به ظاهر قدرتنمایی و چنگ و دندان نشان دادن به جنبش سبز است اما نشانگر خودباختگی و سرگشتگی است، زیرا آنها از طریق تمامی رسانه های خود با بوق و کرنا مدعی شدند که تظاهر کنندگان ناخشنود از حکومت اسلامی تعداد اندکی اوباش بودند اما اگر اینطور بود پس چرا اینهمه سراسیمه گی، اینهمه خشونت کلامی و فیزیکی؟
واقعیت این است که زمان، زمان جمهوری اسلامی با حکم فرمان حکومت الله بر زمین نیست، نسل جوان ایرانی با چنین ارزش هایی در حال وداع است، دانش سیاسی و اطلاعات همگانی و تحولات اجتماعی شگرف در جامعه تحولات ساختاری را موجب گشته و بیسوادی ۷۵ در صدی دوران مشروطیت به باسوادی ۷۵ در صدی امروز تبدیل شده و موجب زایش طبقه متوسط بزرگ در جامعه گشت، امروز در حاشیه شبکه های قابل رویت اجتماعی و مدنی شبکه های وسیع دنیای مجازی نقش بزرگی را در سازماندهی الگوهای زندگی اجتماعی ایفاء می کنند که حکومت ها قادر به کنترل آنها نیستند، از این رو روند میرایی حکومت های مستبد و دیکتاتوری اجتناب ناپذیر است هر چند که حکومت ستمگر ایران با رفتار خشن خود علیه جنبش سبز نشان داد "درنده تر از ببر" است اما با موقعیت کنونی جهان آزاد و تحولات رو به نضج آزادیخواهی در منطقه خصوصأ در خود کشور ایران که درقالب جنبش سبز سر برون آورد، عاجزتر از آن است که بتواند جنبش سبز را در خون غرقه کند.

نماد عنصر آزادى و دموكراسى آشتى ملى است(اپوزیسیون " در دشت های دیگری گردونه می تازد")

قبل از هر چيز و براى تفهيم بهتر و بيشتر نيازمنديم تا معنايى از مفاهیم را طرح نمائيم بخصوص اينكه اگر در نظر آريم كه بقول رامين جهانبگلو جامعه ايرانى با بحران معنا روبروست. تأويل در معناها منجر به تمايزات مى شود و از درون اين تمايزات تشخيص هر معنا بر مفهومى دستيابى به معيار مشخص را ممكن مى سازد.
حوزه سياست، حوزه روشنفكرى و انديشه ورزى، خشونت و آشتى ملى، توضیح و بیان كاركردشان چهارچوب اين مقال كوتاه را تشکیل می دهد.
دو معيار و روش در حوزه سياست مشمول هنر نخبه سياسى است؛١- آمادگى براى وقوع ممكنات و بكارگيرى آن٢- مصلحت جويى، روش مصلحت جويانه هم مى تواند گذاره مثبت باشد و هم منفى، و بعنوان مثال " مجمع تشخيص مصلحت نظام" در ساختار جمهورى اسلامى مى تواند بنا به مصلحت لايحه ى اختيارات رئيس جمهور اگر مصوب مجلس گردد را وتو كند و يا تأييد،در مصلحت جويى حقيقت مى تواند مغشوش جلوه گر شود،از سوى ديگر مى توان اقدام مصلحان سياسى مانند نامه هشدار آميز معروف سه شخصيت سياسى جبهه ملى در سال 56 كه در آن از اوضاى نابسامان و روند از هم پاشىى كشور،به ديكتاتور(شاه سابق ايران) كه هر نوع روزنه به سمت آزادى را از طریق بکارگیری ابزار خشونت مسدود كرده بود بعنوان امر خير مثبت ارزيابى نمود، زيرا اگر شاه ايران ان را مى پذيرفت و راه اصلاحات سياسى را در پيش مى گرفت بعيد بود كه جامعه ايرانيان به سمت يك انقلابى خونين پيش می رفت.
اما حوزه روشنفكرى با اين اگر و مگرهاى حوزه سياسى فارغ است. چون هدف روشنفكرى نقد به جهت كشف حقيقت است نمى تواند بعنوان مثال از نقد " ارزشها و معيارهاى اسلامى" محمد خاتمى را بقول معروف زير سبيلى رد كند، روشنفكرى با نقد عجين شده و بدون آن تهى است.
از اين سطور اين نتيجه حاصل است كه در حوزه روشنفكرى نقد جهت بر ملا نمودن حقيقت مد نظر قرار مى گيرد و در حوزه سياست ورزى مصلحت جويى براى پيشبرد امر و منافع سياسى كه مى تواند هم به مزيت باشد و هم قربانى شدن حقيقت را شامل گردد. تمايزات بر شمرده شده ميان حوزه سياست و روشنفكرى صرفأ نشان دادن كاركرد هاى متفاوت آنها است و اين هيچ دليلى بر گسست ارتباطى اين دو حوزه به هم نيست، در حاليكه حوزه سياست بدون تأثير پذيرى از توليد انديشه و حقيقت بر ملا شده اصلأ وجود نخواهد داشت، در اينجا بايد متذكر شوم، بحثى را كه من در مقاله "گفتگويى با فرخ نگهدار" داشتم به این موضوع متمرکز شده بودم كه ، هنگامی حقيقت و هستی هويتى معلوم نباشد( كه منظورم در مقاله مذکور به حقيقت هويت جنبش سبز بوده است) سياست مدار قادر نمى شود تا سياست عقلانى نسبت بدان اتخاذ نمايد، حال نامه فرخ نگهدار به على خامنه اى برخاسته از حقيقتى است كه اگر تا ديروز نشان دادن اين نوع حقيقت ها( آشتی ملی یا بیان هر فرم دیگر سکولاریسم)بعنوان اختلاف بين "ديندار" و "غيرديندار" ارزيابى و از آن ابراز نگرانی مى شده است امروز برخى نخبگان سياسى ديگر نامه فرخ به خامنه اى را از حقيقت موجود كه روزى آن را عنصر نيرومند جامعه مدنى و دمكراسى مى پنداشتند از آن منفصل نموده و در محدوده اپوزيسيون جهت يارگیری،از تأثير گذاری اين نامه بر اپوزیسیون و احتمال قطب بندى در ميان آنها اظهار نگرانى مى كنند.براى رفع نگرانى بايد ابتدا از ارتباط و متآثر بودن نامه نگهدار از حقيقت موجود جامعه یعنی همان عنصر نيرومند جامعه مدنى و دموكراسى سخنى داشته باشيم. اما قبل از آن شمه اى در باره خشونت و آشتى ملى كه مو شكافی آنها ادامه سلسله بحث ما خواهد بود.

مشروعیت آشتی ملی:

آشتى ملى مشروعیت خود را از حوزه انديشه می گیرد و نه حوزه سياست زیرا سیاست بدون ارتباط با اندیشدن و تولید اندیشه وجود نخواهد داشت. پس آشتی ملی نخست می بایست از منظر اندیشه مطمح نظر قرار گیرد نگریستن به مفهوم عقلانی آشتی ملی از این زاویه، نگاه ما را به نقطه ای رهنمون می سازد که پرسش کنیم آیا برای اندیشیدن و تولید اندیشه که بیان راز حقیقتی است می بایست از سوی محافل و نیروی ویژه ای برای بیان آن فرامین صادر شود یا اینکه اصل تولید اندیشه فی نفسه از خود قوای اندیشنده است؟ اگر اصل بر خاصیت قوای اندیشنده باشد بنابراین طرح آشتی ملی اندیشه انضمامی بوده و در هر زمان و مکان مجاز به طرح و بیان است اگر بخواهیم برایش تعین زمانی قائل شویم آنگاه باید استدل و تبیین نمود که آیا اندیشیدن و باز اندیشی جهت تولید اندیشه مشمول تعیین زمان معین است یا خیر؟
وقتى صحبت از آشتى به ميان آيد قطعأ آشتى با كسى است كه مانند من نيست و مانند من نمى انديشد حدود و ثغور اين آشتى و پيوند "غیر مانند هم ها" و یا "غیر من" ها را تا كجا مى توان برتابيد و بدان نائل گشت؟
بدون شك و ترديد روش و منش مصلح انديشانه گواهى روشن بر پيوند "غیر من" ها است اما براى پاسخ قطعى بايد واژه مصلح را بر شمرد تا ابتدا بر اين مفهوم درکی حاصل آيد.
مصلح از صلح مى آيد و صلح خواه كسى است كه راه آسايش بدور از خشونت را مى جويد و اين همه يعنى آشتى ملى، پس نمی توان به مصلح گفت از آشتی سخن بر زبان نچرخان که در این صورت اعضاء را برای اخراجی ات علیه تو خواهم شوراند، بنابراين كسى كه دعوت به آشتى مى كند، منظور آشتى با كسى است كه در حال حاضر مشغول خشونت است. آشتى ملى صرف يك تاكتيك و يا استراتژيك سياسى نيست كه برايش زمان در نظر گرفت و با نزاع بر سر موعد زمانش با فكر نامتمدانه حذف، فضاى نامناسب آنارشيسم كلامى بوجود آورد بلكه بايد بدان از منظر حوزه فكر و انديشه نگريست در اين حوزه است كه بيان حقيقت در هر زمان مجاز شمرده مى شود، بعبارت دیگر اگردر بیان حقیقت اخلال ایجاد شود، فی نفسه نقض آفرینش اندیشه می شود. در اینجا من تلاش نمودم تا در پیوند مصلح سیاسی و قلمرو اندیشه ورزی در خصوص آشتی ملی عباراتی از گفتار را مستدل نمایم.
اين انديشه است كه سياست را به متن خود مى كشد و اين انديشه است كه ترويج آن به نقطه اى مى رسد تا از آن سياست معينی مشروعیت یابد و به پيش برده شود بعبارت ديگر اين وظيفه سياست نيست كه براى انديشيدن شرط و شروط قائل شود بلكه نفس خود انديشيدن است كه انديشه مى آفريند و نحوه سياست بر آن استوار مى گردد، پس انديشيدن جهت توليد انديشه( همانند آشتی ملی) و ترويج آن زمان معين و محدود نمى شناسد كه برخى از نخبگان سياسى برايش زمان معينى را در نظر مى گيرند كه گويا بايد زمان آن مهيا گردد و آنوقت به ترويج آن پرداخت.
پيوند " غیر مانند هم ها" در محضر اجتماع ایرانیان يعنى پيوند كسانى كه در تخاصم و منازعه خشونت بار با يكديگر بوده اند حال مى خواهد على خامنه اى باشد و يا هر كس و گروهی ديگر.

خشونت و آشتى ملى:

رفتار خشونت معمولأ از طريق بكارگيرى ابزار خشونت در حق ديگرى براى سازگاری و همراهى فرد به اميال هاى صاحبان قدرت بى پاسخگو به ملت، اعمال مى گردد در جوامع مدرن ابزار خشونت بر عليه متجاوزين به حقوق ملت روا داده می شود.
نماد خشونت در جامعه ايرانيان از طريق كشتار دينى معلوم مى گردد و اين نوع كشتار همچنان در حال قربانى گرفتن است.
آنچه هويت اپوزيسيون ايرانى را در دوران حاضر مشخص مى كند نحوه تفكر آن به موضوع خشونت حكومتى و رفتار و متد مواجهه با آن است. اهميت اين مسئله با انديشه هاى غالب بر جامعه و رفتار كنشگران آن و سطح جامعه مدنى پیوند نا گسستنی دارد. صرفنظر از اينكه عاقبت كار دور تسلسل باطل خشونت در ايران چگونه حل و فصل خواهد شد( كه من آن را در آشتى ميان كنشگران در گير درون جامعه مدنى مى دانم و وجود عنصر نيرومند آزادى و دموكراسى بر تحقق چنين امرى صحه مى نهد) طيف گوناگون اپوزيسيون ايرانى بايد مشخص كند كه در مقابل خشونت ناشى از بقاياى جزم انديشى كدام روش و منش را در مقابل آن مى خواهد برجسته كند، و توانايى تأثير گذارى اش براى كاهش خشونت در جامعه كه خود روندى است بر آشتى ملى از كدام انديشه جز تلاش براى دعوت به تفاهم ملى مشروعيت مى تواند بگيرد؟
اگر اپوزيسيون ايران نتواند با ابتكار عمل خود از طريق معيارهاى خشونت پرهيز و دعوت عمومى از طيف هاى گوناگون در اين امر حياتى شركت جويد پس چه راه ديگرى را پيشنهاد مى كند كه بتواند منطبق با همان مدعاى عنصر نيرومند جامعه مدنى و دموكراسى كه برخى از همين منتقدين نامه فرخ نگهدار به رهبر اسلامى كرارأ در مصاحبه ها و نوشته ها بدان اشاره مى كنند، باشد؟ روش و منش آزاديخواهى و دموكراسى كه عنصر آن در كشورمان بنا به اعتراف اپوزيسيون موجود مى باشد، تحقق آن بدون آشتى ملى ميسر نخواهد شد، اگر استراتژى اپوزيسيون بر اين اساس شالوده ريزى نگردد به اعتدال اپوزيسيون مى بايست شك كرد و در اين صورت است كه در تآثير گذارى كنشگران مدنى آن توانايى لازم را جهت عرض اندام نمى يابد.
برخى ديگر طرح و بيان آشتى ملى را در احوال كنونى ایران زود رس مى دانند، اما حقيقت آنرا نفى نمى كنند.
پاسخ من اين است؛ حقيقت هر چيز دليل بر هستى آن چيز است و وجود عنصر اىن هستى يعنى آشتى ملى پيوند تنگاتنگ به هستى عنصر نيرومند جامعه مدنى و دموكراسى كه همه به وجود آنها در جامعه ايران معترفيم دارد، پس اين يك امر خير است و طرح امر خير با توجه به عنصر وجودى اش نمى تواند منوط به تعيين زمان و يا زمان ديگر باشد، بعنوان مثال؛ نمى توان گفت كه " معيارها و ارزشهاى اسلامى" طرح شده از سوى خاتمى فعلأ براى به سلامت به مقصد رسيدن اصلاحات مورد بازبينى و نقد قرار نگيرد و اين به اين دليل صحيح نيست چونكه اصلاحات و پيشبردش بدون نقد كه اين دو لازم و ملزوم هم اند ممكن نمى گردد، پيشبرد صحيح اصلاحات در همه جوامع بر توان نقد و نقادى استوار بوده است.
اگر نقد مفاهيم در روند اصلاحات موجب بسط اصلاحات مى شود و امرى خير است به چالش كشيدن خشونت و نقد آن نيز موجب تبيين مفاهيمى مى شود كه نماد آشتى ملى و امر خير در آن برجسته می گردد ، البته اصلاحات با آشتى ملى پيوند ناگسستنى دارد، نگاه مجزا به اين دو صرفآ جهت تفهيم بهتر گفتار ما بوده است. پس موضوع اصلاحات و عنصر نيرومند جامعه مدنى و دموكراسى كه بدون آشتى ملى تحقق آن ناممكن است پاسخ صريحى است به دو ديدگاه ناروشن و نگران كه يكى قطب بندى بيشتر در صفوف اپوزيسيون و ناتوانى آن را در تأثير گذارى دغدغه دارد و دىگرى در مقابل خشونت حكومتى بدون توجه به آن عنصر بر شمرده شده در جامعه آشتى ملى و ترويج آن را زودرس مى پندارد.
كسانى كه به دنبال يارگيرى در محدوده صفوف اپوزيسيون اند طبيعى است كه از دعوت نامه اى به رهبر براى برحذر داشتن خشونت بيشتر او، دل نگران قطبندى بيشتر در ميان اپوزيسيون باشند اما اگر عميق تر و فراختر به موضوع پيشبرد امر آزادى و دموكراسى كه وجود آن موجب انشقاق در رأس حكومت شده و به بلوك بندى هاى سياسى دامن زده نگريسته شود و از دايره تنگ اپوزيسيون به مسائل جارى در كشور بيرون آييم آنگاه نامه فرخ نگهدار به رهبر جمهورى اسلامى را در مشابهت به نامه سه شخصيت سياسى اعضاء جبهه ملى كه در آن از وضعيت نا هنجار جامعه و خطر فروپاشى و پيشنهاد اصلاح سياسى،خطاب به شاه ايران در سال ٥٦ كه هيچ نشانه اى از كاهش رفتار ديكتاتورى هم در او مشاهده نشده بود، خواهيم ديد. تفاوت زمانى اين دو نامه حاكى از دو بستر متفاوتى از تحول مدنى و بلوك بندى سياسى است. نامه فرخ نگهدار به رهبر جمهورى اسلامى هنگامى نوشته شد كه دو عامل و فاكتر مهم براى تمكين حاكميت به خواست مردم و گذار به دموكراسى بيش از آنزمان فراهم است.

اپوزيسيون و آشتى ملى:

آنگونه كه بر آشتى ملى نطر افكنديم و آنرا تبلورى از انديشه رو به تحول نسل خشونت پرهيز جامعه ايران تحليل نموديم،تأثيرناپذيرى اپوزيسيون از آن به نقطه اى مى رسد كه يك نامه، به قطب بندى بيشتر و ناتوانى اپوزیسیون قلمداد گردد. در حاليكه ناتوانى اپوزيسيون زمانى بر ملا مى شود كه نتواند پيشبرد امر سياسى را بر مبانى انديشه جامعه تطابق دهد و از آن مشروعيت بگيرد. آشتى ملى بعنوان وجهى از انديشه جامعه و وجه كارايى خنثى كردن خشونت است، تحرك آشتى ملى منوط به تقويت و تواناىى جنبش هاى مدنى خشونت پرهيز به مثابه گذار متمدنانه به سوى آزادى و دموكراسى است( همان آزادى و دموكراسى اى كه بقول برخى نخبگان سیاسی منتقد به نامه فرخ عنصر نيرومند آن را سبب بازدارندگى حكومت به قلع و قم همه جانبه مى پنداشتند) عنصر بازدارندگى خشونت را آشتى ملى گويند.

ناتوانى "سياست اپوزيسيونى" هنگامى مشهود خواهد بود كه اپوزيسيون به جاى سياست گذارى بر تقويت اين بازدارندگى، در دایره تنگ خود در جستجوى يارگيرى باشد يارگيرى خوب است اگر عدول بر روند بازدارندگى خشونت يعنى آشتى ملى نباشد. جدل آنتاگونيستى بر سر يك نامه ( براى يك دستمال قيصريه را به آتش كشيدن) كه همچنان ادامه دارد مانع جدى براقدام اپوزيسيون براى بازداشتن حكومت از خشونت و اعدام هاى روزانه كه نفس اين اقدام يعنى بازداشتن حكومت از خشونت که در چهارچوب آشتى ملى مى گنجد، ایجاد کرده و روند تأثيرپذيرى را کُند مى كند.

