۱۳۹۰ مرداد ۴, سه‌شنبه

آن چه باید هواداران مدرنیزاسیون پهلوی اول و دوم بدانند

تا کنون در باره مدرنیزاسیون شاهان پهلوی بسیار سخن ها گفته شد اما برخی هوادران آنها همچنان مدرنیزاسیون نظام پیشین را نقدناپذیر می خواهند که این خود می تواند صدقی بر تبرئه و بی عیب و نقص جلوه دادن آن سیاست آمرانه حکومت پهلوی و لابد "قدر نشناسی" مردم به این امر باشد که به جهت خفقان فقان آوردند. به طور کلی هر حکومت نقدناپذیر حکومتی آمرانه است و کوشش برای پیشبرد هر پروژه ای به همین منوال رفتار و عمل می شود. شکست مدرنیزاسیون پهلوی ها نیز صرفأ به همین دلیل بوده است یعنی شهروندان در امر و پروژه مدرنیزاسیون هیچ نقش و مشارکتی نداشتند. موضوع را بیشتر کنکاش می کنیم.
مدرنیزاسیون از مدرن ریشه می گیرد، مدرن یعنی نو و مدرن بودن یعنی نو بودن به لحاظ فکر و اندیشه که در نقطه مقابل سنتی بودن قرار می گیرد. فلسفه عقلی و دین نگرش مدرنیت و نظام سنت هاست، فلسفه مدرنیت، عقل را محور تشخیص و مأخذ توان برای آگاهی و معرفت در بُعد زمان و مکان می شناسد و سنت دین مأخذ خارج از عقل انسان را شرط معرفت از عالم هستی القاء می کند. آن چه در دوران روشنگری و آغاز پروژه مدرنیته در غرب روی داد و مبدل به مدرنیزاسیون همه جانبه شد، به لفظ کانتی، بیرون آمدن انسان از نابالغی خود بود یعنی، عقل و عقل نقاد راهنمای عمل انسان گشت و حاکمیت دین بر شئونات زندگی به نقد و به زیر کشیده شد و انسان نو از اسباب سنت های دست و پا گیر رهیده شد.
فلسفه نقد، روشنگری و فلسفه روشنگری، روشنفکری است. روشنفکر کسی است که حال را به نقد می کشد تا فضا را برای به وجود آمدن شرایط جدید مهیا نماید. پس نقادی نخستین مشخصه روشنفکر است و در جامعه ای که روشنفکر نتواند همه چیز از صدر تا ذیل را به نقد کشد، آن جامعه دارای فضای بسته ای ست و طبعآ هر صورتی از روند پیشبرد پروژه در چنین فضایی می بایست به شکل آمرانه پیگیری شود. مدرنیزاسیون پهلوی اول و دوم نیز بدین منوال بوده است و اصولآ جایی برای مفاهیم و مقولاتی نظیر مشارکت شهروندان در حق انتخاب کردن و شدن، نقد و به چالش کشیدن قدرت سیاسی و حکومت و بطورکلی تکثر فکر و اندیشه که اینها شرط نخست پیشبرد پروژه مدرنیته در غرب بوده است، وجود نداشته است و به جای آن منتقدین مسالمت جو همچون اعضاء جبهه ملی که با اصل حکومت پادشاهی مخالفتی نداشتند به صرف نوشتن نامه انتقادی و خطر پاشیده گی کشور به دلیل سیاست های تک بُعدی حکومت، درست یک سال قبل از پیروزی انقلاب مورد تعقیب غیرقانونی قرار گرفته و بازداشت می شوند. چگونه ممکن است در چنین جامعه بسته و تک صدایی مدعی مدرنیت و گشوده شدن "دروازه تمدن" شد و بتوان بدون مشارکت همگانی آحاد جامعه مدرنیزاسیون را پیش برد؟
مدرنیزاسیون به میزان قابل توجه ای از پرورش یافتگی و بازسازی نیروی انسانی به جامعه ای باز و آزاد و چند صدایی نیازمند است تا فضای توسعه و پیشرفت حاصل آید مدرن شدن، پروژه مدرنیته و مدرنیزاسیون مفاهیمی نیستند که بتوان از طریق مدیریت تک صدایی در سیاست پیشبرده شوند بلکه این مفاهیم با بالغ شدن ذهن انسان و مسئولیت پذیری جامعه و دور شدن از صغر خویش آنگونه که کانت ترسیم کرده بود و عصر روشنگری بدان نائل آمد، مرتبط است. جامعه ای که در آن نه آزادی بیان است و نه مطبوعات آزاد و نه تحزب گرایی نمی توان انتظار پدیدار شدن فکر بکر و قبول مسئولیت از سوی شهروندان را داشت، در واقع جامعه ای که در آن فکر بکر نزاید از مسئولیت پذیری نیز بی بهره است. مطبوعات آزاد بعنوان رکن مهم دموکراسی نقش منتقدانه ای نسبت به همه آن چیزی که مربوط به موضوع انسان در جامعه است از جمله حوزه قدرت سیاسی و دستگاه حکومت دارد، چگونه ممکن است بتوان مطبوعات و احزاب حتی دربارساخته را تعطیل اعلام کرد و شخصیتی همچون علی امینی را هم تحمل نکرد اما از "دروازه تمدن" سخن به میان آورد؟
گشوده شدن دروازه تمدن و مدرنیزاسیون در غرب و تبلور آن در دوره روشنگری نه اینکه آمرانه نیست بلکه درست عکس آنچه که در فضای بسته دوران پهلوی ها وجود داشت به اندیشه آزاد و تکثرگرایی و بازسازی نیروی انسانی به جهت توسعه ارتباط ناگسستنی دارد، فقدان چنین مفاهیم و ارزشهای انسانی عامل اصلی شکست مدرنیزاسیون آمرانه پهلوی ها بوده که از نقش مشارکت عمومی شهروندان در عرصه سیاست و مدنیت رو تافتند و در نهایت مردم نیز بر آنها سرتافتند.
