۱۳۹۱ مرداد ۳۱, سه‌شنبه

جستارى بر نيروى خلاقيت و ابتكار عمل

خلاقيت يعنى توانايى خلق ارزشها و نمادها بر پهنه زندگى ما انسان ها، و اين نيز با روش نقد و تثبيت عقل نقاد بر معناى زندگى همگنى دارد. چنين روند و فراز هايى از ثمرات توانايى انديشيدن است كه خلاقيت در آن متجلى مى شود. در نظامات سنت ها و آنجايى كه ايمان، عنصر عقل را از فاعلیت محروم و آن را معدوم مى سازد، سخن از خلاقيت و ابتكار عمل موضوعيت ندارند و تنها مى تواند سخن انتزاعى از يك خصوصيتِ كلىِ معدوم شده (عقل در ايمان) باشد.   

ابتكار عمل يعنى آمادگى براى اقدام و يا رفتارى كه پيش از آن، ابزار آن از طريق كسب شناخت بدست آمده باشد. به واقع، ابتكار عمل همان اتخاذ روش است كه راجع به هرچيز مى تواند صادق باشد يعنى هرچه كه داراى ممكنات توليد ارزشى از سوى انسان و در خدمت انسان باشد، لازمه اش اتخاذ روش است. 

بدون خلاقيت، ابتكار عملى بوجود نمى آيد و نيستى اين دو يعنى باز ماندن از حركت، يعنى بن بست و در "اين همانى" زمان به انتظار معجزه نشستن. توأمانِ خلاقيت و ابتكار عمل مربوط است به قواى فكرى انسان كه از آن، ارزشها، ممكنات و قابليت ها آفريده مى شوند. در بازى شطرنج حريفان با تمركز قواى فكرى خود امكان شانس مات شدن حريف مقابل خود را فراهم مى آورند يعنى روشى را خلق مى كنند كه آنها ابزارى براى غلبه بر حريف مى شوند. نتيجه و دستاورد بُرد و باخت بازى، بازنگرى به روشهاى بكار گرفته شده است كه اين بازنگرى شرايط خلق فرمول ها و روشهاى جديد را فراهم مى آورد، گردش اين بازنگرى قدرت خلاقيت و ابتكار عمل را بازسازى مى كند. زندگى ما انسانها مانند شطرنجى است كه اگر تك بُعدى بدان نگريسته شود و همه ى ابعاد آن در نظر نيايد، شانس موفقيت و توليد ارزشهاى زندگى بسى كمرنگ مى شود. تك بُعدى نگريستن به موضوعات يعنى فاقد توان همه جانبه نگريستن بودن و اين منجر به خلق اثر نمى شود، اثرى كه بتواند تحول ايجاد كند و بدان معنا ببخشد.   

در "اين همانى" زمان، روند باورها و باورها به واقعيت، به دلبستگى و وابستگی بى شائبه منجر شده و به ناگزير باورها به ارزشهاى باورمند مبدل مى شوند و اين يعنى ايمان. باورمندى در حد اعلاى ايمان در ضديت با كشف و آفرينش ارزشهاى جديد است. ايمان آوردن انسان در طول تاريخ به معناى فقدان خلاقيت و واگذارى ابتكار عمل بر نيروى مافوق و طلب معجزه از آن، بوده است. باورها هميشه وجود دارند و جامعه ى خردگراى انسانى يعنى جامعه اى كه قواعد جارى آن از منشأ طبيعت انسان و معيارعقل او كه آزادى است، ناشى گردد، باورها به محك نقد در مى آيند و به گفتمان هايى بدل مى شوند كه سطح و طولِ زمانِ مقبوليت شان از فراز به فرود مى گرايند و امكان رويكرد گفتمان ها و باورها به باورمند در شكل ايمان همچون در نظام سنت ها، خنثى مى شوند و از آن روند نو گفتمانی و بازگفتمانی شکل می گیرند و این ویژگی جامعه ای است که در آن عقل در مقام فاعلیت، نیروی خلاقیت و ابتکار عمل خود را یافته باشد. 

ايمان و باورمندى در ضديت با خلاقيت و ابتكار عمل است. تبديل باور به باورمند معناى صريحى دارد و آن يعنى ارزشهاى خلق شده به محك معيارهاى عقل و عقل نقاد در نيامدن است و جا خشك كردن اين ارزشها در ذهن بدون زمينه براى صيقل دادن آن و يا نفى آن براى خلق ارزشهاى جديد.

اين مطلب در نظر دارد با مثالهاى زنده از ميان رگه هايى از ايمان، موضوع نيروى خلاقيت و ابتكار عمل را بدان صرافت و صراحت بخشد. 

در ميان ما، سلطنت طلبان و بنيادگرايان اسلامى از نقطه نظر بنيادگرايى، و نيز برخى سكولارهاى غير دينى مداراجو، دو تاى اولى خود را نقدناپذير مى پندارند و اين يكى كه از نقدِ گذشتهِ خويش به مدارا با ارزشها و باورهاى ديگران و غیر خود رسيده، به نوعی باورهايشان به باورمندی از طریق مدارای بی نقد گراییده و توان خلاقيت و ابتكار عمل در جهت توليد ارزشهاى جديد را از دست داده اند و اين در حالى است كه اصلاح طلبان حكومتى و نوانديشان دينى بر نقد ارزشهاى دين صحه نهاده اند. اين سبك مدارا یعنی مدارا به همراه نقد که نواندیشان دینی آغازیدند قابل فهم است و نشان می دهد که مدارای بدون نقد وجود نخواهد داشت. نو اندیشان دینی به خویش در همین چهارچوب هنگامی معنا بخشیدند که از نقد عملکرد های پیشین خود تا به نقد قرائتی از اسلام رسیدند یعنی اینکه هسته اصلی مدارای آنها از نقد خویش آغاز و به نقد دین منتهی می شود در حالیکه ما شاهد مدارای بدون نقد برخی نخبگان سیاسی غیر دینی هستیم؛ چنین مدارایی در نهایت نوعی باورمندی است که جالب است اگر دقت شود این گروه از نخبگان سیاسی به همان اندازه که به روشنفکر سکولار غیر دینی منتقد غره هستند به نواندیشان دینی ارادت می ورزند و واژه "روشنفکر دینی" را اینها بیشتر با آب و تاب بر زبان می آورند تا خود آنها.
باری،
اگر آقاى رضا پهلوى بعنوان فعال سياسى و خانم فرح پهلوى را نمادى از سلطنت طلب ها در نظر آريم، و نيز سران بنيادگراى جمهورى اسلامى را نماد جمهورى اسلامى، هيچ كدام از آنها بر اعمال و اِعمال ديكتاتورى و تحميل منش استبدادى  كه در گذشته وجود داشته و نيز حال، مقر نمى آيند. هر دو استوار بر ذات خویش، قدرت سياسى و نشستن بر رأس حكومت را حق وراثت خاندانی خود كه گويا از سوى خدا بدانها ودیعه و تفويض شده مى انگارند. گرچه مى توان دو نوع ايمان دينى و غير دينى استوار و ابرام بر استبداد دينى و غير دينى يعنى سلطنت مطلقه و اسلاميت مطلقه بر نظام سياسى را آشكارا مشاهده نمود اما هر دو نوع، متشكل از عنصر ايمان اند كه تقرير را بر آنها مى بندد. و اين منافات دارد با روش نقد روشنفكرى كه از نقد خود مى آغازد و با نقد زندگى مى كند. در قاموس روشنفكرى به دليل خلاقيت و نبوغ و آفرينش، روش نقد جاى مهمى را اشغال مى كند در حاليكه از نگاه اين دو طرز تلقى به قدرت بدليل باور بر ذات خويش، فضايى براى نقد باقى نمى ماند. 

اصلاح طلبان حكومتى و نوانديشان دينى به تعبيرى از روش نقد، تن داده اند و "نقد منصفانه" به دين را اعلان كردند، به اين دليل واژه تعبير را بر آنها بكار گرفتم چونکه خط قرمزى بيشتر آنها در رابطه با نقد دين تا حد ضايع نشدن ارزشهاى دينى- اسلامى بر نظام سياسى است. بدين ترتيب، خلاقيت و ابتكار عمل آنها در يك چهارچوب معين دور مى زند. 

 نخبگان سياسى سکولار غیر دینی تمام ابتكارشان اين است كه منتظر بمانند تا شايد از اصلاح طلبان محدود شده در تعبيرى از حكومت دينى معجزه اى شود. قرار بر اين است مبتكر سياست مدار در صورت متناظر بودن تحولات سياسى و آرايش جديد سياسى و منافع عموم بر یکدیگر، آنجائيكه به زیان است لب به سخن بگشايد و از نقد آن، وضعيتى را براى گشايش فاز جديد آماده سازد و آنجائیکه سودمند است به تشریح فواید آن اهتمام ورزد. اما متأسفانه اين گروه از نخبگان سياسى ابتكار عمل را عملاً به اصلاح طلبان حكومتى واگذار كرده و به جاى نقد، مداراى انديشه كُش را پيشه سياسى خود ساختند و از خلاقيت به جهت توليد انديشه هاى سياسى باز ماندند و تلافی بازماندگی خویش را با غره شدن به منتقدان تمامی تفسیر دین و اسلام بر نظام سیاسی ایران، در می آورند.

ضربه اى كه اين دسته از نخبگان سياسى از طريق بى عملى سياسى ناشى از بى خلاقيتى به روند تعميق اصلاحات و سكولاريزاسيون در جامعه ايران مى زنند بسيار مُهلك تر از نو انديشان دينى است زيرا اينها شرايط نقد را آماده مى كنند اما آنها دهان منتقد را مى بندند. روشنفكران سكولار غير دينى  را زبان و دهان بسته مى خواهند تا به سياستِ مداراى بدون نقد آنها خدشه وارد نشود به همين خاطر با مواجهه به نقد واهمه داشته و نقاد را تخطئه كرده و با برچسب راديكاليسم به او، تلاش برای انزوای او میکنند غافل از اینکه بدانند اوضاع به کام  منتقدان است زیرا تب و تاب جامعه کنونی ایران مربوط به حدی از گردش اطلاعات و به موازات آن گردش نقد و نقادی است و از درون آن موجودیت باورها و اندیشه های متنوع در یک ذهنیت قانونگرا معنا می یابد یعنی یک ذهنیت قانونگرا و نه مداراگرا امکان تطور باورها و اندیشه ها را در جامعه ممکن می سازد. آنها كه از نقد عملكرد گذشته خود آغاز كرده بودند به مداراى بى نقد از اصلاح طلبان رو آوردند، و هر جنبنده ى منتقد به اصلاح طلبان را به تيغ آغشته به زهر كنايه هاى خود مى گيرند. اين نوع مصلحت و مدارا جويى دشمن بروز هر نوع خلاقيت ها و ابتكار عمل است و ره به تركستان ايمان و باورمندى دارد.

مدارا ى بدون نقد معطوف به باورمندى، به ناتوانى توليد ارزشها بر بستر زمان منجر شده و تحول زمانى را بى محتوا مى سازد. اصولاً  خلاقيت و روش نقد بر هم آميخته اند و همه ى باورها و ارزشها را به پرسش مى گيرند، بنابراين بايد معلوم گردد، مدارا بر باورها و ارزشها از جانب اين گروه از نخبگان سياسى به چه معناست؟ 

آنگونه كه من از برخى نخبگان مداراجو و مصلحت انديش سياسى و انتظارات آنها مى فهمم اين است كه، از نقد بى كفايتىِ فرهنگى بر نظام سياسى كه در صورت تبيين پاى دين به ميان مى آيد، و مى تواند به برخى اميال سياسى احتمالاً لطمه وارد كند،( مانند نزديكى به اصلاح طلبان حكومتى)، بهتر است كه در موقعيت كنونى، مثلاً، از نقد "روشنفكر دينى" و يا "دموكراسى دينى"( كه اينها مى توانند مفهومى بر استمرار نظام بى كفايت سياسى باشند)، پرهيز شود. سكوت اين دسته از نخبگان سياسى در قبال چنين مفاهيم نامتجانس درونى مؤيد همين امر است. وقتى قادر نشويم قدمت تاريخى چنين نظام و فرهنگ بى كفايتى كه نشانه اصل عقب ماندگى ايران است را تبيين و خطرات آن را بازگو نماييم آنگاه با كدام شناخت فرهنگى از نظام  فرهنگی مان ميخواهيم سياست اتخاذ کنیم و توليد اندیشه سياسى نمائیم؟ بدون بستر فرهنگى و شناخت آن توليد انديشه هاى سياسى مبنا و معنايى نمى يابد بنابراين بازنگرى فرهنگى و شناخت عناصر آن كمك شايان توجهى به توليد انديشه هاى سياسى و تعميق روند اصلاحات خواهد بود.


 تحزب و تكثرگرايى از طريق مدارا در جامعه نهادينه نمى شوند بلكه روشهاى قانونمند جامعه است كه فرصت هاى برابر را ممكن ساخته و مناسبات جديد را شكل مى دهند. آيا مقصود از مدارا احترام به باورهاى ديگران و يا دورى جستن از خشونت است؟ اگر اين است كافى است تلاش ها به سمت قانمندى جامعه كه مهمترين ضمانت اجرايى حقوق و باورهاى همه افراد است، متمركز گردد. دورخيز برداشتن قانونمندى جامعه از طريق تعميق و پيشرفت اصلاحات كه اين نيز به صراحت و صرافت نقد نيازمند است، شرط معقول است. قانونگرايى در جامعه توأمان احترام به باورها و نقد باورها را ضمانت مى كند و  لازم نيست مراكزى خارج از آن به ديگران ديكته كنند كه چگونه نقد كنند تا موقعيت اصلاح طلبان از نظر آنها به "فرصت سوزى" نگرايد. 
  
 نتیجه: هيچ انديشه اى، راه و روشى، از منظر قاعده عقل نقاد مصون از نقد نيست، هر جا كه نقد نباشد يعنى خلاقيت و ابتكار عمل نيست، و بدون اين دو يعنى ايمان به همان چيزى كه وجود دارد و بايد بدان اكتفاء نمود. به باور من بخشى از نخبگان سياسى خود را بر مجموعه اى از روند اثرگذارى جامعه به دليل تأييد بى چون و چرا از راه و روش اصلاح طلبان حكومتى، و بى نياز به نقد آنها كه گويا در صورت نقد به "فرصت سوزى" دامن زده مى شود، عملاً معاف كرده، و بدينسان بر منشأ اثرگذارى ها و تعميق آن در جهت تقويت روند اصلاحات خنثى مى شوند، و در نتيجه به خلاقيت و ابتكار عمل آنها خدشه وارد مى شود.

نیکروز اولاد اعظمی
(niki_olad@hotmail.com

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۱, پنجشنبه

نقدى بر " پروژه روشنفكر دينى" آقاى محسن حيدريان
هیزم سوخته شمع ره منزل نشود       باید افروخت چراغی که ضیایی دارد

قبل از هر چيز بايد بگويم متن سخنرانى آقاى محسن حيدريان در لندن نكاتى را لحاظ مى دارد كه برايم بسيار آموزنده بوده است اما در عين حال نكاتى را كه در آخر متن ايشان آمده است قابل نقد و بررسى می دانم.
در قسمت پايانى متن سخنرانى ايشان آمده است: "پروژه روشنفكر دينى با نوانديشى و بازسازى و نوزايى همچون يك موازنه ميان سنت و مدرن، و زايش يك تركيب جديد داراى اهميت اساسى است"

براستى "زايش يك تركيب جديد" از طريق "يك موازنه ميان سنت و مدرن" به چه معناست؟ و از اين "زايش" كدام انديشه مطمح نظر است؟ و نظام سياسى برآمده از آن چگونه تبيين مى شود؟
در متن سخنرانى آقاى محسن حيدريان پاسخى بر اين پرسش ها نمى يابيم. نگاه اجمالى اين سطور راغب است بر اين پرسش ها تا چگونگى اين مفاهيم و مقولات، استدلال و ايضاح منطق شود. 

پديده ها داراى بار وحدت در تضاد هستند و وحدت تا حد اعلاى تضاد موجود در پديده، نقش ايفاء مى كند اما حداعلاى تضاد در نقطه انفجارى، نيروى وحدت به شكل سابق را از بين برده و قالب جديدى از پديده كه شكل خاص و جدیدی از وحدت با کارکرد مشخص است، پدیدار می شود . پديده هاى مربوط به جامعه انسان و اجتماع به همين منوال قابل تبيين اند. 

 در مورد "پروژه روشنفكر دينى" نخست باید اظهار داشت که این "پروژه" نمى تواند به تنهايى "موازنه ميان سنت و مدرن" ايجاد كند، زيرا اگر پديده نظامات سنت ها و مدرن را دو پديده و دو نظام متمايز از هم بدانيم در واقع نظام مدرن از درون نظام سنت ها بر خواسته است و تنها مى تواند آن بخش از سنت ها كه قابليت ارزشى و كاربردى دارند را با خود همراه سازد بنابراين نمى توان دو نظام باورى متمايز از هم را در يك قالب هرچند با "موازنه" گنجاند و از آن نسخه "زايش يك تركيب جديد" تو بخوان يك ايدئولوژيك جديد براى نظام سياسى ايران پيچيد.اين تلاش در مشروطه از سوى روشنفكران با شكست روبرو شد و در فراز هاى بعدى به تقويت سنت ها در وجه غالب ارزشهاى دينى در شكل ولايت فقيه به بار نشست. تنها موازنه اين دو مى تواند اين باشد كه سنت دينى خود را با انديشه هاى عرفى جامعه همراه سازد.

سپس اينكه "پروژه روشنفكر دينى" به دليل دينى بودنش نمى تواند اثرى بر روند تحول نظام سياسى و نهايتاً بر شکل دولت-ملت مدرن داشته باشد، زيرا از طريق ارزشهاى دين نمى توان به ساختارهاى حقوقى عرفى دست يافت و يا در اصلاح ساختارها و نهاد ها اهتمام ورزيد در حاليكه عكس آن صادق است و با ارزشهاى عرفى و مطالبات مدرن مى توان سنت دينى را به نفع و انديشه جامعه تا حد معينى همگام نمود. 

"پروژه روشنفکر دینی" همان پروژه آقای سروش است و آن نظام سیاسی دینی متکی بر سکولاریسم سیاسی و این یعنی "ارزشها و معیارهای اسلامی" محمد خاتمی بر نظام سیاسی ایران، براستی آقای حیدریان این "ترکیب" را شما بر کدام مبانی فکری و اندیشه تبیین می نمایید؛ مبانی فکری دینی یا عرف؟ آیا مسیر دموکراسی در ایران بر محور درآمیزی و یا بقول شما "ترکیب" دین(بعنوان جزیی از سنت) و سکولاریسم سیاسی هموار می شود یا از پیوند مادر زادی اندیشه سکولار و سکولاریسم سیاسی؟ "ترکیب" سنت دین و سکولاریسم سیاسی بر نظام سیاسی، امروزه بجز اصلاح طلبان دینی مورد پذیرش هیچ گروهی از جمله اتحاد جمهوری خواهان ایران نیست و این ادعا در بیانیه ده ماده ای اجا منعکس است. اتحاد جمهوری خواهان ایران خواهان جدایی دین از دولت است و این یعنی باور به ساختار دولت-ملت بر نظام سیاسی و حقوقی جامعه.

باور و نظام سنت ها در غرب پديده اى بود كه مسيحيت با آن درهم آميخت و بعد ها از درون سنت ها مدرنيت زايش يافت و مسيحيت كه به جزئى از سنت ها درآمده بود( گرچه در قرون وسطاء وجه غالب بود) به همراه زايش انديشه هاى عرفى و تئورى و پيشرفت علم به خود رنگ و لعابى مدرن بخشيد. بنابراين پديده نظامات مدرنيت با نظامات سنت ها قابل قياس اند و نه با اجزايى از آن همچون دين. بعبارت ديگر پديده نظامات مدرن از درون نظامات سنت ها برخواسته است و "موازنه" اى در كار نبود، تنها دين خود را با وضعيت جديد نوزايى انديشه و انديشه عرفى وفق داد.

اعياد، آئين ها، خُلق و خو، دين، نحوه نگرش به هستى و ارزشها، در مجموعه اى از رفتار فرهنگى تعريف مى شوند كه از آن مى توان ماهيت نظام اجتماعى و سياسى را تبيين نمود. تبيين ها زمانى مى توانند به واقعيت نزديك شوند اگر از ميان سنجش و قياس صورت پذيرند. مثلاً سنجش و قياس همين نظامات سنت و مدرنيته. آن مجموعه رفتار فرهنگى كه به شكل يكنواخت طى زمانى طولانى استمرار يابد به عادت رفتارى كهنه اى مبدل مى شوند كه بدان سنت گفته مى شود و نظام سياسى نيز نمى تواند برآمده از آن نباشد. در اين نوع فرهنگ ها و نظامات ازخرد و توليد ارزشهاى جديد خبری نیست در نتيجه شيوه هاى زندگى نيز به شكل يكنواخت تداوم مى يابند. ايران نمونه بارزى از پايدارى نظام سنت ها و این همانیِ باورها در درازای تاريخ است و ارزشهاى دين نيز با اين نظامات در همه اين زمان ها عجين شده بود و مجموع آنها با سنت فكرى ايرانيان مطابقت داشت، از داريوش هخامنشى كه از سوى يزدان شاه آفريده شد تا ولايت فقيه كه جانشين امام غايب و يا نماينده خدا بر روى زمين بود، نمونه روشنى از آميختگى ارزشهاى دين و نظامات سياسى به انضمام باورهاى فكرى ايرانيان، بوده است. 

در ايران به دليل فقدان انديشه هاى عرفى و ضعف نيروى انديشيدن، در تمام طول تاريخ، ما شاهد تلاش برای " زايش يك تركيب جديد" از مفاهيم همجنس و غير همجنس با يكديگر در همه اين دوران روبرو بوده ايم و همين عامل شكست اصلاح دين و عدم تحول در نظام سنت ها بوده است. در مغرب زمين، دين بدون حضور پُررنگ انديشه سكولار و پيشرفت علم كه بساط خرافات را برهم ریخت، اصلاح پذير نبود. رسالت قائل شدن براى "روشنفكر دينى" ( كه بى رسالت است زيرا ترکیبی جعلى از سر جهالت است) به جهت برقرارى "يك موازنه ميان سنت و مدرن" كج راهى است كه ره به ناكجا آباد مى رود. اينچنين رسالتى بر عهده نيرو و عنصر عقلانى مدرن است كه   تعميم و گسترش آن يقينأ از سنت ها عبور كرده و تنها برخى عناصر آن همچون عنصر دين را به معرض تحول مى كشاند.

رسالت روشنفكر و انديشمندِ جوياى حقيقت، در توليد انديشه بر عرصه شَوَند كه در نزاع دائمى با ايمان و حقيقت مطلق باشد متعين است، نه اينكه به كورِ راه "تركيب" مفاهيم از سنت و مدرن سرگردان بماند تا شايد فرجى از سوى "روشنفكر دينى" حاصل آيد. تجربه انقلاب مشروطيت روبروى مان است، ضعف انديشه هاى عرفى و نيروى سكولار جامعه، نه دين را به اتمام مرحله اصلاح كشاند و نه قدرت حكومت را مشروط به قانون در تداوم، درآورد. به همين دليل بايد در تلاش براى تقويت نيروى سكولار جامعه و طرح مطالبات مدرن همت گماشت تا از قِبل آن هم دين متحول گردد و هم به ساختار دولت- ملت مدرن يارى رساند. وظيفه و رسالت روشنفكر و نخبه سياسى ايرانى دامن زدن به اين فضا است.
 فقدان فكربكر و مفاهيم براى تدوين نظام سياسى ايران موضوع و نقصى بود و هست كه پيوسته وجود داشته و به همين دليل "تركيب" مفاهيم و برخى ارزشهاى سنت و مدرن، خصوصأ در دوره مشروطه كه چنين "تركيب" و درآميزى از سوى روشنفكران مطرح شده بود نتوانست بر نظام سياسى مؤثر افتد و منجر به تحول آن شود. بنابراين از چنين "تركيب" ى نمى توان مفاهيمى را تدوين نمود كه زايش نو از انديشه عرفى باشد زيرا ازسنت دينى هرگز انديشه برنخواست و برنخواهد خواست در نتيجه بايد گفت: هيزم سوخته شمع ره منزل نشود......بايد افروخت چراغى كه ضيايى دارد.

نيكروز اولاد اعظمى

۱۳۹۱ فروردین ۲۶, شنبه

تمايز دموكراسى آتنى و آزادى اديان در ايران باستان

تمايز دموكراسى آتنى و آزادى اديان در ايران باستان
 این مختصر نوشته پاسخى است به برخى مشابه سازى هاى ايرانيان از دو فرهنگ متفاوت.

آزادى و دموكراسى كه به روند سامان بردن زندگى اجتماعى مربوط مى شود، اساس اش بر آگاهى و اِعمال اراده فرد بر شيوه زندگى خويش است كه به نوع انديشيدن به جهان هستى و زندگی اجتماعی ما انسان ها مربوط مى شود. نقش بى همتاى فرد بر تقدیر خود به مثابه ارزشهاى فرديت در هنجار اجتماعى پايه حقوق شهروندى است كه در الگوى دموكراسى بعنوان آرايش اجتماعى و سياسى، ضمانت مى شود. وامداری نظامات مدرنیته به چنين نقشى از فرد و ارزشهاى فرديت در جامعه است. 
دموكراسى آتنى به دو جهت يكى نوع انديشيدن به موضوع انسان و خدا، و ديگرى به لحاظ الگوى اجتماعى با دموكراسى متعارف امروزى مشابهت دارد؛ اگرچه اين و آن، اين همانى مطلق نيستند.
براى تبيين سطح دموكراسى و آزادى در جهان كهن نخست بايد چگونه انديشيدن مردمان هر قلمرو را به بطور انتزاعى و در كليت خود از منظر گذراند و سپس بدينوسيله بتوان الگوها و ارزشها يى را به تصوير كشاند كه آنها معرف زندگى هستى واقعى باستانى خواهند بود.
انديشيدن و انديشه سياسى در ايران با وجود فراز و نشيب هايش در ادوار مختلف تاريخ كه  مشخصأ سه دوره، جامعه كهن، دوره صفويان به مثابه دوره گذار و عصر تمدن مدرنیته را در بر مى گيرد، وجه غالب اش فرمانروايى شاهنشاهى كه توأم با سلطنت و ارزشهاى دين است، مى باشد. سلطنت در ايران موهبتى الهى كه به شاه تفويض مى شود و شاه برگزيده خدا است، بر سنگ نوشته نقش رستم آمده است كه اهورامزدا زمين و آسمان و آدمى را مى آفريند و داريوش را به شاهى بر مى گزيند. 
انديشه سياسى و جهانبينى ايرانيان در هر سه دوره تاريخى حتى زمانى كه نياز به اصلاحات در جامعه لزوم مى يابد، به دليل تصلب و تغلب مبانى دين بر ارزشهاى عرفى انديشيدن و جهانبينى ها ، روند اصلاحات ناتمام مى ماند و اصلاحات در ايران به نوعى سترون مى شود. اصلاحات به پشتوانه آزادى در جامعه ميسر مى شود و آزادى يعنى اِعمال اراده فرد بر اتخاذ شيوه زندگى خويش، ارزشهاى دين بر نظام سياسى ايران عامل اصلى مخدوش شدن اصلاحات، نشكفتن آزادى و نياموختن انديشيدن بوده است. صد البته ارزشهاى دين بر نظام سياسى نتيجه تأثير باورمندى ايرانيان بوده است. استمرار نظام سياسىِ بى كفايت در قرون متمادى در ايران گوياى همين امر است.
صحيح نيست تصميمات  "شوراى عالى شش نفره" در اولين دولت ايرانى يعنى دولت هخامنشيان را با دموكراسى آتنى بدون توجه و اهميت نوع انديشيدن و تمايز آنها با يكديگر، هم سطح نشان دهيم و مشابه سازى كنيم. اين تشابه سازى ها مانع معرفتِ دلايل عقب ماندگى و هويت فرهنگى مان است. 
از اين گذشته، بر اساس اين نظر، لابد پانصد سال بعد، اگر ایرانیان آن زمان و آیندگانمان به همين گونه به عقب ماندگى ایران بيانديشند، لابد خواهند گفت ما شوراى نگهبان جمهورى اسلامى داشته ايم بدون توجه به اينكه عمل اين شورا چه تأثيرى بر حقوق شهروندى و ضمانت اجرايى آن داشته است. ( در جمهورى اسلامى از رأس تا پايه ده ها چنين شورا هاى ريز و درشت را مى توان بر شمرد) اگر  خدا زمين و آسمان و آدمى و شاهان هخامنشى را شاه همه سرزمين هاى متصرف شده برگزيد  شك نيست همه بايد به فرمان آنها درآيند. بر اين اصل مطلقيت نهاد شاهنشاهى كه سلطنت اش موهبتى الهى و شاه اش برگزيده خداست چگونه مى توان تصميماتى بدون اين اصل مطلقيت-الهى گرفت كه "شوراى عالى شش نفره" در دولت مادها بتوانند از قهر اين حكم مطلقيت مصون بمانند؟ 
قبل از فرمان آزادى اديان از سوى كوروش و تثبيت آن بر نظام سياسى، مبانى دينىِ دنياى كهن، پيوسته، هر قومى بر دين خود استوار بوده است. وقتى كه قوم يهود از بابل كوچيده شدند و به جاى آنها اقوام ديگرى در بابل سُكنى گزيدند، اقوام جديد دين خود را ستايش مى كردند و مجبور نبودند يهوه را بپرستند و اين گونه در دنياى كهن هر قومى دين و خداى خود را پرستش مى كرد. تفاوت مهم  آزادى اديان كوروش و دموكراسى آتنى در اين است: آزادىِ دينىِ كوروش كه بر نظام سياسى استوار گشت، در همان سطح دينى اش باقى مى ماند و از آفريدن و آفرينش زندگى باز مى ماند( نظام بى كفايت سياسى در تمام تاريخ فرهنگى ما خود گوياى فقدان آفريدن و آفرينش است) در حاليكه اين وجه الگوى دموكراسى آتنى يعنى تثبيت حقوق كسانى كه شهروند محسوب مى شدند، چنان ارزشمند بود كه امروز وجه مهمى از دموكراسى مدرن را تشكيل مى دهد. بنابراين انديشه فرمانروايى شاهنشاهى كه در كليت خود ادغامى از ارزشهاى دين و دولت است و آنگونه كه مختصرأ برشمرده شد نمى تواند به هيچ وجه با الگوى رعايت حقوق شهروندى در دموكراسى آتنى برابر باشد. مبانى شكل يابى دموكراسى آتنى، به گواهى تمام تاريخ مكتوب شده يونان، بر حسب باور به چند خدايى و برابرى خدايان با انسان و نيروى جسارت يونانيان بر مقصر شمردن خدايان در صورت وقوع ارتكاب گناه، استوار است در حاليكه كوروش حق انحصارى قدرت خود را از ايده تك خدايى كه آن يزدان باشد، مى ستاند و فرمان او فرمان يزدان است كه او را شاه آفريد. آزادى اديان در چنين نظام سياسى اى  يعنى سترون كردن آفرينش ارزشهاى زندگى و خلاقيت ها.  
مسلمأ نحوه فرم گيرى انديشه و توليد فكربكر با نحوه زندگى معيشتى، زيست محيطى و سطح توليد نعمات مادى ملازمت دارد. مثلاً، جامعه سنتى ايران با شيوه توليد آسيايى و ابزار ابتدايى توليد كشاورزى و نيز الخصوص كمبود آب، نيازمند اقتدار نيرومندى در ساخت قدرت سياسى است تا بتواند منابع آب را تحت كنترل گيرد. درست به همين دليل كه مى گوييم كنترل بر اقتصاد تك محصولى(نفت) از سوى دولت موجب تداوم استبداد است، در دوره باستان نيز مسئله كنترل آب تحت حفاظت دولت مطرح بوده است. ديسپوتيسم شرقى و استبداد در ايران بخشأ ناشى از همين عوامل بوده است كه كنترل مديريت سياسى دولتى را موجب مى شده است.
وضعيت معيشتى و زيست محيطى يونانيان بگونه اى بوده است كه امكان اضافه توليد كشاورزى و عرضه آن به بازار را فراهم مى نمود و همين امر امكان شكل گيرى ساخت بازار، تجارت و داد و ستد شد. (در اين رابطه كوروش گفته بود اگر به جنگ با يونانيان بروم از مردمانى كه در شهر دروغ می گویند باکی نخواهم داشت.منظور از دروغ همان بازار و تجارت در شهر است). بنابراين در يونان مازاد بر توليد بود كه امكان رقابت در بازار را فراهم نمود و در حدود توليد كشاورزى باقى نماند. اراده فكر كردن به زندگىِ زمينى، امکان شكوفايى در همه زمينه از جمله معیشت زندگی را میسر می سازد، كنترل  تام و كمال دولت به امورات انسان به هر دليلى كه باشد، جامعه اى غير رقابتى مى سازد. يونان باستان نمونه بارز رقابت فكر و ايران باستان نمونه اى از انديشه فرمانروايى شاهنشاهى و كنترل دولت بر همه عرصه هاست، فقدان فكربكر و تداوم انديشه هاى التقاطى از ايران باستان تا كنون گواه بر اين مدعاست.
در زمينه فلسفه و فلسفى انديشيدن يونانيان، جدل و مناظره براى تنوير افكار صورت مى گرفت، سوفسطائيان پيشقراول اين كار بودند. سقراط گفتگو و بحث هاى مفصلى از جمله با شاگردان خود تدارك مى ديد. تقريبأ همه آن فيلسوفان يونانى كه شناخته شده اند و حتى آنهايى كه خدا باورى برايشان با اهميت است، به عالم طبيعت نظر دارند و وجود ماده و جسم را اصل حقيقت اشياء مى دانند و اين معنا را پى مى گيرند كه همه عالم در تغيير و تبديل است و به دنبال علت تغييراند تا حقيقت را بيابند، در حاليكه در ايران، محمد غزالى، ابن سينا و ملا صدرا و بسيارى ديگر در اوج بالندگى تفكرشان با بهره گيرى از منطق و استدلال فلسفه يونانى، "فلسفه اسلامى" را مروج مى شوند كه اصل امامت و معاد بر آن سيطره دارد و آنگاه اين پديده جعلى را براى مقالطه كاران دوران ما نظير على شريعتى و عبدالكريم سروش به ارث گذاشتند.
و بالاخره اينكه: آتنى ها دموكراسى را از كرتى ها فرا گرفتند، كرتى ها پيش از يونانيان دولت شهرهايى بر اساس حقوق مدنى ايجاد كرده بودند و آنگاه يونانيان با قرار دادن دو واژه در كنار هم يعنى "دموس" به معناى " همه مردم" و "كراسى" به معناى "حكومت" خالق دموكراسى يونان شدند در حاليكه در ايران " شوراى عالى شش نفره" در نخستين دولت ايرانيان تحت تبعيت محض فرمانروايى شاهنشاهى هخامنشيان كه شاهانش برگزيده مستقيم خدا هستند و به همراه آفرينش زمين و آسمان و آدميان از سوى خدا شاه آفريده شده اند، حكومت خدايى خود را بر پا داشتند كه آزادى اديانش به زايش و زايندگى زندگى فرا نروييد و در ديسپوتيسم آسيايى سقط شد.
کدام رُنسانس؟
"گفتگویی با خانم شیریندوخت دقیقیان"
نيرومندىِ تفكرِ شباهت سازى هاى فرهنگى ما به حدى است كه خانم خوش فكرى همچون شيريدوخت دقيقيان با تحصيلات عاليه را هم به انقياد خود مى كشد. ايشان در پاسخى به آقاى مجيد نفيسى راجع به انتشار كتاب چهارجلدى ابن ميمون از "رُنسانس صغير" حرف به ميان آورد و اينگونه نوشت:" در حالى كه سرزمين هاى اروپا دوران خاموشى، تاريكى، تعطيل علم و فلسفه و تفتيش عقايد را مى گذراندند، تمدن هاى ايرانى و عرب و فرهنگ يهود كه از قرن اول ميلادى ديگر نه يك تمدن، بلكه يك فرهنگ بود، مركز تحولات فلسفه، منطق، الهيات.....پويايى بى سابقه اى به انديشه اين دوران داد." و در نقل قولى از شرح خود به آقاى نفيسى مى نويسد "اين همه بدان معنا نبود كه در اين سرزمين ها در حق انديشه جنايتى نمى شد." و ليستى از شخصيتها كه در همين دوره ( رُنسانس صغير) به خاطر انديشيدن مثله مى شوند را نيز بازگو مى نمايد.
 ايشان توضيح نمى دهند رابطه "پويايى بى سابقه اى به انديشه اين دوران"  و جنايت در حق انديشيدن در همين دوران چيست و چه سنخيتى با يكديگر دارند. وانگهى، آخر اين چه "پويايى" در "قرن اول ميلادى" در سرزمين هاى نامبرده بوده است كه به "رُنسانس صغير" فرو كاسته مى شود و تا سيزده قرن پس از آن رُنسانس اروپا فرا مى رسد و تا عصر روشنگرى و نتيجه آن استقرار نظامات سياسى مدرنيته كه مجموعاً سه الى چهار قرن پس از ظهور چنین نظام عقلانی نه فقط بر پهنه اروپا و امريكا بلكه اقصى نقاط گيتى فراخ مى شود و بر تفتيش عقايد قرون وسطاء خط بطلان می کشد و ركود علم را پشت سر مى نهد و به ركورد مى رسد اما آن "پويايى" قرن اول ميلادى به محاق مى رود؟ 
 دوازده قرن پس از آن "پويايى"  "رُنسانس صغير"، انديشه كُشىِ ( ويا بقول خانم دقيقيان "جنايت در حق انديشه" در همين دوران "پويايى")  تا به امروز يعنى دوران حاکمیت ملکه هستی انسان خرد و عقلانيت مدرنيته تداوم دارد، و این موضوع نه اينكه در ذات خودش از سوى خانم دقيقيان در پاسخ به آقای مجید نفیسی تبيين نشده است بلكه بلحاظ "تحولات فلسفه، منطق و الهيات و غيره بگونه اى "پويايى" دارد كه "رُنسانس صغير" اش با رُنسانس اروپائيان که نخستین و اصلی ترین هدفش پایان دادن به کشتار دگراندیشان بود،هم وزن و هم بار جلوه گر مى شود.

مکانیسم هر پديده اى نتيجه فعل و انفعالات و فعاليت هاى عناصر پيشين است كه به شكل يك كليت نمودار شده و در ادامه و در سير تكوين خود شَوَندِ پسينى مى يابد. برای نمونه،  همين "رُنسانس اروپا" كه پديده اى فى نفسه نيست بلكه مجموع عوامل و ساخت و ساز هاى پيشين بر شكل يابى آن دخيل بوده و در استمرار تكاملى خود به روشنگرى و آنگاه به بسط نظامات سياسى مدرنيته منجر مى شود و اين در حالى است كه "رُنسانس صغير" در قرن اول ميلادى پديده اى خنثى  و از تكامل انضمامى تهى است. به همين دليل به الگويى از انديشيدن و توليد انديشه و نظام سياسى برآمده از آن فرا نروييد. بنابراين طرح "رُنسانس صغير" بيشتر يك مشابه سازيست با رُنسانس اروپايى كه اين يكى در تاريخ انديشه به عظمتى از خرد در تاريخ دست یافت و به انديشه كُشى پايان بخشيد و آن يكى بدليل خنثى بودنش نمى توانست مانع از تداوم انديشه كُشى شود و نيز همچنان در عصر شكوفايى انديشه و نيرومندى انديشيدن، از آن انديشه هاى التقاطى در قلمرو هاى مورد نظر خانم دقيقيان از جمله ايران ما، زايش مى شود.
در خاتمه گزیده ای از کتاب "تمرین مدارا" اثر زنده یاد محمد مختاری با این بحث بی مناسبت نیست.
"....رشد بورژوازى را در گسترش شهرنشينى و سوداگرى قرون سوم و چهارم هجرى مى يافته است. خردگرايى كانتى را در شاهنامه، و ديالكتيك هگلى و اخيرأ هم پلوراليسم را در مثنوى مولوى مى نمايانده است. سابقه جامعه مدنى را به استقرار مدنيت در "مدينه" مى كشانده است. آزادى و مداراى نظام مند اجتماعى را با آزادگى و تساهل فردى و انفعالى برخى از عارفان يكى مى گرفته است. سابقه اختراعات دوران انقلاب صنعتى را در كتاب هاى ابوريحان مى يافته است. و كشف اتم را در شعر مولوى يا هاتف مى جسته است. با اين همه در مقايسه شهرنشينى جديد و قديم، همچنان حسرت فضاى به اصطلاح اشراقى ميدان نقش جهان و چارباغ سلطنت صفوى را به اكنون منتقل مى كرده است."
نیکروز اولاداعظمی

۱۳۹۰ اسفند ۱۷, چهارشنبه

روشنفكر دينى" مفهومى جعلى ناشى از جهالت است

روشنفكر دينى" مفهومى جعلى ناشى از جهالت است
توجیهات دینی آقای عبدالکریم سروش

جهالت يعنى بلاهت و نادانى، كسى كه به مزمن بلاهت گرفتار آيد اگر درمانش را در كسب بلاغت و دانايى نجويد بطور طبيعى براى خودى نشان دادن و يا نمودار كردن شخصيتى از خود به جعل متوسل مى شود. در واقع تمسك و توسل به جعل تلاشى مى شود براى كتمان مقام و موقعيت حقيقى اش. اين جعل، به يقين از طريق رفتارهايى ممكن مى گردد كه مى بايست با ارزشهاى مفهومى فضل گونه به تناسب درآيد تا تشخص كاذب را روكشى كند. 
"روشنفكر دينى" يك نمونه رسوا از اين تشخص است كه تلاش دارد تا در سايه روشن هاى فرهنگى ما جا باز كند؛ فرهنگى كه البته و متأسفانه هزاران سال متمادى و مستمر نشان داد تاب تحمل چنين بارى را دارد.
 قبل از ورود به موضوع  "روشنفكر دينى" ابتدا بيان فهمى از معناى ارزشى دين، رسوخ و نفوذ آن بر زندگى انسان ضرورت دارد:
دين بعنوان وجهى از ايدئولوژيك، پديده اى از يك مجموعه از احكام و اصولى است كه آنها بر پيامبر از سوى وحى خداوندى نازل شده و از آنجائيكه پاسخ همه مسائل و امور مربوط به دنيوى و اخروى در آن لحاظ شده در نتيجه لا يتغير و جاودانه باقى مى ماند. سه دين بزرگ كه هر سه در برهه اى از تاريخ كهن و نو بر ذهن انسان سيطره داشتند عبارت است از زردتشت، مسيحيت و اسلام كه استيلاى هر سه بر ساخت قدرت سياسى  موجب كُشتار دينى نيز شده است. دليل كُشتار نيز روشن است هر يك از اين اديان مدعى انحصار حقيقت و از پى آن هدايت بشر به سوى رستگارى بوده اند، بر اين اساس تصاحب قدرت سياسى، آن اصلى مى شود كه بوسيله آن بايد راه رستگارى را هموار ساخت، رستگارى انسان و بطوركلى پيشبرد امر انسان از طريق ابزار سياسى ممكن مى شود بنابراين درآميزى اين سه دين قدسانى شده با نظام سياسى موضوعى است كه در زمان خود بلامانع جلوه مى كند اما از پس آنها نه رستگارى بشر بلكه جهنمى بر فرش زمين پهن و موجب كشتار وسيع دگرانديشان شد. 
بى ترديد اديان مدعى هدايت و رستگارى بشر براى عملى ساختن اين منظور مى بايست به قدرت سياسى براى پيشبرد امر رستگارى چنگ اندازند و اين همان چيزى بود كه در دوران ساسانى و مسيحيت اروپا و آنگاه انقلاب اسلامى ايران، اتفاق افتاد و حاكميت دين بر شئون زندگى بشر چيره گشت.
مهم نيست كدام تفسير و تأويل از دين ارائه گردد بلكه اساس دين و گرايش آن به سوى هدايت بشر كه قطعأ بايد از قلمرو سياست تدبير شود، بايد به جايگاه خود يعنى حوزه مدنى كشانده شود و از ادعاى منزلت رستگارى بشر و متعاقباً از غصب نظام سياسى دست شسته كه از اين حيث بى منزلت است و ما در سه دوره تاريخى- فرهنگى بزرگ در ايران و غرب شاهد چنين بى كفايتى اى بوده ايم؛ نوزايى اروپا كه اساس انديشيدن را به مثابه ساخت ارزشها و الگوهاى زندگى اجتماعى چراغ راه خود قرار داد، بر بى كفايتى دين بر امر رستگارى بشر مُهر تأييد نهاد. در ايران نيز شرط عبور از ارزشهاى دين با هر تأويل به ارزشهاى عرفى بر نظام سياسى، و اقدام ضرورى آن مستلزم ايضاح منطق گذار از ارزشهاى دين به ارزشهاى عرفى است.
 بيان فهمى از روشنفكر: 
كسى كه از طريق قوه عقل( و نه اصل و اصول متعين شده بعنوان تنها حقيقت موجود)، قواعد و معيارهايش به موضوع و امور دنيوى و بطوركلى به چيستى هستى بيانديشد و از اين طريق با ميل به مكاشفه حقيقت، پرسشگر باشد روشنفكر است. روشنفكر به سبب گوهر پرسندگى، نقاد نيز هست. پس نقادى و پرسندگى كه لازم و ملزوم يكديگراند خصيصه روشنفكر است.
روشنفكر و ايدئولوگ از هم متمايزند؛ روشنفكر در پى حقيقت و در اين فرايند مى زييد. در واقع با باز توليد حقيقت است كه روشنفكر منزلت خود را نمودار مى سازد. ايدئولوك كسى است كه حقيقت را مى سازد، مطلق مى كند و به آن جنبه تقدس بخشيده و فراخوان تبعيت از آن را برای عموم صادر مى كند. در اينجا به ايضاح مى توان تمايز بين روشنفكر و ايدئولوگ را تبيين نمود ؛ روشنفكر به دليل قرار گرفتن بر فرايند بازتوليد حقيقت، آزاد انديش است و ايدئولوگ به سبب قدسى كردن حقيقت كه ممانعت از بازتوليد حقيقت است، ضد آزاد انديشى است و انديشيدن را  در حصار مطلقيت زندانى مى كند. آغازيدنِ روشنفكرى از نقد دين و ساير مفاهيم و ارزشها منشأ مى گيرد كه گسست از انقياد به اصل دعوى اُلوهيت و متافيزيك وجه بارز آن است در حاليكه ايدئولوگ دينى بر مفهوم " روشنفكر دينى" به قرائتى نو از دين بر نظام سياسى اكتفاء مى كند، يعنى اگر روشنفكرِ بدون پسوند و پيشوند قدرت را نقد مى كند " روشنفكر دينىِ"  بر تفسير امروزى از دين در چهاچوب " دموكراسى دينى" تأكيد مى ورزد. موضوع ايدئولوگِ دينى، ايمان و موضوع روشنفكرى سنجش امورات بر معيار عقل است. اين مقاله به تمايل " روشنفكر دينى" بر تفسيرى از دين بر نظام سياسى بيشتر خواهد پرداخت.
ديدرو در نوشته هاى فلسفى خود در دائره المعارف روشنفكر را كسى معرفى مى كند كه متكى به انديشه خويش است و هدفش نقد عناصر واقعى و تكوين ارزشهاى فكرى و اجتماعى است.
روشنفكر از منظر برخى انديشمندان دوران جديد اروپا، كسى است كه متكى به انديشه هاى خود و خارج از چهارچوب هاى متافيزيك عمل مى كند و همين نشانه آزادمنشى و خودمختارى او در مقابل جزمگرايى است و جزمگرا كسى است كه از احكام و اصول دين و غير دين متابعت مى كند و پرسش و نقد از قلمرو او خارج است. بطوركلى روشنفكر از قصه و داستان سرايى و نقل و قول هاى قضا و قدری به دور بوده و مهار و ابتكار زندگى را به دست خود مى گيرد. در واقع او، به وضوح واقعيت را به روش عقلى و با تأمل مى پروراند تا به حقيقت مقرب گردد. تنها پايبندى روشنفكر به اصول، اصول انديشيدن است. استقلال فكرى و آزادمنشى روشنفكر از نقد بدون تأثيرپذيرى از نماى مطلق حقيقت و ايمان سرچشمه مى گيرد، از منظر روشنفكرى يكتايى حقيقت بى معنا است و فرايند هاى ارزشى و ساخت مفاهيم در جامعه بر بستر انديشيدن بطور متناوب و پيوسته توليد حقيقت مى كنند و اين معنايش عبور از معيارهاى ايمان و مفهوم قدسى انديشه به سنجش امور انسان است. هدف روشنفكرى، تفسير دين و انطباق آن به برخى عنصر و معيارعقلى و تزريق آن بر نظام سياسى نيست، تلاش بيهوده اى كه "روشنفكر دينى"  نظيرسروش در پى آن هستند، معيارهاى عقلى-عرفى يك چيز است و بر بستر آن الگوى ارزشى ساختار دولت-ملت شفاف و ساخته مى شود، معيارهاى اصول دين و ايمان چيز ديگر كه درآميزى اش با نظام سياسى( با هر تفسيرى كه باشد) تفتيش عقايد قرون وسطاء اروپا، دولت دينى ساسانى و جمهورى تفتيش عقايد اسلامى را به منصحه ظهور مى رساند كه  كشتار وسيع دگرانديشان اهم آن است. 
با اين توضيح از رسالت روشنفكرى مى خواهيم بدانيم " روشنفكر دينى" ديگر چه صيغه ايست:
اگر فرد ديندار رسالت و تعهد روشنفكرى را ادا نمايد( آنگونه كه از رسالت و تعهد روشنفكرى سخن گفتيم) هيچ عيب و مشكلى بر روشنفكرى او وارد نيست اما ديندارى كه از جايگاه روشنفكر بر روشنفكر پسوند "دينى" مى نهد، بى شك بار تعهد و رسالت روشنفكرى را از آن تهی می سازد. انديشيدن روشنفكر كه داراى ظرفيت نقد و پرسش است با دينى انديشيدن كه اساس يك غايت بر قطعيت است متعارض هم اند. وجدان روشنفكر كه مشمول اراده آزاد و انديشيدن خارج از اصول ابدى است، بر محور فرايند كشف حقيقت معنا مى يابد در حاليكه اصالت " روشنفكر دينى" ناشى از اصل معيارهاى دينى است؛ "معيارها و ارزشها ى اسلامى" محمد خاتمى بر نظام سياسى ايران بر چنين اصالتى متابعت دارد و اين متمايز است با اصالت سكولاريسم انديشه كه از آن ارزشهاى نظام سياسى دولت- ملت به شكل هنجار در مى آيد.
"روشنفكر دينى" از آنجائيكه از اصول دين پيروى مى كند و بدان مومن است نمى تواند توليد انديشه كند كه وجه مهم  انديشيدن پرسش كردن و نقد و از اين طريقت است كه همه ى ارزشها و مفاهيم منجمله دين و ساختار قدرت مورد نقد قرار مى گيرند.
آيا همگن ساختن و آشتى دادن اسلام با وجهى از سكولاريسم( سكولاريسم سياسى) از سوى آقاى سروش را بايد نشان توليد انديشه نوین قلمداد نمود يا تلاش براى ساخت ايدئولوژيك بر نظام سياسى؟
هر نظام سياسى، يا مبنايى عقلى-انديشنده دارد و يا عقلى- ايدئولوژيك. مثل نظام فرمانرويى شاهنشاهى در ايران پيش و پس از اسلام و نظام عقلانيت شهروندى در دموكراسى يونان و مدرنيته كنونى. فرمانروايى شاهنشاهى پيش از اسلام متكى بر قوميت دينى است و در دوره ساسانى دستگاه حكومت تمام و كمال دينى مى شود و پس از اسلام؛ عنصر تركيبى تشيع- عرفان- سلطنت مبناى ايدئولوژيك حكومت بخصوص در دوران حكومت صفو ى قرار مى گيرد، پيش از انقلاب بهمن ٥٧ ما شاهد پرداخت ايدئولوژيك از سوى على شريعتى هستيم كه با درآميزى و تركيبى از عنصر عدالت در سوسياليسم و اسلام تحت نام "اسلام توحيدى" تبيين شد و انقلاب اسلامى نيز از همين ايدئولوژيك تغذيه كرد و به ثمر نشست و بالاخره طرح " مكتب ايرانى" از سوى احمدى نژاد-مشايى كه قرار است پايه نظام سياسى ايران قرار گيرد. عبدالكريم سروش را مى توان آخرين شخصى در دوران معاصر دانست كه در زمينه مكتب و ايدئولوژيك سازى هاى فرهنگى ما فعال است و شوربختانه ظرفيت فرهنگى ما بار چنين جعليات و جهليات خارج از انديشيدن و انديشيدن به مثابه توليد فكربكر را نيز دارد. 
بر اين اساس و روحيه فرهنگى است كه عبدالكريم سروش انباشت "فكرى" و "فضيلت" خود را در غالب يك ايدئولوژيك با تركيبى از تفسير جديد از احكام اسلام و سكولاريسم سياسى طرح مى نمايد. او در مصاحبه اى كه در سايت جرس نيز درج شد ضمن پذيرش سكولاريسم سياسى مى گويد فعلاً با سكولاريسم انديشه كارى نداريم ( نقل به معنى). 
سكولاريسم سياسى اى كه آقاى سروش بلاخره آن را پذيرفت، بر حسب مبناى فكر کنونی او كه تفسير جديدى از اسلام است، بوده و اين تفسير به دليل اينكه بتواند با سكولاريسم سياسى همخوانى كند، بى ترديد بايد تفسيرى ليبرالى باشد. تا اينجايش بر مواضع و تلاش ايشان خرده اى نمى گيريم اما از آنجائيكه هدف و ميل آقاى سروش بيشتر از اينهاست و او با اين تركيب مى خواهد پايه ايدئولوژيك يك نظام سياسى مبتنى بر "دموكراسى دينى" را بريزد، جا دارد بيهوده گى چنين امرى را به نقد بسپاريم.
پرسش ما اين بوده است كه " روشنفكر دينى" چه صيغه ايست؟
در پاسخ تبينى  از تعهد روشنفكرى را ارائه نموديم تا در جايگاه مقايسه بين آنها جعل بودن چنين مفهومى را نشان دهيم. حال موضوع را بيشتر مى شكافيم.
" روشنفكر دينى" ( مانند عبدالكريم سروش) به دنبال مدينه فاضله "دموكراسى دينى" است يعنى به نوعى رواج و تحقق " معيارها و ارزشهاى اسلامى" محمد خاتمى بر نظام سياسى ايران. اما موضوعاتى كه در این راستا مطرح مى شوند مانند نقش حقوق بشر، حقوق شهروندى و نظام ارزشى دولت- ملت و بيگانگى آنها در حيطه خيالى " روشنفكر دينى" و "دموكراسى دينى" مى باشند. 
بطور كلى اعلاميه جهانى حقوق بشر نتيجه تجربه هاى فكرى و دينى بشر بر كره خاكى ماست اما ضمن تجربه دينى دستاورد دينى نيست بلكه كاملاً فكرى- عرفى است كه به زندگى دنيوى مربوط است و ترساندن انسان از آتش جهنم آخرت مبناى قانونى براى دولت ها قرار نمى گيرد، ارزشهاى حقوق شهروندى در نظامات هنجار يافته دولت- ملت اساس چنين اعلاميه اى را تشكيل مى دهد كه از بنياد با احكام شرع هيچ سنخيتى ندارد. در سازگارى حقوق بشر و حقوق شهروندى و نظام دولت- ملت است كه انسان معنا مى يابد و تشخص و هویت او بر فرايند شَوَند قرار مى گیرد. اين فرايند همان فرايند انديشيدن انسان است كه نظام سياسى او را تحول مى بخشد. در ايران در طول تاريخ ما با بى كفايتى نظام سياسى مواجه هستيم و اين چه علامتى به ما مى دهد جز فقدان توليد فكربكر؟ همانگونه كه توضيح داده شد پايه هاى فكرى نظامات سياسى در ايران بر اساس تركيبى از فرمانرويى سلطنت و دين بوده است حتى  ضرورت يافتن جريان هاى اصلاحى در جامعه ايران موجبات تولید فكربكر را فراهم نمى سازد بلكه از قِبل آنها مكتب هاى تركيب يافته از برخى عناصر اديان مختلف موجوديت مى يافته است.
بر اين اساس و منطق، من "روشنفكر دينى" و "دموكراسى دينى" را تداوم زايش فرهنگى مى دانم  كه تا كنون از آن فكر بكر برنخواسته و مانند دايره اى مدام به دور خود مى چرخيد.
 "روشنفكر دينى" كه همان نيانديشيدن و به جاى نقاد بودن مفسر و پرسش اش همش دينى است، البته بر قامت فرهنگ ما جفت و جور است و از درون و به پشتوانه آن مى توان باب هر ملغمه فكرى-ايمانى را گشود، چونكه اساسأ درساختار فرهنگ ايرانيان از بدو تا كنون نمى توان عنصر پرسشگرى يافت، مجال نيافتن نقد به ساخت قدرت و احاد جامعه در سراسر تاريخ فرهنگى ما حاكى از همين امر است.
بر پايه توضيحات داده شده روشنفكر كسى است كه پرسش و نقد مى كند تا بر فرايند زايش حقيقت  سازگار گردد و اساس زندگى دنيوى را نيز با آن سازگار سازد، "روشنفكر دينى" كسى است كه مى خواهد تفسيرى از دين را بر نظام سياسى بنشاند، بنابراين "روشنفكر دينى" متمايز از روشنفكرى است و اصلاً اين دو واژه سرهم بندى شده به لحاظ مفهومى و ارزشى و معنا از هم نامتجانس اند و " دموكراسى دينى" نيز سرابى بيش نيست. تنومندی ارزش ها و الگوى  دموكراسى است كه شرايط آزادى اديان فراهم مى شود و دين با جنبه ايمانى و مطلقيت در حقيقت داراى همان كاركرد الگوى دموكراسى نيست. بنابراين روشنفكر و دموكراسى هر يك يكى و داراى ارزشهاى معينى هستند كه با حقيقت مطلق و به حصار درآمده در تقابل اند.
توجيهات دينى عبدالكريم سروش:
حضور دين در جوامع با نظامات مدرنيته و نقش آن تنها صورت مسئله است كه اصل مسئله در اين نوع جوامع ساختارهاى حقوقى و نهادها در هنجارهاى عرفى مى باشند يعنى مناسبات اجتماعى كه از طريق مراوده هاى اجتماعى محقق مى شود ناشى از ارزشهاى فكرى-عرفى شهروندان است و دين هيچ نقشى در ساختارهاى قضايى- حقوقى جامعه ندارد و نظام سياسى جامعه از آن متآثر نمى شود. پيشرفت هاى علمى و تكنولوژى كه مولود فرايند فكرى- عقلى بشر است خارج از تأثير ارزشهاى دين بدست آمده اند، حكم ابدى اصول دين بر سرنوشت انسان كه به جای بهشت جهنم را بر فرش زمين پهن كرده بود جاى خود را يكسره  به قوانين متأثر از پيمان هاى اجتماعى بشر داده كه خود متكى بر اعلاميه جهانى حقوق بشر و ميثاق هاى آن مى باشد. بنابراين  پاسخ آقاى سروش به عنايت فانى كه از ايشان پرسيده بود: بسيارى معتقدند كه نقش دين در جامعه كاهش يافته آيا اينگونه است؟(نقل به معنى)، پاسخش خلط مبحث بوده است و مى گويد: انتخاب رئيس جمهور مسيحى موضوعى جدى براى مردم امريكاست( نقل به معنى) بدون اينكه توضيح دهد كه رئيس جمهور مسيحى اين كشور هيچ دخل و تصرفى بر ساختار حقوقى و قضائى و نيز قوانين عرفى جامعه كه ميثاق شهروندان امريكاست ندارد و رئیس جمهور فقط بر اساس و منطبق با ميثاق هاى موجود جامعه، مديريت سياسى را اِعمال می کند.
نتیجه: 
آزاد منشى روشنفكر با هنجارهاى عرفى جامعه كه به پشتوانه قوانين جارى نهادينه مى شوند، پيوند و سازگارى دارد و الگوى دموكراسى را به نظم در مى آورد و از همين منشأ تشخص و هويت روشنفكر معناى اصيل خود را مى يابد در حاليكه " روشنفكر دينى" مقيد به اصول دين است و اصول نيز از منظر دينى و ايدئولوژيك غير قابل تغيير و حقيقت مطلق است. "روشنفكر دينى" با تأسى از اين حقيقت مطلق ميخواهد نمادى از "دموكراسى دينى" در جامعه ايجاد كند، نمادى كه ارزشهايش از حقيقت مطلق نشو و نما مى يابد و نمى تواند بر فرايند شَوَند قرار گيرد تا حقيقت را بيآفريند.

۱۳۹۰ دی ۲۷, سه‌شنبه

توانایی اندیشیدن یعنی فلسفی اندیشیدن بر فرایند شَوَند


nikrouz-owladazami-s.jpg
فلسفى انديشيدن يعنى مراجعه به خود و بازنگرى و نقد خود براى رفع معايب. انسانِ بنده تابع است و سرزنشِ به خود اصل بنده گى اوست. در فلسفى انديشيدن،نقد، روش ممتازى است براى امتياز شخص به درجه خودسازندگى، و در رابطه بنده-خدا، از آنجائيكه بنده گى هبوط به خدايى است، سرزنش به مثابه خوار بودن به نظام باورى انسان مبدل شده و قوه تعقل او را بر خود مى كشد و در نتيجه هويت پذيرى او را تخريب مى كند.

فلج و فلاکتِ نيروى انديشيدن معنايش گوش بفرمانىِ انسان در قالب هاى اعتقادىِ متعين شده است. يعنى در انتظار فرمان نشستن و به سيطره بردن فضاى زندگى و اميال هاى خود به مواد فرمان رسيده، مانند ده فرمان موسىٰ و يا فرامين دخول يافته در كتاب هاى مقدس، اما، فلسفى انديشيدن يعنى فارغ شدن و دورى جستن از هر نوع آثارى از باورهاى جاودانه و اعتقاد كه آنها هويت انسان را به حصار خود مى گيرند و مانع فرايند شَونَد مى شوند.

فلسفى انديشيدن يعنى مشاركت نمودن بر امورات مربوط به خود و اجتماع از طريق امكان بروز بيان نبوغ و شايستگى فردى، بى باور به ملاك و داورىِ موجود ذى نفوذ خارج از بُعد هستى. زيرا در صورت نفوذ چنين ملاك و داورى اى، مشاركت به جهت بيان خود و شايستگى ها كه اصل هويت منفردانه را تشخص مى بخشد تحت سيطره نيروى خارج از اراده و اختيار فردى قرار گرفته و انسان به متابعت نيروى فكرى-خيالى خارج از هستى در آمده و الزامأ خادم آن مى گردد و هويت او نيز در چهارچوب بنده گى فرم خواهد گرفت.

فلسفى انديشيدن يعنى پايان برده گى و بنده گى به خدايگان زمين و آسمان و جارى و سارى شدن مسلماتِ تعييناتِ زندگى بر بستر پروسه زندگى حقيقى با اصل فرايند شَونَد، به مصداق اين جمله " انسان آنچه هست نيست آنچه مى شود است."

فلسفى انديشيدن يعنى آزاد انديشى و آزادمنشى و باور به آزادى خود و احترام به آزادى ديگران از هر مسلك و مرام. بنابراين در فلسفى انديشيدن به مثابه ارزشها و رفتارهاى انسانى-عرفىِ ساختمند شده در الگوى فرهنگى، تنظيماتِ روحِ قوانينِ حقوقىِ جارى جامعه كه بوسيله مراوده اجتماعى ميسر مى شود قائدتأ مبتنى و سازگار با روح آزاد منشى است.

فلسفى انديشيدن يعنى قرار داده شدن مناسبات فردى و اجتماعى ما بر بستر زمان و مكان بر بُعد هستى و زندگى واقعى. اين مناسبات ما را به سمت و سوى ساختار حقوقى يعنى به تنظيم قوانين متكى بر نگرش انسان به امورات عرفى و دنيوى، سوق مى دهد. وقتى ذهن و شعور از حصر برى و متكى به نيروى هستى واقعى خود گردد، فرايند شَونَد در شكلهاى خاص خود قوانين جارى را جبرأ در سير تحولى خود قرار مى دهد.

فلسفى انديشيدن يعنى بكاربستن قوه عقل و روشهاى آن بر همه شئونات زندگى به مثابه توانايى تحول بر همه امورات مربوط به انسان. از آنجائيكه نيروى انديشيدن به عنوان روش عقل فرايندى جاودانه است، مفاهيم و قابليت ها نيز متنوع و خصلتى تغييرپذير مى يابند، هويت انسان بر سيلان زندگى معروض به چنين روشى است كه در شَونَد قوت مى يابد.

فلسفى انديشيدن يعنى مراجعه به خود و بازنگرى و نقد خود براى رفع معايب. انسانِ بنده تابع است و سرزنشِ به خود اصل بنده گى اوست. در فلسفى انديشيدن،نقد، روش ممتازى است براى امتياز شخص به درجه خودسازندگى، و در رابطه بنده-خدا، از آنجائيكه بنده گى هبوط به خدايى است، سرزنش به مثابه خوار بودن به نظام باورى انسان مبدل شده و قوه تعقل او را بر خود مى كشد و در نتيجه هويت پذيرى او را تخريب مى كند.

فلسفى انديشيدن يعنى نفى و بازدارندگىِ خشونت بدينسان كه،انسانِ توان انديش به جستجوى حقيقت قطعأ از قطعيت حقيقت بر خود مبرا مى شود، در قطعيت حقيقت است كه شيطانِ جزم گرايى و مطلق انديشى به جلد انسان مى رود و مى خواهد آن را به ميان جامعه تعميم و به ديگران تحميل كند و درست از همين منشأ و ويژگى انسان است كه خشونت چهره مى گيرد و و در قالب فرهنگ رفتارى پيكر مى گيرد و جا خوش مى كند. اين خشونت هم به شكل كلام ادا مى شود و هم در صورت به چنگ داشتن ابزار آن با آسيب رسانى فيزيكى انسان اعمال مى گردد. براستى آيا، فرهنگ خشونت كلامى در مناسبات ما ايرانيان و اعمال زور بوسيله ابزار قهريه در سراسر تاريخ مان، از دينيت ما به مثابه ادعاى انحصارى حقيقت و وجود آن در نزد هر يك از ما، حكايت نمى كند و نشان نمى دهد كه نيروى انديشيدن ما و متعاقبأ نظام سياسى ما تاريخأ در ضعف بوده است؟