با اين توصيف اگر "سياست اپوزيسيونى" به پشتوانه مشروعيت انديشه موجود در جامعه كه آشتى ملى جهت زدودن خشونت در جامعه وجهى از آن است استوار نگردد پس معناى طلب پايان بخشيدن به خشونت و اعدام ها و انتخابات آزاد بدون نظارت استصوابى چيست ؟ و اصولأ از كدام مرجع و ملجأ اينچنين در خواستى مى شود؟

اگر خطاب ما به جمهورى اسلامى و سران آن براى توقف خشونت و اعدام و تن دادن به انتخابات آزاد نيست پس كدام مرجع و ملجاء را براى تحقق آنها مورد خطاب قرار مى دهيم؟

كلام آخر؛ اگر بخواهيم فضاى رو به تعديل جامعه ايران به سمت آشتى ملى را کمی فراختر از زاویه سیاست و اپوزیسیون بنگریم ،می توان با بصیرت بیشتر آن را در شعر و ترانه خوانی مان که گذر از "تفنگم را بده تا ره بجویم" به " تفنگت را زمین بگذار برادر" ، می توان در تجسم نقاشی مان صف بلند سبز ها را با سکوت( جهت خنثی کردن خشونت حکومتی) ، می توان در محافل روشنفکر ی مان که در حال گذر از ایدئولوژیک های توتالیتر به نقد همه جانبه بدون تآثیر پذیری از نیرو های ویژه، می توان در جنبش عظیم مدنی مسالمت جو ی زنان که از مجلس جمهوری اسلامی در خواست تصویب قوانینی که برابری حقوقی بین زنان و مردان را تضمین نماید و نیز بسیاری موارد دیگر مشاهده نمود. به پشتوانه این نیروی و سرمایه عظیم اجتماعی و انسانی است که ترویج آشتی ملی نمادی می شود برای تحقق آزادی و دموکراسی و تثبیت آن، اگر به این نیرو و سرمایه اهمیت داده شود در آنصورت نامه فرخ نگهدار به رهبر به شکل انتزاعی و فقط برای یارگیری سیاسی و یا اینکه فعلآ وقت آشتی ملی فرا نرسیده است برخورد نمی شود، برای بی ارتباطی این نامه به این نیرو و سرمایه اجتماعی هر دم متحول به سوی آزادی و دموکراسی و انشقاق سیاسی درون حکومت می بایست استدل نمود در غیر اینصور در درون اپوزیسیون سیاسی غیر تآثیر گذار در سیاست " در دشت های دیگری گردونه خواهیم تاخت"

فرایند زمان درخیر و رستگاری (از جمله آشتی ملی) از منظر حوزه اندیشه ورزی در زندگی بشر ازلی و نامتناهی و مقید به زمان معین نیست یعنی طرح هر امر خیر در هر و هیچ زمان مجازات و مذمت ندارد مگر اینکه پای منافع خاصی از جمله سیاسی در میان باشد.

۱۳۹۰ مرداد ۴, سه‌شنبه

دو عاملی که می تواند حکومت را به تمکین وادارد

به دور از استثنائات، هر نظام سیاسی بر حسب موقعیت اجتماعی و نوع تفکر انسان به موضوعات مربوط به خود و عمل او در این راستا در قالب هنجارهای جامعه، سطح توقعات مردم و نوع نگرش آن ها به زندگی و هستی مشروعیت می یابد و هر گاه این توقعات و نگرش ارتقاء و تحول یابد و خود را در اصل زندگی این جهانی که طبعأ انُس و الفت با معیارهای عقلی است بیابد، به همان ترتیب نظام سیاسی متناسب با آن شکل می گیرد.
نظامات اجتماعی و سیاسی در طول تاریخ در ایران هیچگاه به مفهومی تحول نیافتند تا لزوم وضعیت بهتر زندگی عقلانی مهیا گردد. دو بنیاد تولید قدرت یعنی حکومت در شکل و مضمون استبدادی و مردم در شکل توده انتظام نیافته در جامعه، همواره در تخاصم با یکدیگر بوده و ناخرسندی مردم از ظلم و ستمی که از سوی حاکمان مستبد بر آنها روا داشته می شد، در تحلیل نهایی اسباب قهر راه حل مسئله بود و به جز این تدبیری دیگر اندیشیده نمی شد و به همین سبب زندگی یکنواخت با احتمال یک جابجایی در رأس هرم قدرت به تحکیم خود تداوم می بخشید. یعنی انتظام نداشتن، نیاندیشیدن، و بی تدبیری سه فاکتور مهم زندگی یکنواخت اجتماعی است که قرنهای متمادی در ایران بدینگونه پیش رفته است.
دو عاملی که می تواند بر این بن بست طولانی مدت و خصوصأ خشونت نهادینه شده کارگر افتد و بر آن خط بطلان کشد و هم اکنون نشانه های آنرا شاهدیم، یکی عنصر مدنی و دموکراسی نسبتأ قدرتمند و دیگری رسمیت یافتن بلوک سیاسی متفاوت در رأس هرم قدرت است. این هر دو عامل مهم و فاکتور اساسی، مستبدترین حکومت ها را در نهایت به تمکین وا می دارد. فرایند دموکراسی در جوامع با نظامات مدرنیته کنونی از ممکنات فراهم شده ی این دو عامل بوده است.
بدون تحقق سهم خواهی قدرت و تثبیت آن در درون نظام سیاسی امکان رویکرد حکومت به تمکین دشوار است، سهم خواهی و رویکرد به تمکین هم هنگامی میسر می شود که توده ها رغبت به انتظام یافتگی و مسئولیت پذیری از خود نشان دهند و بر این اساس و معیار انتظارات خود را از قدرت مرتفع سازند. آنچه اکنون در ایران شاهدیم گواه بر برجستگی و هر چه کاراتر شدن این دو عامل است، بلوک بندی های سیاسی در درون قدرت و اجبار به پذیرش آن از سوی نظام اسلامی، و از سوی دیگر سرو ایستاده ی جنبش سبز و تداوم در سازمانیافتگی اش، بر این امر صحه می نهد.
صرف پوسیدگی درونی نظام نمی تواند عامل حتمی در واژگونی اش باشد بلکه فقدان دو عامل فوق امکان تحقق شعار سرنگونی را فراهم می سازد. به همین دلیل پوسیده گی درونی نظام پیشین عامل سرنگونی اش نبوده زیرا در پوسیدگی تعمیق یافته تر نظام اسلامی، به دلیل وجود آن دو عامل شانس انتخابات آزاد به مراتب بیش از دوران نظام پیشین است.
گروبندی سیاسی موجود در درون نظام اسلامی از صدر تا ذیل یکی از عوامل مهم بازدارندگی سرکوب و قلع و قم همه جانبه امنیتی-پلیسی-نظامی بوده و به سبب حضور پررنگ جنبش سبز حذف گرایشات سیاسی موجود در رأس نظام ناممکن شده است، حکومت دریافته که بایست بابت هر حذف، هزینه ای سنگین به سنگینی ریزش اجتماعی قدرت خود پرداخت کند و چنین هزینه ای را در رابطه با نحوه برخورد حذفی با اصلاح طلبان پرداخت کرده است.
ادامه حذف می تواند برای کلیت نظام شکننده باشد، و این پاشنه اشیل نظام است که تمکین به انتخابات آزاد را ممکن و در اینصورت نظام با مفهومی دیگر تداوم خواهد یافت. علت اصلی امکان و شانس چنین تداومی را باید بر خلاف دوران نظام پیشین در استقلال جامعه مدنی و گسترش جنبشهای اجتماعی غیر خشونت جستجو نمود که این خود باعث تقویت آرایش قدرت سیاسی به منظورسهم خواهی قدرت در حکومت است.
بنابراین به تناسب روند رو به رُشد و تقویتی این دو عامل، قهر و خشونت نیز در روند تعدیل قرار می گیرد و برای اولین بار در تاریخ ایران می توان روشهای مدنی شهروندان و ساختار عقلانی حکومت را بر شعار سرنگونی و استبداد حکومتی نشاند و به این دور تسلسل باطل زندگی یکنواخت اجتماعی پایان داد.