در شیوه ها و روشهای آمرانه حکومتی تنها حالت و وضعیت انقلابی در جامعه متصور و قابل پیشبینی است زیرا شهروندان در روشهای آمرانه هیچ نقشی در راستای شیوه زندگی خود ایفا نمی کنند در واقع سرخوردگی ناشی از بی هویت پنداشتن خود یعنی فقدان هویت فردیتی آنجا که حق انتخاب کردن و شدن به مثابه مشارکت در زندگی سیاسی از او سلب می شود، در نهایت سر به عصیان در شکل انقلاب می زند.
سرمایه اصلی هر حکومت اعتماد مردم به آن است، فروپاشی حکومت شاه سابق ایران از سوی سیل خروشان مردم در جریان انقلاب حاکی از بی اعتمادی مردم به حکومت بود، تصمیمات چهار کشور بزرگ غربی در جزیره معروف گواده لوپ و یا فراخواندن شاه ایران به رعایت حقوق بشر از سوی رئیس جمهور امریکا جیمی کارتر نمی توانست بدون تمایل میلیونی مردم و انقلابیگری اراده گرایانه انقلابیون منجر به سرنگونی حکومت شود و یا بعبارت دیگر حکومتی که رضایت همگانی مردم را با خود داشته باشد و ضمانت اجرایی مشارکت عموم مردم برسرنوشت سیاسی در جامعه نهادینه شده باشد، هیچ کشور بیگانه ای نمی تواند در آنجا انقلاب بپا کند و حکومت آنجا را ساقط سازد اما می توان با نقشه های جاسوسی از طریق کودتای نظامی دولت های ملی همچون دولت محمد مصدق و آلنده در شیلی را سرنگون کند. انقلاب نتیجه سرکوب ملت از سوی حکومت و سرخوردگی ای است که به شکل طغیان بروز می کند.
سرانجام بن بست مدرنیزاسیون آمرانه پهلوی ها انقلاب 57 بود انقلاب خشونت بار محصول جامعه باز و آزاد و اعتدال یافته نیست بلکه نتیجه خشونت و سرکوبی حاکمان به ملت خود است و صد البته هر دو نوع خشونت از خشونت خفته و درونی شده جامعه سرچشمه می گیرد اما نقش خشونت حکومتی قبیح تر است زیرا حکومت ها و شخصیت های تاریخی به همان انداز می توانند نقش مُصلحانه ایفا نمایند و در واقع وظیفه مهمتر و خطیرتری در قبال مردم و جامعه دارند مثلأ اگر نقش خمینی بسط استبداد به استبداد تمام عیار دینی بود نقش گاندی در هند گشودن دروازه هند به سمت دموکراسی بوده است، بی مورد نیست اگر توجه به سخنان قرنها پیش ابن مقفع کنیم که گفت: اگر حاکم و رهبر مُصلح نباشد حال رعیت خوش نباشد. و انقلاب بهمن 57 صرفنظر اینکه به کجا کشیده شد، بیان ناخوشی ملتی بود که از رژیم شاه به دلیل عدم حق انتخاب کردن و انتخاب شدن سرخورده شده بود و قادر نشد در زندگی سیاسی خود مشارکت جسته و مدیریت سیاسی کشور خود را برگزیند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر